ندوشن، روشنفکری با منش ایرانی
با تأمل در جریان روشنفکری ایران معلوم میشود که غالبا بر یک احوال نبوده و در هر دورهای به سویی گرایش پیدا کرده است. ازاینرو بسیاری از روشنفکران ایرانی در طول زندگی خویش تحت تأثیر مراکز قدرت و تغییر شرایط اجتماعی، شخصیتی دوگانه و گاه چندگانه داشتهاند و چون در صراطی مستقیم نبودهاند؛ تکلیف جامعه نیز با آنان روشن نبوده. اینان غالبا با تغییر احوال زمانه جریان باد را پذیرفتند، چندان که به عنوان نمونه گلاب قمصر را جانشین ادوکلن پارسی کردند و قمیص عربی را جایگزین ملبوس فرنگی. چنین شد که خلق، حیرتزده انگشت ندامت به دندان گزیدند و از اوج یقین به ورطه تردید افتادند.
با نگاهی به سیر زندگی اغلب چهرههای این جریان، از آن زمان که منورالفکر خوانده میشدند تا اکنون، کمتر کسی را میتوان یافت که در حیات خویش پیوسته به صورت و سیرت بر یک احوال بوده باشد و هرازگاهی به افکار و مکاتب مغایر فرهنگ ملی رو نکرده باشد.
بنابراین وجود چهرههای استوار و پایبند به فرهنگ برآمده از این خاک که هر زمان در دامان مکتبی متمایز از طبع ایرانی جای نگرفته باشند، اعتباری است برای تاریخ روشنفکری این ملک.
از جمله کسانی که در این طریق میتوان از او به عنوان روشنفکری یکرنگ و بیاعوجاج نام برد، محمدعلی اسلامی ندوشن است که بنای تفکرش از عناصر فرهنگ ایرانی شکل گرفته و ازاینرو جلوه و الگویی ستایشآمیز یافته. عناوین آثار وی از جمله: «ایران را از یاد نبریم»، «صفیر سیمرغ»، «جام جهانبین»، «زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه»، «به دنبال سایه همای»، «ایران و تنهاییاش»، «ایران چه حرفی برای گفتن دارد»، «داستان داستانها»، «فردوسی و شاهنامه» به تنهایی حجتی هستند بر این دعوی.
ندوشن در دیگر کتابهایش نیز که زمینه و موضوعی متفاوت دارند، هرجا که نیاز افتاده از ارزشهای ایرانی سخن به میان آورده. یکی از تفاوتهای عمده او با دیگر صاحبان قلم به عنوان روشنفکر این است که نیمبند و ناتمام نبوده، بلکه مصداق تعریف درست روشنفکر بود؛ یعنی هم اهل قلم بود و هم اهل قدم. او ذوق و استعداد و آگاهیهای خویش را تنها برای تصنیف و تألیف نخواست تا به کنجی بنشیند صمبکم و دلخوش به دوات و قلمش باشد، بلکه در احوال مردم و مسائل و مصایب جامعه خویش به واقع اندیشه گماشت.
بنابراین در شمار آن دسته از اهل فضل نبوده که به پیرامون خویش عنایتی ندارند و فقط دلخوش به کسب معرفتاند، ندوشن روشنفکری جامعهاندیش بود، چندان که درباره مسائلی مانند آلودگی هوا، حقوق انسانها، محیط زیست، نظام آموزشی و حتی ترافیک نیز مقالاتی با سوز دل نگاشته که در حکم رنجنامهاند. این دست از نوشتههایش مبین آن است که روشنفکری به معنای واقعی فقط ذهن انباشته از معارف نیست. شخصیت او از این منظر یادآور چهرههایی مانند دهخدا، بهار، تقیزاده و محمود افشار است که هم عالم و نویسنده و شاعر و روزنامهنگار بودهاند و هم میهنپرست و جامعهاندیش. بر اساس چنین ویژگیهایی بود که بنا به پیشنهاد وی «ایران سرای فردوسی» شکل گرفت.
