تقابل گریزناپذیر امر زیبا و امر هراسناک
نقاشیهای شبنم شعبانی همسو با خود اوست. هر آنچه در نقاشیهایش میبینیم، در خود او نیز هست؛ اگر هیجانی مشاهده میشود، آن هیجان در خود او نیز وجود دارد و اگر آرام است، آن آرامش در کارهایش نیز بازنمود دارد. اگر هم فریادی بر لب میآورد، آن فریاد در نقاشیاش بازجُستنی است. در حقیقت زیست هنرمند است که این نقاشیها را تولید میکند. جدا از سمبلیسم و رازورزی موجود در کار شبنم شعبانی، استفاده از گیاهان بهعنوان سوژه در جایگاه نشانهشناسی نیز درخور تأمل است و در عین حال بافت خشن و ضربات قلمموی پرقدرت، تلاش هنرمند را برای یافتن زبان بصری جدیدی نشان میدهد. این نوع برخورد با کارماده رنگ و بافت که بیشتر در نقاشان آلمانی مکتب لایپزیک مشاهده میشود، امروزه روشی متداول و رها برای بازنمایی طبیعت است. شبنم شعبانی متولد 1359 تهران و فارغالتحصیل کارشناسی ارشد نقاشی از دانشکده هنر و معماری است. او که دورههای آموزشی خود را زیر نظر استادان برجستهای همچون منصوره حسینی، رویین پاکباز، هانیبال الخاص، احمد وکیلی و... گذرانده است، برپایی تعداد زیادی نمایشگاه گروهی و انفرادی را در کارنامه خود دارد. این روزها شماری از نقاشیهای شبنم شعبانی در قالب نمایشگاه گروهی «پلتفرم» در گالری سهراب به نمایش گذاشته شده است و ما به همین مناسبت گفتوگویی با این هنرمند تدارک دیدهایم که از نگاهتان میگذرد.
همیشه میگوییم هنگامی که هنرمند هویت قلم و بافت و طراحی پیدا میکند، این هویت باید اختصاصی شود و از قرار معلوم برای شبنم شعبانی این امر تحقق پذیرفته و سالهاست این هویت را پیدا کرده است. این هویت باید روایت نیز داشته باشد و هنرمند باید بگوید در کجا ایستاده و چه میکند و داستانش چیست و چه چیزی را روایت میکند...
تصور میکنم جدا از اهمیت رسیدن به یک زبان بصری شخصی که مشخصه اولیه کار حرفهای یک هنرمند است، مرحله بعدی ارتباطی است که هنرمند با جهان خود برقرار میکند و درواقع این ارتباط میان جهان ذهنی هنرمند و تعبیر و تفسیر آن به زبان جهان بصری است. همینجاست که خط ارتباطی بین هنرمند و هستی شکل میگیرد. مجموعه آثارم روایت زندگی و رنج مستمر است. مجموعههای متعددی که در عین پیوستگی، گهگاه دچار جهش و تغییر جدی شده و در آن میان مسیر تازهای برای خود باز میکند.
از مجموعه «گیان» بگویید که در نمایشگاه پلتفرم ارائه کردهاید، درباره دلیل انتخاب این نام و ویژگیهای آن...
گیان به معنای جان است و جان، آن رانهای است که ما را به زندگی متصل میکند. این کلمه در زبان پهلوی هم آمده و تا امروز در زبان کردی مانده است. جان تنها به معنای جانداربودن نیست. شاید بهگونهای آن را روحانی ببینیم و از آن به روح تعبیر کنیم، اما جان، آن چیزی است که شما را به هستی متصل میکند. واژه «گیان» اولین بار تحت تأثیر جانبخشی گیاهان به ذهنم خطور کرد؛ از گیاهان اطرافم در هر کجا و هر اقلیم. «گیان» زندگی دوبارهای بود که این بخش از هستی به من هدیه کرد و تأثیر و ثأثرات عمیق آن من را واداشت که تعبیر خود را از آنها تصویر کنم؛ گیاهانی که از لابهلای دردها، مشقتها و رنجهای زندگی همچنان سر بر میکشند تا زندگی و جانِ هستی را به ما یادآور شوند. آنها از دل غمها، اندوهها، تروماها و سوگهایمان یادآوران بیصدای زندگانیاند. آنها میان جهان جنگها و خونریزیها، جهان افسردگیها و خبرهای مهیب، جهان اضطرابها و شقاوتها، خودشان را به ما مینمایانند و این ارتباط خود یکی از شگفتیهای انکارنشدنی هستی است. امری که بسیار معجزهآسا و شهودی است.
