زبان فارسی میراث جاودان ایرانیان
زبان فارسی بیآنکه خود بخواهد، یا کسی نیتی داشته باشد، به زبانی تمدنی تبدیل شده است و فروکاستنش به زبان قومی نیرنگی خطرناک است قومگرایی در سرزمینی که هیچگاه مردمانش در پی حذف تنوع و گونهگونی نبودهاند و برای حذف هیچ زبانی تلاش نکردهاند، امر عجیبی است آنچه در اینجا غیرطبیعی و حاصل نظمی خارج از چارچوب اقلیمی این ناحیه است، پدیدهای به نام قومگرایی است هنگامی که آموزش وپرورش رسمی در ایران راهاندازی شد، زبان فارسی در ایران دستکم هزارسال زبان مکتبخانهای و دیوانی بود
آنچه در ادامه میآید، بررسی مختصر تغییر گفتمان در مجلس شورای اسلامی و پاسخی گذرا به آن است. به گزارش خبرگزاری ایسنا، در 23 تیر 1397 وزیر آموزشوپرورش در اصفهان گفت: «آموزش زبان فارسی در تمام مدارس و با هر زبان محلی که دارند، خط قرمز آموزش و پرورش است زیرا زبان فارسی نشانهای از وحدت به حساب میآید. متاسفانه در برخی مناطق که با زبان محلی صحبت میکنند در مدارسشان نیز با زبان محلی مورد آموزش قرار میگیرند که این اشتباه است. بنده دیدهام که بچه سوم ابتدایی به سختی میتواند فارسی را صحبت کند. همه شما باید بدانید که آموزش به زبان فارسی برای ما بسیار اهمیت دارد».
پاسخ چندتن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی به سخنان وزیر فراتر از سطح گفتوگوها و جدالهای درونمرزی و ملی بود. اما ملکی، نماینده مشکینشهر، گفته است: «زبانی که بیشتر دراز شود و به فرهنگ عمومی و زبان مادری ما توهین کند یا در جهت محدودیت آن برآید، ما آن زبان را قطع میکنیم».
در آغاز باید ببینیم آیا زبان فارسی دراز شده است و دارد به زبانهای دیگر توهین میکند؟ یا اتفاق دیگری افتاده است؟ اصل پانزدهم قانون اساسی میگوید: «زبان و خطِ رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است».هرطور که این کلمات را بخوانیم و تفسیر کنیم، از آن چنین برنمیآید که دبیران ریاضی و علوم و جغرافی و فارسی و... باید این درسها را به زبان محلی خود به دانشآموزان ياد دهند. اگر تدریس به زبان محلی باشد، جمله نخست اصل پانزدهم پایمال شده است. این اتفاقی است که چنددههای در ایران رخ داده است. مشکلات این نوع تدریس بسیار است و مجالی دیگر میطلبد.
دو نظم دگرسان
کشورها و ملتهای کهنسال و غیراروپایی دستکم در صدسال اخیر با معضل چندزبانی روبهرو بودهاند. در شرق نظمی شکل گرفته بود که «زبان» برایش معضل نبود. زبانی دیوانی و هنری وجود داشت که در مکتبخانهها تدریس میشد و باسوادان با آن شعر میگفتند و کتاب مینوشتند. زبانهای دیگر هم اگرچه زبان مکتبخانهای یا دیوانی نبودند، گویشورانشان گاهی به آنها شعر میگفتند و چیزی مینوشتند. در اروپا دولتملتها برآمده از مناسباتی دیگر بودند، از قرن هجدهم تا میانههای قرن بیستم دهها زبان در قاره اروپا نابود شد. اروپاییان حتی بیشتر زبانهای سه قاره آمریکا، استرالیا و آفریقا را از بین بردند. انگلیسیها علاوه بر نابودی زبانهای بومی آمریکای شمالی، زبانهای مهاجران دیگر کشورهای اروپایی آن دیار را هم برنتابیدند؛ زبانهایی که مانند زبان انگلیسی به زور سرنیزه حاکم شده بودند. همه اینها یکدلیل داشت و آن نظم برآمده از غرب بود که به «یک ملت، یک زبان» اعتقاد داشت. با آغاز عصر استعمار، «ملتسازی» و «کشورسازی» در شرق ترویج شد و رونق گرفت. شرقیان دو رویکرد متضاد داشتهاند. رویکرد نخست کشورهای نوساخته آسیایی و آفریقایی به پیروی از دولتملتهای غربی منکر وجود هر زبانی جز زبان رسمی شدند. کشور