میزان علاقه دکتر ندوشن به فرهنگ ایرانی را میشد از اتاق کارش هم دریافت که با تصاویری از آثار تاریخی و چهرههای فرهنگی ایران از جمله فردوسی زینت یافته بود. در همین اتاق بود که در دیماه سال 70 یعنی همان ایامی که طرح «ایران سرای فردوسی» را در سر داشت، دیداری با ایشان داشتم و از آنجا که میدانستم مطالعات گستردهای درباره سرزمین هند داشته و پایاننامه دکتری او نیز دراینباره بوده و از علاقهمندان شاعران پارسیگوی شبهقاره است و سالها پیش کتابی درباب شعر اقبال با نام «دیدن دگرآموز» به چاپ رسانده، یکی از کتابهایم به نام «چه باید کرد؟» را که شرحی است بر مثنوی معروف اقبال لاهوری به ایشان تقدیم کردم. با اشتیاق نگاهی به کتاب انداخت و گفت: به رغم فرصت کم به دقت میخوانم. آن روز علاوه بر تنی چند از ادیبان و اهل معرفت دکتر یحیی قریب، فرزند مرحوم عبدالعظیم قریب ادیب صاحبنام و بنیانگذار دستور زبان فارسی که از جمله تحقیقات ادبی او تصحیح دیوان حافظ است نیز حضور داشت و به همین سبب بحثی در نقد این کتاب درگرفت. از جمله اشارهای شد به یکی از غزلهای معروف حافظ با مطلع:
«گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود/ تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود» که در تصحیح قریب مصرع «که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود» آمده است «دیو سلیمان نشود». پس از آنکه حاضران نظرات موافق و مخالف خود را بیان داشتند، دکتر ندوشن با لحنی آرام که از ویژگیهایش بود، یادآور شد که گرچه در برخی از نسخهها مانند پژمان و انجوی به صورت «دیو سلیمان نشود» آمده است، ولی شواهدی از اشعار سلف در دست است که میرساند «دیو مسلمان نشود» که در نسخه قزوینی و غنی آمده و صحیح است. گرچه استاد شاهدی از این بابت ذکر نکرد، ولی دکتر قریب و دیگر یاران صاحبنظر به حرمت استادی دم فروبستند و حرفی بر این فتوا نیفزودند.
دو سه هفته از این دیدار نگذشته بود که استاد زنگ زد و گفت «کتاب را خواندم، کاری ارزنده است که به زودی جای خود را در میان علاقهمندان شعر فارسی باز خواهد کرد»، که چنین هم شد و این کتاب به چاپهای مکرر رسید.
دیدار دیگری که با دکتر اسلامی دست داد در خانه دوستی مخلص و شفیق و کریم بود که جمعی از یاران همدل و همزبان را که عبارت بودند از: غلامحسین یوسفی، فریدون مشیری، غلامحسین امیرخانی، بهمن بوستان و محمدرضا شجریان به میهمانی ناهار دعوت کرده بود. از این یاران موافق که ذکر شد همه از دست شدند و به تعبیر خیام در پای اجل یکان یکان پست شدند، مگر استاد امیرخانی که عمر پربارش دراز باد. آن روز بهمن بوستان که دست راستش شکسته و آن را به گردن آویخته بود، نمیتوانست چیزی را برای خوردن به راحتی بردارد. شجریان که در آن ایام هنوز به پنجاه نرسیده بود با توجه به رنجی که بوستان از این بابت تحمل میکرد، به خنده گفت «این که میگویند دست شکسته وبال گردن است، حالا معلوم شده وبال خوردن هم هست.» جمله شجربان هنوز تمام نشده بود که بوستان گفت «با دست شکسته میشود مدارا کرد، با دل شکسته چه باید کرد؟» دکتر یوسفی ضمن تحسین بوستان گفت «این طبع لطیف ارثی است.» میزبان پرسید چرا ارثی؟ یوسفی که خود زاییده و پروریده مشهد بود گفت «آقای بوستان فرزند مجدعلی بوستان، مدیر روزنامه بوستان است که در مشهد چاپ میشد. مرحوم ابوی ایشان طبع شعر داشت و با شاعران نامی از جمله ایرج دوست بوده. یکبار از او خواست شعری برای جنگ او بفرستد که ایرج این قطعه معروف را برایش فرستاد:
ای همسفر عزیز من مجد
افکار تو خندهآورنده است
خواهی تو اگر نویسی این جنگ
بنویس، چه جای شعر بنده است
این پند که میدهم فراگیر
هرچند که اندکی گزنده است
در شعر مپیچ و در فن او
کاین کار ز کارهای گنده است
رو هوچی و روزنامهچی شو
این است که فایدت دهنده است.
شعر که تمام شد دکتر ندوشن دنباله صحبت را گرفت و گفت: این نکته هم فراموش نشود که مصرع «در شعر مپیچ و در فن او» که ایرج تضمین کرده از نظامی است. او در «لیلی و مجنون» ضمن اندرز به فرزندش میگوید:
«گرچه سر سروریت بینم
و آیین سخنوریت بینم
در شعر مپیچ و در فن او
چون اکذب اوست احسن او
زین فن مطلب بلند نامی
کان ختم شده است بر نظامی.»
