سرماخوردگی در اثر ایفای نقش در یک فیلم لاکچری!
الان نزدیک به ۵ماه است که به خاطر عفونت سینوسهایم بویایی و چشاییام را به طور کامل از دست دادم. ماجرای این سرماخوردگی هم برمیگردد به بازی در فیلم «پیتوک» که بعد از مدتها یک نقش لاکچری به من خورده بود که طرف ویلای لاکچری دارد و نصف فیلم هم صحنههای بزن بزن در استخر سرپوشیده ویلا بود. شانس ما تا پایمان به لواسان رسید، هوا صفر درجه شد و سیستم گرمایش ویلا از کار افتاد و تقریبا در هوای صفر درجه و آب سرد صحنههای زیر آب را فیلمبرداری میکردیم. از همان زمان سینوس و ریههایم به شدت بیمار شد ولی الان خدا را شکر بهترم.
ماجرای تعطیلی سالن تئاتر هامون
تقریبا دو، سه روز بعد جشنواره به ما اعلام شد که باید فعالیتهایمان را کم کنیم و الان دو ماه است که کاملا سالن تعطیل است و فکر میکنم تعطیلی واقعی ما تا شهریور طول بکشد. به این دلیل که تماشاکرهای تئاتر اغلب افرادی هستند که در این مدت هم قرنطینه را رعایت کردند و احتمالا حتی در صورت بازگشایی سالنهای تئاتر به این زودی اعتماد نمیکنند و در فضاهای عمومی حاضر نمیشوند.
شانسی که آوردم این بود که چون پیشبینی میکردم که با مشکلاتی روبرو خواهیم شد، قرارداد اجاره سالن را به رهن کامل تبدیل کردم. چون میدانید که هر اتفاقی که میافتد اولین جایی که تعطیل میشود تئاتر است. کلی دستورالعمل برایش میرسد و هر کسی از راه میرسد نظری میدهد. خیلی از سالنها الان اجارههای سنگین دارند و نمیدانم چه بلایی قرار است بر سرشان بیاید.
مصائب عرصه تئاتر
در بحث خصوصیسازی و کاهش تصدیگری دولتی تنها جایی که زورشان رسید و خصوصی شد تئاتر بود. اما از طرفی تمام نظارتش را دارد و حتی بیش از قبل هم این نظارت را تشدید کرده است. طبعا وقتی هم دولتی سر کار است که تا حدودی اصلاحطلب است، همیشه وزارت فرهنگ پاشنه آشیلش بوده و میتواند مشکلاتی به وجود بیاید که کل دولت را بزنند. من یادم است که دوره قبل مثلا در دوره احمدینژاد راحتتر بودیم و خیلی از کارهایی که آن دوره اجرا میرفت متاسفانه این دوره نمیتواند روی صحنه برود.
درحقیقت هیچ کمکی به تئاتر نمیشود. مدیران تئاتر را سالهاست میشناسم. مقلا همین آقای کرمی که فکر میکنم به واسطه دردسرهایی که برایش به وجود آمد مجبور به کنارهگیری شد. در کل نمیدانم الان و در این شرایط دولت به سالنهای خصوصی کمک کرده یا نه چون من خودم برای سالن هامون از زمان افتتاح یک ریال کمک دولتی و وام دریافت نکردم و الان هم کمک نمیخواهم و اگر مجبور به کمک گرفتن باشم ترجیح میدهم سالن را ببندم اما برای سالنهای دیگر نگرانم.
