در انتظار فرداييم
تاريخ بهترين مُسكن است
ياسمن، دانشجوي رزيدنتي سال آخر روانپزشكي، ساكن اهواز
«از بين رفتن اعتماد از مشكلات مالي هم فراتر ميرود.» ياسمن ٣٣ ساله است و براي او و همكارانش مساله اصلي نه از زمان تشديد تحريمها كه به قول خودش از آغاز طرح تحول سلامت شروع شده و دليل اصلياش «سرخوردگي» است كه بعد از ١١ سال درس خواندن اجازه مطب زدن ندارند و بايد در درمانگاهها كاري براي خودشان دستوپا كنند: «مساله مالي ما فقط محدود به اين مدت نيست، من از سال قبل كارانه نگرفتهام و حالا هم اوضاع جوري شده كه اگر به موقع حقوق بگيريم تعجب ميكنيم. پزشك كه نتواند پولش را بگيرد دست و دلش هم به كار نميرود و اين به ضرر بيماران و مراجعان تمام ميشود.» جدا از وضعيت كاري اما فكر ميكند كه در اين مدت كه خبرهاي بد بيش از هر زمان ديگري منتشر ميشوند اعتماد و اميد مردم هم تا حدودي رنگ باخته است و اين بيرنگ شدن روي كيفيت كار و زندگي همه اثر گذاشته است. در ميان خبرهاي بد و در وضعيتي كه ثبات زندگي خيليها با بيثباتي ارز و طلا و قيمتها به هم ريخته است. روانپزشك اهواز ميگويد كه براي خودش مكانيسمهاي دفاعي دارد كه باعث ميشود در چنين وضعيتي هم بتواند ذخيرهاي از خوشبيني در دلش نگه دارد: «نميدانم اين خوشبيني است يا نه اما به نظرم مرور تاريخ يكي از مُسكنها و راهحلهاي خيلي خوب براي اميدوار ماندن است و براي همين است كه من با مرور حوادث تاريخي و با خواندن كتاب و تماشاي فيلم فكر ميكنم كه در سختيها بايد قوي بمانيم چون اوضاع هيچوقت يكسان نميماند. با خودم فكر ميكنم اين هم ميگذرد. آدم را اميد زنده نگه ميدارد.»
بنده خدا بايد اميد داشته باشد
اكبر، بازنشسته اداره كار و مشاور املاك، ساكن اصفهان
«اينها همهاش حباب است، اينطور نميماند.» اكبر ٧٠ ساله است و آنقدري تجربه پشت سر گذاشته كه نگذارد با بالا و پايين شدن اوضاع اقتصاد و سياست و وضعيت اجتماعي حال و احوال خودش هم دگرگون شود. پسرش صاحب بنگاه مشاوره املاك در اصفهان است و خودش هم بعد از بازنشستگي در آنجا كار ميكند: «قبل از انقلاب سه جا كار ميكردم و باز هم گشنه بودم، الان كه از آن موقع بدتر نيست به شرط اينكه آدم قانع باشد. بايد به حرف رهبري گوش بدهيم و دولت هم به فكر مردم باشد.» رزمنده در جنگ ايران و عراق حالا به قول خودش ديگر بيشتر از آنچه براي كشور انجام داده از دستش برنميآيد و نوبت جوانها است كه كار را جلو ببرند: «من ٧٠ سالهام ديگر از من گذشته كه بخواهم كار بيشتري بكنم اما جوانها بايد پشتكار داشته باشند و كار كنند تا اوضاع بهتر شود.» مرد اصفهاني اميدوار است؟ «بله كه اميدوارم، همه اين اتفاقات اقتصادي كه افتاده حباب است، يك سري پولدار دور هم جمع شدهاند و اوضاع را بههم ريختهاند؛ يك روز سكه است، يك روز موبايل و فردا يك چيز ديگر اما همه اينها به مرور زمان درست ميشود. بنده خدا بايد اميد داشته باشد.»