ترکیه نمونه چنین رویکردی است. دولت ترکیه به پیروی از نظریه «یک ملت، یک زبان» میلیونها ارمن و یونانی و آشوری را غیب کرد و هنوز هم بر پایه قانون اساسی اینکشور سخن گفتن به زبانی جز ترکی جرم است. اگر به شهرهای کردستان ترکیه سری بزنید، میبینید که حتی مادر و فرزند در خیابان به ترکی حرف میزنند. طبیعی بود و هست که در آن کشورها برای تبيین چنین وضعیتی از عباراتی نظیر «همگونسازی» و «نسلکشی» و «فاشیسم» و «زبان مادری» و... استفاده شود. برای هرکدام در ترکیه مصداقی میتوان نشان داد. اما رویکرد دوم؛ ایران نمونه مناسبی برای بررسی رویکرد دوم است. هنگامی که «آموزش وپرورش» رسمی در ایران راهاندازی شد، زبان فارسی در ایران دستکم هزارسال زبان مکتبخانهای و دیوانی بود. وقتی دانشآموزان ایرانی در مدرسه فارسی آموختند، نه کسی تعجب کرد، نه قرار بود کسی تعجب کند. همان دانشآموزی که کتاب اول دبستان را به فارسی میخواند، پدر و پدربزرگش در مکتبخانه گلستان سعدی خوانده بودند. برای او فارسیآموزی امری بدیهی بود. این نظم نظمی نبود که با سرنیزه حاکم شده باشد. نظمی طبیعی بود و حاصل سیری طبیعی. هیچ قدرتی، هیچ حکومتی در هیچجای سنت ما زبان فارسی را بر کسی تحمیل نکرد. حکومت در دست ایرانیان نبود که بخواهند کاری کنند. نظامی و خاقانی به فارسی میسرودند چون «طبیعی» بود که به فارسی بسرایند، چون فارسینویسی و فارسیآموزی سیری طبیعی طی کرده بود. در سالهای پایانی حکومت ساسانیان زبان فارسی میانه چنین نقشی داشت و پس از اسلام هم فارسی (دری). اقوام ایرانی در تمام این سدهها به فارسی خواندند و نوشتند و کسی برنیاشفت تا آغاز عصر استعمار. آنچه در ایران تازگی داشت و دارد و آنچه «عجیب» است، مخالفت با زبان فارسی است.
در نظمی که از آن سخن میگوییم، هیچ زبانی ممنوع نشد، هیچ زبانی سرکوب نشد و این بهدلیل خوب بودن ما نیست. سرودن و نوشتن به زبانهای دیگر در کنار زبان فارسی، هرچند به تفنن، وجود داشت و دارد. این نظمی نیست که حاصل استعمار و برپایه منافع ملتهای دیگر باشد. این نظمی بود که به طور طبیعی شکل گرفت. هماکنون صدها ناشر در ایران به زبانهای اقوام مختلف کتاب منتشر میکنند، دهها مجله و روزنامه و شبکههای رادیویی و تلویزیونی دارند. آنچه در اینجا غیرطبیعی و حاصل نظمی خارج از چارچوب اقلیمی این ناحیه است، پدیدهای به نام «قومگرایی» است. قومگرایی و ناسیونالیسم قومی و تجزیهطلبی پدیدههایی نوخاستهاند که نتیجه سیری طبیعی نبودهاند و عمری به قدمت استعمار دارند. باید از تمام کسانی که مخالف آموزش زبان فارسی در مدارس هستند، خواسته شود که یک سند رو کنند و نشان دهند که مفهوم «قوم» و «قومگرایی» در ایران تا پیش از عصر استعمار هم وجود داشته است؛ یک سند رو کنند و نشان دهند که نظامی یا هر شاعر دیگری با فارسیآموزی و فارسیگویی مشکل داشته و آن را بیعدالتی تلقی کرده است.
سرمایهداری غربی برای حفظ منافعش «نیازپروری» میکند. این نیاز فقط یخچال دو در و لوازم آرایشی نیست، قومگرایی نیز ابزار کار استعمار است. قومگرایی در سرزمینی که هیچگاه مردمانش در پی حذف تنوع و گونهگونی نبودهاند و هیچگاه قانونی برای حذف هیچ زبانی تصویب نکردهاند، امر عجیبی است. آن هم در جایی که همیشه زبانی دیوانی و مکتبخانهای داشته و رسمیت این زبان حاصل دولتملتسازی نبوده است. قومگرایی از بینشی تازه در فکر و اندیشه سرچشمه نمیگیرد، حاصل آشنایی با رویکردهای تازه و مثبت زندگی نیست، ربطی به حقوق شهروندی ندارد و با حقوق بشر هم بینسبت است.
