به گزارش رویداد ایران و به نقل از خبرآنلاین؛ ۱۸ فروردین سالروز رفتن آخرین اسطوره به معنای واقعی در سرزمین ایران است. معنی کلمه اسطوره مشخص است، نگاه نکنید که این کلمه را مثل سایر کلمات باارزش، این روزها خرج هر کسی میکنند! ۲۴ سال از آن روز گذشته اما یک اسم هنوز در میان مردم زنده است و نفس میکشد و تا دنیا دنیاست و در کره خاکی بشر به زبان فارسی حرف میزند، این اسم درخشانتر از هر زندهای باقی میماند. همین جملات کافی است تا تکلیفمان را همین ابتدا با هم مشخص کنیم: این فقط یک دلنوشته است.
در گزارش خبرورزشی آمده است: وقتی در مورد کسی با این ویژگیها قرار است حرف بزنیم، همان ابتدا مشخص میشود که قرار نیست چیز تازهای گفته شود. مگر میشود آدمی با این حجم از شهرت و محبوبیت نکته ناگفتهای در طی نیمقرن باقی داشته باشد؟ کسی که نامش وارد فرهنگ لغات مردم شده و در اصطلاحات -چه عامیانه و چه روشنفکرانه- نام فامیلی او مصادف با یک فرهنگ، یک مرام و یک خصلت انسانی است، آنقدر بزرگ هست که در قاب نوشته و در ابعاد کلمات نگنجد.
کسی که فروغ فرخزاد نامش را در شعرش میآورد و همه از بیسواد تا استاد دانشگاه، منظور شاعر را میفهمند، نیازی به نوشتن من و شما ندارد! این ما هستیم که به او نیاز داریم و این فرهنگ ماست که نیاز دارد از او برای نسل جوانتر بگوییم و بنویسیم.
اسم تکسیلابی
سینما و ورزش، دو پدیده بزرگ موردتوجه بشر هستند و مردم کشور ما به هر دو علاقهمند و طبیعی است که حلقه اتصال این دو خیلی مورد توجه باشد. همین حالا هم خیلی ورزشکاران تجربه حضور در سینما را دارند و خیلی هنرمندان ورزش را جدی دنبال می کنند. اما گذشته از نظرات کارشناسان سینما و ورزش، نظری جالبتر این بود که کارشناسان جامعهشناسی و روانشناختی انسانها نیز روی پدیده فردین کار کردند. البته که دلایل بسیار بود تا کسی به این ابعاد از اعتبار در میان انسانها برسد اما چیزی که کمتر موردتوجه قرار گرفت، نوشتهای بود که میگفت نام تکسیلابی نقش خود را در این عظمت ایفا کرده است!
فامیلی که اسم شد
یک نام فامیلی که برخلاف روزگار خویش پسوند نسبیت به هیچ مکان و هیچ زمانی نداشت. همان زمان خاص بود و هنوز هم هست، مثل عرف رایج دنیا اسم و فامیلش سه سیلاب داشت و اسمش طولانیتر از فامیل و بعدها چه بسیار خانوادهها که فامیل او را روی نام فرزند خود گذاشتند. همین کوتاهی در کنار آن شخصیت روی پرده باعث شد فردین عضوی از خانواده تکتک ایرانیها باشد که ندیده و نشناخته او را از خود حساب میکردند. اگر میخواهید به ابعاد این صمیمیت پی ببرید کافی است به گزارشی که در سال ۱۳۵۰ در نشریات منتشر شد، نگاه کنید.
فردین که میدانست حضورش را در جمع و در اماکن عمومی بر نمیتابند، از همان روز اول مشخص شدن میزبانی در مقابل اصرارهای محمدرضا طالقانی مقاومت کرد. شب فینال که ایران عباس جدیدی، رسول خادم، عباس حاجکناری، علیرضا حیدری و علیرضا دبیر را برای کسب مدال طلای قهرمانی جهان داشت، دل فردین پرپر میزد و دیگر نتوانست مقاومت کند و به سالن آمد و میتوانید حدس بزنید چه اتفاقی افتاد...
مردمی که از سراسر ایران رنج سفر به تهران را به جان میخریدند و شب را تا صبح در میدان ونک قدم میزدند به این امید که شاید فردا اسطوره خود را از نزدیک ببینند، حالا با دیدن او در یک جمع عمومی چه حالی میشدند؟ سالن منفجر شد... و ان طرف داستان هم که یک صاحب قدرت مثل همیشه از توجه بیشتر مردم به کس دیگر خوشش نیامد و آخرین تیر به قلب مرحوم فردین همان روز زده شد که به اجبار او را به درب خروج سالن هدایت کردند. پیش از آن آخرین امید او برای بازگشت به سینما هم با شرایط عجیب و غریب و بهانههای خندهدار دفن شده بود.
زندگی تکراری با رفیق قدیمی
شاید خیلیها عین همین قصه را در مورد غلامرضا تختی شنیده باشند. او هم بعد از پایان دوران ورزشی راهی به سالنها نداشت و اجازه مربیگری هم به او داده نمیشد اما همین خیلیها شاید ندانند که این دو نفر مثل یک روح در دو قالب بودند. در زندگی فردین، بزرگترین تصمیم با دیدن غلامرضا تختی گرفته شد و در زندگی تختی، بزرگترین اتفاق با ندیدن فردین...
