شوهرم من را مثل فیلمهای جنگی کتک میزند
خیلی تلاش کردم تا همسرم را از گرداب اعتیاد نجات دهم اما او که تحت تاثیر توهم ناشی از مصرف مواد مخدر صنعتی بود ناگهان چاقو را زیر گلویم گذاشت و ...
به گزارش روزنامه خراسان، زن 33 ساله که در پی اختلافات شدید خانوادگی با همسر و هوویش به کلانتری طبرسی شمالی مراجعه کرده بود تا مسیر طلاق را طی کند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:پدرم کارگری ساده بود که فقط سواد خواندن و نوشتن داشت اما به برادرانم توجه زیادی نمی کرد. او خیلی به دخترانش اهمیت می داد و به همین دلیل هم من و دو خواهر دیگرم به قول معروف نازپرورده بودیم. مهربانی و خوش اخلاقی پدرم موجب شده بود تا اهالی روستا او را معتمد خودشان بدانند و برای حل مشکلاتشان نزد او می آمدند. من هم بعد از آن که تحصیلاتم در مقطع ابتدایی به پایان رسید از روستا به مشهد آمدم و در خانه عمویم به تحصیل ادامه دادم تا این که در 18سالگی و در زمانی که دیپلم گرفتم با پسر عمویم ازدواج کردم. او معلم بود و در اطراف مشهد کشاورزی هم می کرد. من هم بعد از ازدواج به دانشگاه فرهنگیان رفتم و تا مقطع کارشناسی تحصیل کردم. با آن که چند سال اول زندگی شیرینی داشتیم اما از روزی که «نقی» گرفتار اعتیاد شد، مسیر زندگی من نیز تغییر کرد. همسرم دیگر به تدریس اهمیتی نمی داد و رفتارهایش بسیارخشن شده بود. حدود پنج سال تلاش کردم تا او را از دام اعتیاد برهانم ولی موفق نشدم تا این که روزی وقتی خواب بودم او ناگهان چاقو را زیر گلویم گذاشت تا به قول خودش از بی آبرویی جلو گیری کند چرا که او با مصرف مواد مخدر دچار توهم می شد و تصور می کرد من با کسی ارتباط غیر اخلاقی دارم! با آن که دیگر دخترم7 ساله بود و به مدرسه می رفت اما رفتارهای همسرم هرروز بدتر می شد و مرا کتک می زد.
بالاخره همه فامیل جمع شدند و او را به اجبار به مرکز ترک اعتیاد بردند ومن هم درحالی طلاق گرفتم که دخترم را نیز به خانواده همسرم سپردم. دراین شرایط من هم برای فرار از حرف و حدیث های دیگران دوباره به شهر خودمان بازگشتم و درآن جا ساکن شدم. بعد از مدتی شنیدم که «نقی» اعتیادش را ترک کرده و خودش به معتادان کمک می کند تا در مسیر ترک اعتیاد قراربگیرند ولی من همچنان به زندگی مجردی ادامه می دادم تا این که روزی وقتی برای انجام امور بانکی به یکی از بانک های شهرمان رفته بودم، با رئیس بانک به گفت وگو نشستم و این گونه روابط عاطفی ما درحالی آغاز شد که او نیز درکشاکش طلاق با همسرش بود.
آنها آخرین مراحل طلاق را می گذراندند که به پیشنهاد «سجاد»باهم ازدواج کردیم چرا که من نیز در همین رفت وآمدها عاشق او شده بودم و قرار بود دو فرزند دختر و پسر او هم درکنار ما زندگی کنند ولی من در یک لحظه به یاد دختر خودم افتادم که چگونه با جدایی از من مسیر زندگی اش تغییر کرد به همین خاطر از «سجاد»خواستم درباره جدایی از همسرش بیشتر تامل کند.
خلاصه به هر طریقی بود او را راضی کردم که از همسرش جدا نشود و ما با هم زندگی کنیم! بعد از این ماجرا آن ها با یکدیگر آشتی کردند و من هم در یک خانه اجاره ای مشغول زندگی شدم اما در این میان همسر «سجاد»مدام نزد رمال می رفت تا او را سحر و جادو کند! و «سجاد» هم به بهانه های مختلف مرا کتک می زد حتی چند هفته نزد هوویم می رفت و به من توجهی نمی کرد. هر بار هم با اعتراض من روبه رو می شد ادعا می کرد خودت خواستی با همسرم زندگی کنی! بالاخره کار به جایی رسید که مانند فیلم های جنگی مرا به زمین می کوبید و گردنم را چنان می پیچاند که درد سراسر وجودم را فرا می گرفت.
از سوی دیگر هم مرا در خانه اجاره ای رها کرده است و هزینه های زندگی را هم پرداخت نمی کند ومی گوید خودت شاغل هستی و باید از درآمد خودت هزینه کنی! حالا که به گذشته می اندیشم با خودم می گویم ای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد آبکه(رئیس کلانتری طبرسی شمالی )بررسی های قانونی و مشاوره ای برای پیشگیری از طلاق،در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: etemadonline-657812