یک تمایز کانتی بین امر زیبا و امر والا وجود دارد که مسئلهاش بر سر «حد» است. آیا من حد دریافت این میزان نوسان عاطفی را دارم؟ اگر داشته باشم زیباست اما اگر نداشته باشم امر والاست. البته مفهوم sublime بیش از والایش یا شکوه، از حدگذشتن و پا را از قلمروی خاص بیرونگذاشتن به ذهن متبادر میکند. این جهانی که شما به تصویر میکشید یک مقدار نزدیک است به این انگاره...
نه یک مقدار بلکه اصلا مواجهه من با هستی همین هراسناکی و زیبایی توأمان و آمیختگی والایی با زیبایی است. خیلی جالب است که پیش از این گفتوگو، با دوستی مکالمهای میکردم و صحبتمان راجع به فضایی بود که پر از تنش است و هر کسی امکان دارد در آن قرار گیرد و اینکه آن زیبایی چقدر سعی میکند ما را بر پا نگه دارد و خوشبختی آن است که آن زیباییها را ببینیم، بشنویم و به جان بچشیم. آن زیبایی در هر چیز که هست، در یک نگاه، در یک رابطه، یک مکالمه، در تواناییهای من و شما و آن گیاه که تمام توان خود را صرف خلق جوانه تازهای میکند، در آن درخت، کنار دورافتادهترین جادهها، خنیاگر آوای گیان است. آن زیبایی که میبینید شما را به هستی وصل میکند و نگاهبانتان است. زندگی را به یادتان میآورد و مانند نمایش قدرتی در برابر زشتیهای جهان است. اصولا مانیفست من در باقی مجموعهها، با همین نگرش است. در سایر مجموعههایم، چه آنجا که درباره جنگ حرف میزنم و چه آنجا که راجع به مشکلات اجتماعی یا مصائب عاطفی صحبت میکنم، تصاویرم نمایش نهچندان خودآگاه این زورآزمایی بین امر زیبا و امر هراسناک است. این شیوهام در مواجهه با زیباییها و هراسهای بیشمار هستی است.
زبانی که در مجموعه «گیان» انتخاب کردهاید، یک زبان طبیعتگراست؛ منتها شما برای طبیعت و گیاه تشخص قائلید...
پیشینه این ماجرا از یکی از مجموعههای قدیمیام میآید؛ مجموعه «درختها» که مربوط به سال 2007 تاکنون است که فقط تغییر شکل میدهند یعنی ابتدا فقط درختها بودند، درختانی به غایت بدنمند.
گیاهان از عناصر کلیدی در شکلبخشی به کهنالگوها در ایران هستند و خصوصا گیاهان اساطیری و مقدس در هنر ایران جایگاه ویژهای دارند و مردمگیاه یا مهرگیاه از گیاهان کهن و اسطورهای است که باور به پیدایش انسان از آن و خاصیت مهرزایی و عشقآفرینیاش پدیدهای جهانشمول است. در گزیدههای زادسپرم میخوانیم که مشی و مشیانه از گیاهپیکری به مردمپیکری رسیدند. نگاه شما با توجه به اینکه به گیاهان جنبه انسانی و تشخص میبخشید، مبتنی بر بنمایههای اسطورهای است...
حتما هست و برایم خوشایندیاش این است که ناخودآگاه است؛ یعنی مطالعه گستردهای بر اسطورهها نداشتهام، ولی این را در درونم احساس میکنم که این یک حس کهن است، یک بنمایه قوی و تا همیشه جاری است؛ وگرنه که فقط در من اتفاق نمیافتاد، سهراب سپهری و ابوالقاسم سعیدی هم همانطور که شما ارجاع دادید، درختان را تصویر میکردند، همچنان که بیشمار نقاش در جایجای جهان. بنابراین این انگارهها حتما از گذشتههای دور به انسان امروز رسیده است. شما فرمودید تشخصی برای گیاه قائلم؛ نه، صحبتم فقط گیاه نیست، برای هر آنچه این جان در آن قرار دارد تشخص قائلم. این جان، پدیده بسیار ارزشمندی است و اگر آن را ببینید، در شما جاری میشود. این اتفاق بارها برایم روی داده و فکر میکنم هر بار که اتفاق افتاد، یکی از این بهانهها من را دوباره از جایم بلند کرد و به زندگی بازگرداند.
