تابلویی از تنهایی و برف
سعید احمدیپویا
«درباره علفهای خشک»، با دشتی پوشیده از برف آغاز میشود. دشتی سفید که تنها یک نقطه سیاه در آن است و آن شخصیت نخست فیلم، سامت است که به آن دشت پوشیده از برف آمده تا آقا معلم آن منطقه باشد؛ تا آغازگر راهی برای سرسبزی و رشد کودکان آن منطقه سرد و یخزده باشد.
نام فیلم، «درباره علفهای خشک» است و با واژه «درباره» یا «About» آغاز شده است. از این واژه برای تشریح و موشکافی یک موضوع و نه صرفا بیان موضوع بهره گرفته میشود و قرار است همه چیز درباره علفهای خشک تشریح شود و نهفقط اعلام وجودی علفهایی که قرار است نماد سرسبزی و حیات منطقه باشد اما از درون خشک شدهاند؛ قرار است روایت این خشکشدن و بیحاصلشدن، برای مخاطب بیان شود.
سامت، معلم هنری است که قرار است چند سال ابتدایی تدریس خود را در روستایی دورافتاده بگذراند و به کودکان آن روستا، چگونه نقاشیکردن را بیاموزد؛ اما هیچگاه خودش قلم به دست نمیگیرد و همواره از دوربین برای بهتصویرکشیدن زاویه نگاه خود استفاده میکند. این تضاد بارز، بخشی از شخصیت سامت را به تصویر میکشد. شخصیتی که باورش با رفتارش در تضاد است و نقاشی برایش فراتر از حرفهای دوستداشتنی، ابزار فضل و تحکیمکننده جایگاه استادی و معلمی است. ارتباط شخصیت سامت با بدنه جامعه روستایی به ارتباط گذری محدود شده است و تمام جامعه با عنوان «آقا معلم» با او ارتباط برقرار میکنند و تنها ارتباطش با بطن جامعه، رفتن به شبنشینی با مغازهداری محلی است که خود را فراتر از جامعه میداند و به خودش اجازه تحقیر همه را میدهد؛ بهویژه جوانی که هیچ نقطه امیدی ندارد و در افسردگی خودش غوطهور است. آقا معلم با این مغازهدار محلی نوشیدنی میخورد و او را هم نقد میکند. نقدکردن همه جامعه، تخصص ویژه سامت است. از سوی دیگر، سامت با معلم دیگری به نام «کنان» همخانه است که پیشتر از او به این روستا آمده است. اما سامت او را هم مورد نقد خود قرار میدهد و بیان میکند که کنان، به دلیل رشد و نمو در فرهنگ روستایی، درکی از فرهنگ و نگاه والای سامت ندارد و سامت خودش را در جایگاهی فراتر از کنان میبیند. این ویژگیها ترسیمکننده نگاه خاص بخشی از مردم است که میتوان نام روشنفکران را بر آنها نهاد و فیلم نقد این نگاه روشنفکران جامعه ترک است. درباره علفهای خشکی است که در آن منطقه جغرافیایی، هیچگاه بارور نمیشوند.
طبیعت منطقه آناتولی، عنصر مهم فیلمهای جیلان است. برف و سرمای بسیار منطقه و داشتن فقط دو فصل زمستان و تابستان، عناصری است که در خدمت بیان مضمون فیلم به کار گرفته شدهاند. یخزدگی جادهها و سرمای بسیار منطقه، ارتباط بسیاری با زاویههای درونی شخصیتهای قهرمان روایت دارد. طبیعت منطقه، فقط در دو فصل سرما و گرما تعریف میشود و فصل رشد و نمو (بهار) از زندگی این شخصیتها حذف شده است و حتی در مونولوگی بیان میشود که علفها، پس از فصل برف، سبز نمیشوند و زرد میشوند و هیچگاه سبزشدن و جوانهزدن که نماد رشد است، دیده نمیشود و این جبر طبیعت منطقه است که بر زندگانی و حال و روز شخصیتهای روایت مستولی شده است. تصاویری که سامت از طبیعت و مردمان منطقه میگیرد، دلیل دیگری بر حضور منطقه بر جریان روایی فیلم است. اگرچه عکسها و قاببندیهای جیلان بسیار معرکه هستند، حضور مقتدر طبیعت و تأثیر منطقه زیستمحیطی بر داستان روایت را به تصویر میکشند. تصویری که در پسزمینههای آن، دشتی پوشیده از برف است و این آدمها هستند که تنهای تنها در آن دشت یخزده روزگار خود را سپری میکنند. قاببندیها و تصاویر ناب نمایش دادهشده، همه از تنهایی مردمان این سرزمین سخن میگویند و میتوان روایت را تابلویی از تنهایی و برف دانست.