زبان تمدنی
زبان فارسی را نباید با زبانهای محلی مقایسه کرد. نه اینکه زبان فارسی تافته جدا بافته باشد، خیر، بلکه بر پایه برخی از نظریههای زبانشناسی حتی زبانی که دو گویشور در جنگلهای آمازون داشته باشد، به اندازه انگلیسی استعداد پیشرفت دارد. زبان فارسی بیآنکه خود بخواهد، یا کسی نیتی داشته باشد، به زبانی تمدنی تبدیل شده و فروکاستنش به زبان قومی نیرنگی خطرناک است. چرا در عصر استعمار فقط با زبان فارسی مخالفت شد؟ چرا روسها در ورارودان فارسی را نابود کردند و به ازبکی کاری نداشتند؟ آیا استعمار انگلیس زبانهای اردو و پشتون را در هند و افغانستان دوست داشت و فارسی را دوست نداشت؟ خیر، زبان فارسی زبان تمدنی بود. برای انگلیس پذیرفتنی نبود که یک نفر از لاهور برود سمرقند و از آنجا برود باکو و بعد بیاید شیراز بی آنکه مترجم بخواهد. این همزبانی(حتی بدون همدلی) خطر بزرگی برای انگلیس و روس بود. این شد که پشتونگرایی، ازبکگرایی، اردوگرایی، مغولگرایی و... یک شبه سر برکرد. در قرن بیستم هیچ زبانی به اندازه فارسی آسیب ندید و استعمار با هیچ زبانی به اندازه فارسی دشمنی نورزید.
امروزه در مجلس ایران سخنانی بر زبان آورده میشود و چنان واژههایی درباره زبان فارسی به کار گرفته میشود که حتی پیشهوری هم از گفتنشان شرم داشت. پیشهوری هیچگاه به میلیونها گویشور فارسیزبان توهین نکرد. یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در پاسخ اهانت یکنماینده دیگر گفته بود: «من حضرت سلیمان نیستم که بتوانم با هر زبانی صحبت کنم». پرواضح است که اینتلمیح چهمعنایی دارد و زبان فارسی به زبان چه جاندارانی تشبیه شده است.در نهایت باید گفت که وحدت ایران با استوار ماندن زبان فارسی محقق میشود و اگر مسئولان کشور اعم از نمایندگان مجلس و مسئولان اجرایی مترصد ایجاد وحدت ملی هستند، باید در راستای حفظ این میراث مهم ایرانی بکوشند.
پاسخ چندتن از نمایندگان مجلس شورای اسلامی به سخنان وزیر فراتر از سطح گفتوگوها و جدالهای درونمرزی و ملی بود. اما ملکی، نماینده مشکینشهر، گفته است: «زبانی که بیشتر دراز شود و به فرهنگ عمومی و زبان مادری ما توهین کند یا در جهت محدودیت آن برآید، ما آن زبان را قطع میکنیم».
در آغاز باید ببینیم آیا زبان فارسی دراز شده است و دارد به زبانهای دیگر توهین میکند؟ یا اتفاق دیگری افتاده است؟ اصل پانزدهم قانون اساسی میگوید: «زبان و خطِ رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی و کتب درسی باید با این زبان و خط باشد ولی استفاده از زبانهای محلی و قومی در مطبوعات و رسانههای گروهی و تدریس ادبیات آنها در مدارس، در کنار زبان فارسی آزاد است».هرطور که این کلمات را بخوانیم و تفسیر کنیم، از آن چنین برنمیآید که دبیران ریاضی و علوم و جغرافی و فارسی و... باید این درسها را به زبان محلی خود به دانشآموزان ياد دهند. اگر تدریس به زبان محلی باشد، جمله نخست اصل پانزدهم پایمال شده است. این اتفاقی است که چنددههای در ایران رخ داده است. مشکلات این نوع تدریس بسیار است و مجالی دیگر میطلبد.