حق ملت ما اين نيست
ليلا، معلم، ساكن گيلان
«انگار در وضعيت فوقالعاده هستيم، بايد زندگيمان را حفظ كنيم تا ببينيم چه ميشود.» معلم ٤٩ ساله گيلاني اول از هر چيز از وضعيت پسرش شروع ميكند: «پسرم مهندس است و در شهرك صنعتي كار ميكند. خيلي از همكارانش را اخراج كردهاند و وضعيت خودش هم مشخص نيست.» بعد از دلهره كار پسرش ميرسد به گرانيها و قيمتهايي كه جلوي چشمش بالا ميروند: «قبلا با ٥٠ هزار تومان از سوپرماركت كلي وسيله ميخريديم حالا بايد دو برابرش را بدهيم. اين گراني را ديگر همه مردم حس كردهاند، جوري شده كه بايد سراغ چيزهاي ضروري زندگي برويم و فكر خريد باقي چيزها را از سرمان بيرون كنيم. خدا نكند كسي بيمار خاص داشته باشد كه نيازش به دارو و آمپول خارجي بيفتد.» ليلا، دانشجوي زمان جنگ بوده و آنچه از گذشته به ياد دارد هيچ شباهتي به حال حاضر ندارد: «مردم خيلي وعده شنيدهاند، دروغ شنيدهاند و انگار خودشان هم به دروغ گفتن عادت كردهاند. اين مردم ديگر مثل قبل نيستند، زمان ميبرد تا بعضي از عادتها درست شوند.» خانم معلم ميگويد كه قبلا آدم اميدواري بوده اما حالا ديگر چندان هم از اين اميدواري مطمئن نيست. صدايش از پشت تلفن ميآيد كه دارد از پسرش ميپرسد كه ميخواهد چيزي به حرفهايي كه زده اضافه كند يا نه، صداي مرد جوان از آن طرف خط شنيده ميشود: «بگو حق ملت ما اين نيست.» مادرش تكرار ميكند: «ميگويد حق ملت ما اين نيست.»
فضا سنگين است
سهيل، باغدار، ساكن سيرجان
«بيشتر از ٢٠ كارگر دارند از اينجا نان ميخورند و به همهمان فشار ميآيد. اوضاع روي همه تاثير گذاشته، نااميدي در همه هست و فضا را سنگين كرده.» كشاورز نمونه ٤٥ ساله ميگويد كه اولين تاثير بيثباتي اقتصادي روي كسب وكارش اين بوده كه انگار همهچيز متوقف شده، انگار همه ميخواهند ببينند چه ميشود و بعد تصميم بگيرند: «براي يك قطعه تراكتور كه براي كارمان ضروري است بيشتر از دو هفته است كه داريم ميگرديم اما حتي با قيمت بيشتر هم به ما نميفروشند، پروژههاي آبياري قطرهاي ما به خاطر همين نبودنها و كمبودها تعطيل شده چون همه ترجيح ميدهند فعلا دست نگه دارند.» در ميان حرفهايش چند بار تاكيد ميكند كه وضعيت براي كشاورزان و صنعتگراني كه از رانت خاصي استفاده نميكنند دشوارتر شده و اين شبهه در ارايه ارز دولتي به آنها صدمه زده است. سهيل هم از اشاعه دروغ ميگويد، آدمهايي كه دروغ ميشنوند و دروغ ميگويند و اين زنجيره ارزشهايي كه او از گذشته به ياد دارد را زير سوال ميبرد: «حس وطنپرستي، همكاري و دلسوزي كم شده و البته تقصير مردم نيست چون در اين وضعيت بايد به فكر منافع شخصي خودشان باشند.»
با همه اين مقدمات كشاورز نمونه ميگويد كه هنوز هم با خودش فكر ميكند كه شايد با تغييرات در تيم اقتصادي دولت اوضاع عوض شود يا شايد وقتي وزير ارتباطات پا پيش ميگذارد و اسامي كساني را كه با ارز دولتي گوشي تلفن همراه وارد كردهاند منتشر ميكند شايد هم بالاخره براي مبارزه با فساد كساني قدم جلو بگذارند: «نميدانم شايد هم الكي خوشبينم. در ميان دوستان خودم آنها كه امكانش را داشتند از ايران رفتهاند، همسر خودم هم خيلي نگران شده و چند وقتي كه افتاده دنبال ويزا گرفتن و حرف از مهاجرت ميزند. اين خوشبيني براي من يك موضوع كاملا شخصي است. به نظرم بقيه از من نااميدترند.»
