شبی تماما ایرانی
ابراهیم عمران
در زمانهای که سیطره اساطیر خارجی با هزاران ترفند، در پی مدلسازیهای فراذهنی هستند، تماشا و دیدن داستانی از شاهنامه فردوسی، واجب است؛ آری واجبِ واجب آنهم کفایی! در شبی که به مدد واژگان بیبدیل خالق شاهنامه، گوشها میهمان کلمههای تمام فارسی بود. مخاطبین به وجد آمدند از روایت داستان به همراه موسیقی شگرفآور آن. هرچند نوع و آوازهایی که خوانده شد، با توجه به نوستالژیکبودن آن، این نشاط سکرآور را افزون مینمود. بیژن از ایران و منیژه از توران. دل دلدادگیها و آغازیدن عشقی ممنوع در نگاه دو دشمن دیرین. شادخواریهایی که فرجامش برای بیژن چاه بود و برای طرف مقابلش طرد از سوی خانواده و رایزنی ایرانیان برای رستن بیژن از چاه تاریک. که به قول «منوچهریدامغانی» شبی چون چاه بیژن تنگ و تاریک! آری نوع روایت نمایش و حرکات موزون نشان از سبک خاص زندگی ایرانیان در کهن تاریخ ماست. زندگی شاد و درعینحال با درایت و اندیشه. آنگاه که رستم با دوراندیشی در پی رهاساختن بیژن است. بیژنی که با دسیسه گرگین در دام تورانیان (منیژه) میافتد. داستان رشکبردن گرگین به دلاوری بیژن نیز ازجمله فکتهای این نمایش است. قصه حسادتهای همیشگی. حاسدانی که در کل تاریخ وجودشان منشأ شر بود و بس. هرچند گرگین بعدها بهواسطه رستم از خشم کیخسرو رهیده میشود، ولی این نگره در تاریخ جاودانه میشود از حسد حاسدان. آری در شبی که عشق بود و دلاوری، مخاطب شبی تماما ایرانی را زندگی کرد. شبی که کمتر المان خارجی در آن وجود داشت. به حتم باید ستایش شوند گروه بازیگران شکرخدا گودرزی. از گرگینی که قربان نجفی بسیار زیرکانه آن را آفرید. به باورم اگر نمیبود نقش گرگین در این اثر، سایر نقشآفرینان با همه خوببودنشان به چشم نمیآمدند. تکانهای که گرگین به وجود میآورد، علتالعلل همه این رنجها و نوشهاست و چه زیبا آن را با کارگردانی درخور شکرخدا، درآورد. نمایش بیژن و منیژه در دام آن نمیافتد که به هر شکل مخاطب را نگه دارد. حتی آنجایی که رقص مستانه افراسیاب با لودگی انجام میشود، دل در تاریخی دارد که قابل کتمان نیست. همه مخاطبانی که در نزدیک به دو ساعت این کار را تماشا کردند، به داستانی از شاهنامه نگاه میکردند که رنگی از اغیار نداشت. شاید کمتر کاری در این سالها دیده باشیم که تلاش کرده صفر تا صد اثر تماما ایرانی اصیل باشد و این نگره میسور نشد جز با نگاه تیزبینانه کارگردان که خود نقش فردوسی بزرگ را بازی میکرد. چشمان اشکبار شکرخدا گودرزی در پایان کار و میزان رضایتمندی مخاطب، وجه بارز این نمایش ماندگار بود. نمایشی که باید گفت و نوشت جای آن دارد در فستیوالهای خارجی هم حضور داشته باشد. ایرانی اساطیری و اصیل در پس آن رخ مینماید. مخاطب داخلی نیز با همه بی مهریهای دستگاههای متولی امر فرهنگ، با نامهایی آشنا میشود که شاید سالها بود از ذهن فراموش شده بود.
افراسیاب، گرسیوز، پیران ویسه و کیخسرو اسامی هستند که مخاطب بهراحتی بعد دیدن فراموششان نخواهد کرد. مخلص کلام آنکه در شب ایرانی تئاتر شهرزاد و در درِ خروجی آن زمزمههایی شنیده میشد از این دست که چه قهرمانهای داخلیای داریم و آنگاه فرزندانمان در پی چه الگوهای غیرواقعی خارجیای هستند! همین انگاره اگر در ذهن مخاطب نشیند، گروه نمایش باید به خود ببالند... .
منبع: sharghdaily-930447