درباره «دوپینگ»
به زعم تو یک چیزهایی در مورد شخص تو بیعدالتی است. یک زمانی است که یک بیعدالتی احساس میکنم در حق خودم اتفاق افتاده یک زمانی ولی احساس میکنی چیز بزرگتری در جریان است. طرح سوال از طرف کسی که یک نشریه دارد راجع به اینکه پارسی زبان رسمی ما است و چرا من باید فیلم را به زیرنویس ببینم این ته عقبماندگی و فلاکت ذهنی است. چطور زمان جنگ، انتخابات و ... آذربایجان سر ایران است و ... تازه آقای گبرلو هم مدام به من میگفت میکروفنت را خاموش کن و این بیشتر من را عصبانی کرد. در هر جای دنیا این اتفاق رخ داده بود آن فرد به جرم حرفهای فاشیستی از ورود به جشنواره منع میشد اما اینجا هیچ اتفاقی نیفتاد. من هم اگر ساکت میماندم شاید به نفعم بود ولی نه تنها جشنواره که من حاضرم از هر جایگاه نداشتهای که دارم بگذرم سر بعضی چیزها که زبان مادری یکی از آنها است.
داستان اصلی این است که این ناراحتی که یکباره اوج میگیرد دلیل دارد. تو یک عمر با عوارض نگاهی که این شکلی وجود دارد در طول زندگی مواجه بودی. در طول ۴۳ سال من میتوانم ۴۳هزار مورد شبیه این برایت بگویم. این یک بیاحترامی تاریخی است که تلنبار شده و یکباره منفجر میشود. من نمیخواهم بگویم آن میزان عصبانیت درست بود یا غلط ولی واقعی بود. متاسفانه در ادامه هم تو مطالب و کامنتها را میبینی که در حمایت از این نظریه نوشته میشود و...
از عداوت تا رفاقت با پژمان جمشیدی
من اوایل که کار تئاتر میکردم نسبت به پژمان دافعه داشتم. چون در تئاتر امکانات سختافزاری کم است و تعداد فارغالتحصیلان زیاد، امکان بروز کم است. برای همین نسبت به ورود افراد غیر همیشه دافعه وجود دارد اما در سالهای اخیر نه تنها پژمان که خیلی از بازیگرهای سینما و تلویزیون که وارد تئاتر شدند به تئاتر کمک زیادی کردند و شاید بخش عظیمی از تماشاگران که به تئاتر اضافه شدند تحت تاثیر این افراد بوده است.
پژمان را پس از نمایش «ایستاده در غبار» دیدم و خیلی به من لطف داشت اما من نسبت به او گارد داشتم تا زمان فیلمبرداری سریال «زیرخاکی» که مجبور شدم تحملش کنم و دوستش دارم و به نظرم هیچ موفقیتی بیدلیل نیست و پژمان هم روز به روز دارد بهتر میشود و در «زیرخاکی» هم نقش فوقالعادهای بازی کرده.
هنوز هم فوتبال بازی میکند و زمانی که در دماوند فیلمبرداری داشتیم هر شب سالن میگرفت و همه را ردیف میکرد و ده تا گل میزد و کیف میکرد. من اما هیچ وقت داخل زمین نرفتم و گفتم عمرا بگذارم به من استقلالی و تراکتوری لایی بزنی.
با مهدویان به هم فرصت دادیم
من و مهدویان به شدت هنوز رفیقیم. اما از آنجایی که به واسطه پذیرشی که در مخاطبان اتفاق میافتد ناخودآگاه موقعیتهایی به وجود میآید که هم من در مقام بازیگر و هم حسین در مقام کارگردان با آدمهای دیگر کار کنیم، قرار شد به هم فضا بدهیم و فکر میکنم برای هر دویمان این کار خوب بود. من یک نقش متفاوت در یک فیلم خوب داشتم و حسین هم با پیمان معادی «درخت گردو» را داشت که مورد استقبال قرار گرفت و سیمرغ هم گرفت.
دوری از تلویزیون به خاطر خجالتی بودن
تنها دلیلی که من سعی میکردم به سمت تلویزیون نروم یا نقش کوتاه بپذیریم این بود که من یک مشکلی دارم و آن هم این است که خجالتی هستم و تلویزیون بسیار رسانه فراگیری است. الان بعد از «دوپینگ» حتی با ماسک و کلاه هم شناخته میشوم و مردم به من لطف زیادی دارند و این یک مقدار من را اذیت میکند.