فردا صبح چه ميشود؟
سميرا، پاتولوژيست، ساكن مشهد
«قبلا هم براي خيليها پرداخت هزينه آزمايشگاه چندان ساده نبود اما الان خيلي بدتر شده. خيليها تا جانشان در خطر نباشد ترجيح ميدهند آزمايشهايي كه برايشان نوشته شده را ندهند.» براي مالك آزمايشگاه در مشهد واضح است كه با بالا رفتن قيمت مواد اوليه مورد نيازشان تعرفهها هم بايد بالاتر بروند و در عين حال خودش ميگويد كه مردم همين حالا هم ديگر از پس هزينههايي مثل آزمايش برنميآيند: «الان ديگر بعضيها براي انجام آزمايش هم تخفيف ميخواهند. كنار آزمايشگاهم يك مطب پزشك زنان است، باور كنيد يك سري از زنان پس از مشخص شدن حاملگي ميآيند قيمت آزمايشهاي غربالگري را ميگيرند و ميپرسند ميشود انجامشان نداد؟» پزشك ٣٨ ساله علاوه بر همه اين مشكلات مربوط به كسبوكار و رسيدگي به بيماران، دغدغه ديگري هم دارد: «دخترم؛ همهاش به فكر دخترم هستم. اين احساس ناامني حاصل از بيثباتي باعث شده استرسها در مورد آينده زياد شود. من كه هميشه مخالف رفتن از ايران بودم و زندگي در اينجا را دوست داشتم حالا دارم فكر ميكنم كه اگر بمانيم ... . اين استرس در همه هست، استرس اينكه فردا صبح كه از خواب بيدار شوند چه اتفاق جديدي افتاده. استرس اينكه شايد فردا با پولي كه ديروز داشتي ديگر نشود چيزي خريد.»
سميرا ديگر در اين شرايط نميتواند چندان خوشبين باشد تا جايي كه به خودش و خانوادهاش مربوط ميشود فقط خيالش راحت است كه پزشك است، مايحتاج اوليه زندگياش را دارد و به هر حال ميتواند در هر شرايطي راهي براي خودش باز كند اما بيشتر از اين نميتواند اميدوار باشد، دستكم در حال حاضر نميتواند: «اميدوارم كه اتفاقي بيفتد و وضعيت تغيير كند اما من فكر نميكنم مشكل به اين راحتي حل شود. شايد هم چون خودم راهي به ذهنم نميرسد اينطور فكر ميكنم، شايد كسي پيدا شود و بداند كه بايد چه كرد.»
مخاطب خسته است
فرهاد، فعال اجتماعي، ساكن چابهار
«قشري كه ما با آنها سر و كار داريم خيلي زودتر از بقيه تحتتاثير بيثباتي قرار ميگيرند. اينطور نيست كه بگوييد امروز تحريم ميشود و آثار بلندمدتش بعدا مشخص ميشود، تا قيمتها تغيير ميكنند زندگي اين آدمها هم عوض ميشود. » مدير ٤٢ ساله يك سازمان مردمنهاد فعال در حوزه بلوچستان ميگويد كه بيثباتيها در لحظه بر قشر ناتواني كه مخاطب كار آنها هستند تاثير ميگذارد و او اين تاثير را هر روز شاهد است: «تا سال قبل ميتوانستيم به ٣٠٠ نفر سبد غذايي بدهيم، هزينه اين كالاها را خيرين تامين ميكردند. حالا كمك آنها به اندازه تامين سبد كالاي ١٠٠ نفر ميرسد و ما شرمنده مردم ميشويم. ترك تحصيل بچهها دارد تبديل به يك تهديد ميشود چون ملزومات آموزشي گران ميشود، سرويس اياب و ذهاب كه قبلا ماهي ١٥٠ هزار تومان بود حالا شده ٣٠٠ هزار تومان و ديگر براي خيلي از خانوادهها توجيهي ندارد كه دختربچههايي كه فكر ميكنند در آينده نميتوانند از طريق تحصيل جذب بازار كار شوند را به مدرسه بفرستند.» استان مرزي به گفته او در اين شرايط دارد پولداتر شدن پولدارها و فقيرتر شدن قشر ضعيف را تجربه ميكند: «آنهايي كه ميتوانند با قاچاق گسترده سوخت و فروش آزادش پول به جيب بزنند پولدارتر ميشوند اما مردم ديگر كه نه كشاورزي برايشان مانده و نه حتي مثل قبل اجازه مبادلات محدود مرزي را دارند بهشدت به مشكل خوردهاند. نيروهاي انتظامي به دليل امنيت يا به هر دليلي تصميم گرفتند راه مبادلات مرزي را ببندند و در اين ميان دلايل اين گروه از مردم ناديده گرفته شد.»