فردین وقتی در مسابقات جهانی ۱۹۵۴ توکیو به مدال نقره وزن پنجم رسید، با خوشحالی از روی سکو پایین آمد. خوشحال بود که توانسته بخشی از ناامیدی همتیمیهایش را جبران کند. خوشحال بود که از اولین سفر جهانی و مهم دست خالی برنمیگردد اما خودش میگوید:
همین که به رختکن رسیدم، هنوز مدال دور گردنم بود با دیدن گریههای تختی حالم از دنیا به هم خورد
فردین و تختی از همان روز اول دو دوست صمیمی بودند. حالا دوست پرافتخارتر گریه میکرد که چرا دست خالی مانده است. البته که ناراحتی تختی فقط بابت شرمندگی پیش مردم بود و این از بزرگواری و مرام پهلوانی او بود که نمیخواست شادی را از مردم کشورش دریغ کند. اما فردین هم میدید که دیگر دوستان و همراهان تیم چقدر از زمین خوردن پهلوان خوشحالند... او همانجا در سن ۲۴ سالگی و در حالی که عنوان جهانی گرفته بود، تصمیم به خداحافظی از کشتی گرفت و بعدها هم هرگز پشیمان نشد چرا که اعتقاد داشت وقتی با تختی چنین میکنند، تکلیف دیگران که دیگر مشخص است!
اما باز این تنها کار او نبود. کسانی که در دفترش کار میکردند خیلی از روزهای سال را سراغ دارند که صبح با یک دست لباس به محل کار میآمد و شب پالتو یا کت نداشت! در دفتر کاری که هر روز ظهر از این طرف تا آن طرف سفره میانداختند و هر کس وارد میشد، بدون سوال و جواب سر آن سفره مینشست، حتی منتقدان و سینماگرانی که علنا فردین را بعنوان سمبل فیلمفارسی مسخره کرده بودند...
جایی که هر روز چند وانت پر از یخچال و گاز و وسایل جهیزیه به مقاصد مختلف در تهران حرکت میکردند؛ جایی که در حسابداری یک میز فقط و فقط برای این وجود داشت که به دستنوشتههای آقا فردین عمل کند! روزی چندین دستنوشته که فقط روی آن یک عدد نوشته میشد و حسابدار آن بخش به کسی که این نوشته را همراه داشت، بدون سوال و جواب آن پول را پرداخت میکرد.
قله انسانیت دق کرد
فردین از ۱۳۳۸ تا ۱۳۶۱ که برزخیها اکران شد، تنها ۲۳ سال در سینمای ایران فعال بود. عمری که برای یک هنرمند بسیار کوتاه است. تازه همه میدانند که برزخیها سال ۵۸ فیلمبرداری شد و به پایان رسید، یعنی فردین در واقع تنها ۲۰ سال در سینما فعالیت کرد!
او قبلا در ورزش هم نشان داده بود که اهل ماندن به هر قیمت نیست. کسی که در ۲۴ سالگی با داشتن مدال جهانی قید مسابقات حرفهای را میزند!
اما همین فرد که به این راحتی قید عرصههای پر از ثروت و شهرت را میزند، در اصول انسانی و خانوادگی بسیار ثابتقدم بود و تا پایان عمر دست از منش و روش خود برنداشت. او فقط یک بار ازدواج کرد و تا پایان عمر کنار همسرش مهری خمارلو زندگی کرد.
فردین از ورزش و سینما به عنوان وسیلهای برای انسان بودن استفاده میکرد. در هر دو، تلاش او سرگرم کردن و خوشحال کردن مردم کشورش بود و آن تشییع جنازه بزرگ مردمی نشان داد که او رستگار و عاقبتبهخیر شده است.
کسی که ۲۰ سال در انزوا زندگی کرده به صرف تنها یک خبر دهها هزار نفر را به میدان هفت تیر کشاند تا زیر تابوتش را از امجدیه بگیرند و او را تا منزل آخر همراهی کنند. تهرانیها به یاد دارند آن روز چه قیامتی برپا بود و تا یک هفته بعد روی جلد نشریات تنها عکس سلطان قلبها به چشم میخورد... جمعیت جوانی که فردین را نه روی تشک کشتی و نه روی پرده سینما دیده بودند اما او را میشناختند و مثل عضوی از خانواده دوست داشتند، مگر رستگاری جز این است؟
از همان زمان تا امروز خیلی حرف و حدیثها در مورد روزهای آخر زندگی فردین و دلیل مرگ او گفته و نوشته شده است اما ترجیعبندی که همه قبولش دارند «دق دادن» فردین است! مردی که خیلیها از اسم او استفاده و وعده بازگشتش را دادند، بدون اینکه بگویند اصلا چرا و به کدام جرم ممنوعالکار شده است! کسی که عاشق سینما و مردمش بود اما اجازه کار برای مردمش را نداشت.
هنوز داستان ملاقات او با وزیر ارشاد تازهوارد به یاد قدیمیترها هست که چطور به او گفته شد «دوست قدیمی تو در همین اتاق برای بازگشت گریه کرد و زانو زد» و فردین با همان آقایی منحصر به فرد گفت: اگر هم کسی چنین کرده، اشتباه کرده! چرا باید برای حق خود زانو بزنیم؟
و حالا که ۲۴ سال از رفتن او میگذرد، فردین هنوز زنده است. اصلا در این حال و روز مردم و سینما جایش خالی نیست تا دلش بیشتر بشکند و غصه بخورد اما هنوز فیلمهایش را میبینند و هنوز جایگاه او آرزوی بزرگ همه هنرمندان و ورزشکاران است. جایگاهی که بر خلاف ذات انسانی، تنها استثنایی است که کسی به آن حسادت نمیکند، چون همه قبول دارند که فقط آقا فردین لایق آن جایگاه بود.
251 251