سامت، شخصیت اصلی روایت، با دو خردهروایت مواجه میشود که نوع مواجهه سامت با هر دو خردهروایت مشابه است. نخستین، خردهروایت از سوی «سویم»، شاگرد دختر باهوش سامت است که تعلقخاطری بچهگانه به معلمش دارد و وقتی نامه عاشقانهاش به دست سامت میافتد، احساس آزردگی بسیار میکند و حس تجاوز به حریم خصوصیاش را دارد. چند بار از سامت میخواهد که نامه را پس بدهد اما سامت فاتحانه و با لبخندی مغرور از درک این حس عاشقانه سویم به خودش، از استرداد نامه خودداری و به او اعلام میکند که نامه را از بین برده است اما سویم، نامه را در دست سامت دیده و دروغش بر او آشکار شده است.
خردهروایت دوم، رابطه عاطفی است که با معلم مدرسه دیگر به نام «نورای» ایجاد میکند و از آنجایی که خودش را والاتر از نورای میبیند و تمام فکرش این است که از آن منطقه انتقالی به استانبول بگیرد، به رابطه جدی با نورای فکر نمیکند و حتی همخانه خویش، کنان را به نورای معرفی میکند که سبب ازدواج آن دو نفر شود. وقتی رابطه عاطفی بین نورای و کنان شکل میگیرد، سامت دچار احساس ناامنی و ترس از تنهایی میشود و تمام تلاشش را میکند تا این ارتباط را ویران کند و خودش در صدر این توجه عاطفی قرار بگیرد. در هر دو خردهروایت، سامت در مواجهه با موقعیت چالشی ایجادشده، فرو میریزد و ترس او از تنهایی و تبعات موقعیتها، سبب رفتارهای غیراخلاقی میشود؛ کسی که خودش را والاتر و پیشروتر از بقیه میداند، با رفتارهای ناپخته ناشی از خشم و حسادت، سویههای تاریک شخصیت خودش را تصویر میکند و نشان میدهد در صورتی که ابزار و قدرتی در اختیار داشته باشد، آن را برای تحقیر و سرکوب اطرافیان خویش به کار خواهد گرفت.
دو شخصیت مقابل سامت قرار دارند؛ نورای و کنان. نورای زنی است که پای خود را در یک بمبگذاری انتحاری از دست داده است، اما هنوز به تأثیرگذاری خودش و کاری که میتواند انجام دهد، باور دارد. نورای زبان درس میدهد اما نقاشی میکشد و خانه او مملو از آثار نقاشی است که تحسین سامت را برمیانگیزد. سامت که دیوار خانهاش خالی از هر اثر هنری است. یکی از سکانسهای درخشان روایت، تقابل سامت و نورای در خانه نورای است. دیالوگهای پینگپونگی به همراه قاببندی بسیار جذاب در این سکانس، شخصیتپردازی این دو کاراکتر را تکمیل میکند و نشان میدهد سامت که به داشتن فکر و دانش مغرور است و خودش را معلم هنر والا میداند و هنر بقیه را صرفا کاشت سیبزمینی میداند، در یک چالش منطقی، ساختار استدلالی محکمی ندارد و فقط به توجیه سطحی میپردازد و در نهایت رویکرد عاطفی را به پیش میکشد تا ضعف ساختاری خودش را بپوشاند.
تکنیک فاصلهگذاری به مخاطب این امکان را میدهد که از بستر روایت خارج شود و از زاویهای دیگر به روایت بنگرد. کارگردان با بهرهگیری از این تکنیک، مخاطب را هدف قرار داده است و این واقعیت تلخ را برایش تصویر میکند که در مواجهه با ناامنی، سویه تاریک آدمها خودش را نمایان میکند و حتی شخصیتی که خودش را معلم و دانای کل میداند، سویه تاریکش بر تمام رفتارش مستولی میشود و اختیار او را در دست میگیرد و در وحشتناکترین موقعیت، عشق را ناشی از تلاش شخصیت برای مواجهه با ناامنی درونی خودش تصویر میکند و این نقطه اوج روایت است. سامت که در موقعیت عادی، کنان را برای ازدواج به نورای معرفی میکند، در موقعیت ناامنی، تمام تلاشش را به کار میگیرد که بر نورای مسلط شود و این عشق، ابزاری برای پوشش آن حس ناامنی و گریز از تنهایی است که سامت را دربر گرفته است و نه از علاقه زیاد و ارتباط عاطفی شدید با نورای.
در سکانس پایانی فیلم، سامت از تپه بالا میرود و به کنان و نورای در پایین تپه مینگرد؛ علفهای خشک در زیر پایش فشرده میشوند و پرندهای را میبیند که میپرد و دور میشود و شاید این تصویر، نشانهای از ادراک تازهای باشد که سامت به آن رسیده است و مانند آن پرنده و اشرافش بر تمام منطقه آناتولی، سامت هم به تمام سویههای روشن و تاریک درون خودش پی برده است و این اتفاق، شروع یک تحول در نگاه سامت و مخاطب باشد.
منبع: sharghdaily-921552