دو نظم دگرسان
کشورها و ملتهای کهنسال و غیراروپایی دستکم در صدسال اخیر با معضل چندزبانی روبهرو بودهاند. در شرق نظمی شکل گرفته بود که «زبان» برایش معضل نبود. زبانی دیوانی و هنری وجود داشت که در مکتبخانهها تدریس میشد و باسوادان با آن شعر میگفتند و کتاب مینوشتند. زبانهای دیگر هم اگرچه زبان مکتبخانهای یا دیوانی نبودند، گویشورانشان گاهی به آنها شعر میگفتند و چیزی مینوشتند. در اروپا دولتملتها برآمده از مناسباتی دیگر بودند، از قرن هجدهم تا میانههای قرن بیستم دهها زبان در قاره اروپا نابود شد. اروپاییان حتی بیشتر زبانهای سه قاره آمریکا، استرالیا و آفریقا را از بین بردند. انگلیسیها علاوه بر نابودی زبانهای بومی آمریکای شمالی، زبانهای مهاجران دیگر کشورهای اروپایی آن دیار را هم برنتابیدند؛ زبانهایی که مانند زبان انگلیسی به زور سرنیزه حاکم شده بودند. همه اینها یکدلیل داشت و آن نظم برآمده از غرب بود که به «یک ملت، یک زبان» اعتقاد داشت. با آغاز عصر استعمار، «ملتسازی» و «کشورسازی» در شرق ترویج شد و رونق گرفت. شرقیان دو رویکرد متضاد داشتهاند. رویکرد نخست کشورهای نوساخته آسیایی و آفریقایی به پیروی از دولتملتهای غربی منکر وجود هر زبانی جز زبان رسمی شدند. کشور ترکیه نمونه چنین رویکردی است. دولت ترکیه به پیروی از نظریه «یک ملت، یک زبان» میلیونها ارمن و یونانی و آشوری را غیب کرد و هنوز هم بر پایه قانون اساسی اینکشور سخن گفتن به زبانی جز ترکی جرم است. اگر به شهرهای کردستان ترکیه سری بزنید، میبینید که حتی مادر و فرزند در خیابان به ترکی حرف میزنند. طبیعی بود و هست که در آن کشورها برای تبيین چنین وضعیتی از عباراتی نظیر «همگونسازی» و «نسلکشی» و «فاشیسم» و «زبان مادری» و... استفاده شود. برای هرکدام در ترکیه مصداقی میتوان نشان داد. اما رویکرد دوم؛ ایران نمونه مناسبی برای بررسی رویکرد دوم است. هنگامی که «آموزش وپرورش» رسمی در ایران راهاندازی شد، زبان فارسی در ایران دستکم هزارسال زبان مکتبخانهای و دیوانی بود. وقتی دانشآموزان ایرانی در مدرسه فارسی آموختند، نه کسی تعجب کرد، نه قرار بود کسی تعجب کند. همان دانشآموزی که کتاب اول دبستان را به فارسی میخواند، پدر و پدربزرگش در مکتبخانه گلستان سعدی خوانده بودند. برای او فارسیآموزی امری بدیهی بود. این نظم نظمی نبود که با سرنیزه حاکم شده باشد. نظمی طبیعی بود و حاصل سیری طبیعی. هیچ قدرتی، هیچ حکومتی در هیچجای سنت ما زبان فارسی را بر کسی تحمیل نکرد. حکومت در دست ایرانیان نبود که بخواهند کاری کنند. نظامی و خاقانی به فارسی میسرودند چون «طبیعی» بود که به فارسی بسرایند، چون فارسینویسی و فارسیآموزی سیری طبیعی طی کرده بود. در سالهای پایانی حکومت ساسانیان زبان فارسی میانه چنین نقشی داشت و پس از اسلام هم فارسی (دری). اقوام ایرانی در تمام این سدهها به فارسی خواندند و نوشتند و کسی برنیاشفت تا آغاز عصر استعمار. آنچه در ایران تازگی داشت و دارد و آنچه «عجیب» است، مخالفت با زبان فارسی است.