يكي از كارهاي تشكل مردمنهادي كه او در آن فعاليت دارد برگزاري كارگاههاي آموزشي و توانمندسازي است. دورههايي كه شايد سبب شود كمي از خوشبيني كسي مثل او به مردم منتقل شود: «من باور دارم كه با وجود همه اين اتفاقها آينده روشن است، بايد راهحل پيدا كرد و از اين بحران گذشت اما كسي كه سواد كمي دارد اين را نميپذيرد. اين كساني كه مخاطب ما هستند ديگر روحيهاش را ندارند كه به اين حرفها گوش بدهند. ديگر دل و دماغي برايشان نمانده كه در كارگاههاي توانمندسازي شركت كنند. وقتي به اميدواري دعوتشان ميكنيم خودمان ميفهميم كه لحنمان برايشان مزهاي ندارد. مخاطب ما خسته شده است.»
مطمئنم كه اوضاع بهتر ميشود
عبدالرضا، كارگر خدماتي، ساكن ايلام
«در تنهايي خودت كه به خبرها فكر ميكني به سرت ميزند نكند فردا بچههام از گشنگي بميرند! اما من ميروم بيرون كه خودم ببينم چه خبر است، به نظرم واقعيت به آن بدي كه در خبرها ميگويند نيست. » صداي عبدالرضا از همه اميدوارتر است، عبدالرضا محكمتر از چيزي كه انتظارش ميرود ميگويد: «بهتر ميشود، مطمئنم كه اوضاع بهتر ميشود.» كارگر ٤٧ ساله ايلامي هم البته مثل همه از شنيدن خبرهاي بد خسته است. به قول خودش كسي كه زن و بچه دارد مدام دنبال خبرها است كه ببيند اوضاع از چه قرار است: «به هر حال وقتي اين همه خبر بد پمپاژ ميشود با خودت فكر ميكني كه از بين اين صد تا خبر اگر يكياش هم درست باشد خيلي ناجور ميشود براي همين است كه من سعي ميكنم بيشتر به آن چيزي كه ميبينم اعتماد كنم چون اين روزها كه خبر خوشي منتشر نميشود.» گراني، ارز، سكه و... هيچ تاثيري بر روحيهاش نداشته؟ «بله، گراني هست اما من هم ميوه ميخرم، خريد ميكنم آنقدري كه توي فضاي مجازي همه ميگويند تغيير وحشتناك نديدم. راستش دلار و سكه هم روي زندگي ما كه تاثير مستقيم ندارد ما اصلا با دلار و سكه ارتباطي نداريم. اما خبرها ميخواهند اميد را ازم بگيرند و آيندهاي ترسيم كنند كه در آن هيچ چيز معلوم نيست.» عبدالرضاي ٤٧ ساله، آينده را جدي گرفته است، آنقدر كه بعد از مدتي فعاليت صنفي كارگري، از اول مهر وارد دانشگاه شده تا حقوق بخواند. همه اين خوشبينيها اما دليل نميشود كه او يادي نكند از همه تغييراتي كه در ميان مردم ايجاد شده: «زمان جنگ؟ آن موقع خيلي بهتر بود! الان كاري به دولت ندارم، خود مردم با هم مهربان بودند. ماهي يك بار برنج ميخورديم و راضي بوديم، يك شب سيبزميني درست ميكرديم و با همسايهها همسفره ميشديم. حالا آدمها يك كيسه پر برنج هم كه گوشه خانه دارند باز نگرانند كه كم است. آدمها ساده بودند از وقتي كه اشرافيگري در جامعه شروع شد، خراب شديم.»
درناي سپيد سيبري پاهاي كشيده سرخ دارد و منقار بلند سياه و در طول دهههاي گذشته با كاهش جمعيت همنوعانش تنها و تنهاتر شده است. اميد درنا نيست اما اميدواران ميترسند كه تنها بمانند.