چطور به این ذهنیت رسیدید؟
نهتنها در مجموعهای که در نمایشگاه «پلتفرم» نمایش دادم، بلکه در بقیه مجموعههایم نیز اصلا راجع به اینکه موضوع آثارم چه باشد، فکر نمیکنم. معمولا یک ایده با حجم بسیار زیاد به ذهنم میآید، صبر میکنم و آثاری را که در حال پرداختن به آنها هستم تکمیل میکنم. به مرور ایده وسعت مییابد، حجیم میشود و مرا در بر میگیرد. این احاطه قدرتمند عاقبت وادارم به تصویرکردن و اجرا میکند.
درختهای شما ریشه در چه دارند؟ در نگارگری ایرانی یا...؟
حوالی سال 2007 این ایده به ذهنم رسید که همه ما، مانند یک درخت هستیم که در یک جا ریشه داریم و جغرافیایمان را نمیتوانیم عوض کنیم. درواقع اولین پیشطرحهای درختان من بازمیگشتند به سالهای قبل از 2003- 2004 آن زمان که تاریخ هنر جهان را نزد استاد رویین پاکباز فرامیگرفتم. ولی به ثمر رسیدن و اجرای آنها از 2007 به بعد اتفاق افتاد؛ اینگونه که ما درختانی هستیم که در یک جغرافیا پاگیر شده و نمیتوانیم جغرافیا را تغییر دهیم و سرما و گرما و فصلها و سالها بر ما میگذرد و اینها پوستمان را چون پوسته و شاخههای درختان خشن، دفرمه و معوج و درهمپیچیده میکند. بعد از مهاجرت این احساس در من غلیظتر شد؛ آن همسانی و تشخص بین درخت و انسان و ریشهداشتن در خاکی که هرچند خشک و خالی از غنا باشد، دریافتم و دو سال بعد که به جغرافیای خودم بازگشتم.
به نظر میرسد در آثارتان، رنگگذاری بر رنگپردازی اولویت دارد...
در انتخاب پالت رنگیام همچون پیشطرحها فارغ از اندوختههای تئوریک کاملا حسی پیش میروم. کمتر به منطقهای غالب و اصول کلاسیک فکر میکنم و اجازه میدهم احساساتم رنگهای خود را بیابند. اینگونه است که در نمایش درخشش و شادمانی، اندوه و خشم لزوما از پالتهای معمول و قابل پیشبینی پیروی نمیکنم.
به تعبیر اسکات لش، هنر معاصر برخلاف هنر کلاسیک و مدرن نیروها را به گونه اشکال درمیآورد و این را در کارهای شما میبینیم...
دقیقا، این فرم و شکل به نظرم زاییده امری از درون و نیرویی نهفته است. هر موجودی و هر چیزی که جان دارد، بر اساس آنچه از درونش متصاعد میشود، فرم مییابد.
چقدر این نقاشیها حاصل بداههپردازی است؟
وقتی ایده میآید و مرا هیجانزده میکند، خیلی صبوری میکنم تا به اجرای اصلی برسد؛ گاهی سالها! اصولا هیجانزده سراغ اجرا نمیروم. این مکثها به مفاهیم ذهنیام فرم و رنگ میدهد. اغلب آثارم یک پیشطرح بسیار مختصر دارد؛ پیشطرحی که درواقع یک آدرس است. در همان پیشطرح ساده که گاهی فقط به چند خط بسنده شده، پالت رنگی، مدیوم و تمام جزئیات اثر مشخص میشود. البته در حین اجرا، بسیار از اتفاقهای آنی و تجربیات لحظهای بهره میبرم.
در کارهای فیگوراتیو شما چند اتفاق افتاده است. همه چیز خلاصهتر و آرامتر شده، چه در بافتی که این دسته کارها دارند و چه در رنگ و رنگگذاری...
البته کارهای طبیعتگرایانهام نیز فیگوراتیو هستند. فیگورها بهطور مشخص جدا از گیاهان و مجموعههای دیگر نیستند. آنها هم داستانهایی گاه مستقل و گاه پیامهای بینامتنی با دیگر مجموعههایم دارند. داستانهایی که راوی جهانهای متعدد و بیشمار من هستند.
منبع: sharghdaily-924640