در نظمی که از آن سخن میگوییم، هیچ زبانی ممنوع نشد، هیچ زبانی سرکوب نشد و این بهدلیل خوب بودن ما نیست. سرودن و نوشتن به زبانهای دیگر در کنار زبان فارسی، هرچند به تفنن، وجود داشت و دارد. این نظمی نیست که حاصل استعمار و برپایه منافع ملتهای دیگر باشد. این نظمی بود که به طور طبیعی شکل گرفت. هماکنون صدها ناشر در ایران به زبانهای اقوام مختلف کتاب منتشر میکنند، دهها مجله و روزنامه و شبکههای رادیویی و تلویزیونی دارند. آنچه در اینجا غیرطبیعی و حاصل نظمی خارج از چارچوب اقلیمی این ناحیه است، پدیدهای به نام «قومگرایی» است. قومگرایی و ناسیونالیسم قومی و تجزیهطلبی پدیدههایی نوخاستهاند که نتیجه سیری طبیعی نبودهاند و عمری به قدمت استعمار دارند. باید از تمام کسانی که مخالف آموزش زبان فارسی در مدارس هستند، خواسته شود که یک سند رو کنند و نشان دهند که مفهوم «قوم» و «قومگرایی» در ایران تا پیش از عصر استعمار هم وجود داشته است؛ یک سند رو کنند و نشان دهند که نظامی یا هر شاعر دیگری با فارسیآموزی و فارسیگویی مشکل داشته و آن را بیعدالتی تلقی کرده است.
سرمایهداری غربی برای حفظ منافعش «نیازپروری» میکند. این نیاز فقط یخچال دو در و لوازم آرایشی نیست، قومگرایی نیز ابزار کار استعمار است. قومگرایی در سرزمینی که هیچگاه مردمانش در پی حذف تنوع و گونهگونی نبودهاند و هیچگاه قانونی برای حذف هیچ زبانی تصویب نکردهاند، امر عجیبی است. آن هم در جایی که همیشه زبانی دیوانی و مکتبخانهای داشته و رسمیت این زبان حاصل دولتملتسازی نبوده است. قومگرایی از بینشی تازه در فکر و اندیشه سرچشمه نمیگیرد، حاصل آشنایی با رویکردهای تازه و مثبت زندگی نیست، ربطی به حقوق شهروندی ندارد و با حقوق بشر هم بینسبت است.
زبان تمدنی
زبان فارسی را نباید با زبانهای محلی مقایسه کرد. نه اینکه زبان فارسی تافته جدا بافته باشد، خیر، بلکه بر پایه برخی از نظریههای زبانشناسی حتی زبانی که دو گویشور در جنگلهای آمازون داشته باشد، به اندازه انگلیسی استعداد پیشرفت دارد. زبان فارسی بیآنکه خود بخواهد، یا کسی نیتی داشته باشد، به زبانی تمدنی تبدیل شده و فروکاستنش به زبان قومی نیرنگی خطرناک است. چرا در عصر استعمار فقط با زبان فارسی مخالفت شد؟ چرا روسها در ورارودان فارسی را نابود کردند و به ازبکی کاری نداشتند؟ آیا استعمار انگلیس زبانهای اردو و پشتون را در هند و افغانستان دوست داشت و فارسی را دوست نداشت؟ خیر، زبان فارسی زبان تمدنی بود. برای انگلیس پذیرفتنی نبود که یک نفر از لاهور برود سمرقند و از آنجا برود باکو و بعد بیاید شیراز بی آنکه مترجم بخواهد. این همزبانی(حتی بدون همدلی) خطر بزرگی برای انگلیس و روس بود. این شد که پشتونگرایی، ازبکگرایی، اردوگرایی، مغولگرایی و... یک شبه سر برکرد. در قرن بیستم هیچ زبانی به اندازه فارسی آسیب ندید و استعمار با هیچ زبانی به اندازه فارسی دشمنی نورزید.
امروزه در مجلس ایران سخنانی بر زبان آورده میشود و چنان واژههایی درباره زبان فارسی به کار گرفته میشود که حتی پیشهوری هم از گفتنشان شرم داشت. پیشهوری هیچگاه به میلیونها گویشور فارسیزبان توهین نکرد. یکی از نمایندگان مجلس شورای اسلامی در پاسخ اهانت یکنماینده دیگر گفته بود: «من حضرت سلیمان نیستم که بتوانم با هر زبانی صحبت کنم». پرواضح است که اینتلمیح چهمعنایی دارد و زبان فارسی به زبان چه جاندارانی تشبیه شده است.در نهایت باید گفت که وحدت ایران با استوار ماندن زبان فارسی محقق میشود و اگر مسئولان کشور اعم از نمایندگان مجلس و مسئولان اجرایی مترصد ایجاد وحدت ملی هستند، باید در راستای حفظ این میراث مهم ایرانی بکوشند.