از این تذکر ندوشن میشود دریافت که او به عنوان پژوهشگر و نویسندهای مسئول و متعهد حتی در یک میهمانی خصوصی هم طاقت نیاورد که نقل قولی بیمأخذ بماند و حق مصنف از دست برود.
دیدار دیگری که با ایشان داشتم در همایش «آموزههای مولانا برای انسان معاصر» بود که در آذر 82 با شرکت مولویپژوهان معروف از جمله کریم زمانی، محمدعلی موحد، ابوالقاسم تفضلی، عبدالکریم سروش و دیگران در باشگاه دانشگاه تهران برگزار شد. ندوشن سخنرانی خود را با عنوان «مولوی در یک کلام» بیان داشت.
در این همایش به هنگام سخنرانی ندوشن جمعیتی نزدیک به دو هزار نفر گرد آمده بودند که اکثر آنان مجبور شده بودند گرداگرد تالار بایستند ولی از آنجا که مدام بر تعداد شنوندگان افزوده میشد، به ناچار دروازه آهنی باشگاه را بستند که آن هم با هجوم مردم شکسته شد. ندوشن در میانه سخنرانی با دیدن چنان غوغایی شگفتزده خطاب به آن همه جمعیت که با قیل و قالشان امکان صحبت را از او گرفته بودند، با لحنی کنایهآمیز گفت: آیا همه شما واقعا برای مولوی جمع شدهاید؟ این پرسش بیپاسخ ماند.
هیاهو چنان فضای تالار را انباشته بود که ندوشن نتوانست سخنش را به پایان برد و به ناچار تالار را با تأسف ترک گفت. هجوم ناگهانی جمعیت در آن هنگام به این سبب بود که بخش بعدی همایش اختصاص داشت به کنسرت خواننده پرآوازیای که میشد آن را رایگان تماشا کرد. ندوشن این را دریافته بود که چنان پرسش طعنهآمیزی را از خیل آدمیان از صورت به معنا نرسیده پرسیده بود. مفهوم نهایی این پرسش او از جمله موضوعات تأملات اجتماعی اوست و نالیدنش از پرگفتن و کمخواندن جماعت عاطفی آشفتهحال، بیکمترین وقوفی بر انجام کار خویش.
دیدار دیگری که با استاد ندوشن دست داد در آبان 83 در تالار فردوسی دانشگاه تهران بود به مناسبت همایشی برای نکوداشت اقبال لاهوری که شخصیتی است با جنبههای گونهگون فرهنگی، ولی دکتر ندوشن در سخنرانی خود با توجه به علاقه بیحدومرزش به فرهنگ ایرانی، تنها به آن بخش از شخصیت اقبال پرداخت که نشان از ایراندوستی وی داشت، از جمله این که گفت: «اقبال همه استعداد خود را در خدمت زبان فارسی گذاشت و به همین جهت ما ایرانیها باید قدردان او باشیم... گرچه فارسی زبان مادری او نبوده، ولی اشعار فارسی وی چنان است که نمیتوان تشخیص داد از یک غیرایرانی است. او قدم به قدم اندیشه مولوی را دنبال کرد... این مرد نوعی عرفان نو و شعر عرفانی نو مناسب قرن بیستم ایجاد کرد که اسمش را باید سوسیالیسم عرفانی گذاشت که تجدد هم در آن حضور دارد. او نه از سلفیه اسلام چشم پوشید و نه از تفکرات نیچه. اقبال هم مانند گاندی و نهرو علاوه بر روزگاران دوردست و سنت، به تجدد و تمدن غرب نظر داشت... انسان آرمانی اقبال درعینحال که صنعتپیشه، دانشمحور و متجدد است، به سنتهای خود، به فرهنگ شرقی و گذشتههای دوردست نیز وفادار است. البته چنین انسانی به زحمت پیدا میشود. در شعر اقبال شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد این مرد غرق در فرهنگ و اندیشه و عرفان ایرانی و ادبیات فارسی بوده است.»
شادروان ندوشن آن روز برخلاف میلش به کوتاهی سخن گفت و علت آن را در خستگی جسمی خویش دانست که رفتهرفته در وی شدت گرفت. این را یازده سال بعد در نیمه بهمن 94 در انجمن شاعران ایران که به دیدارش نایل شدم به خوبی دریافتم. اینبار نیز جمعیت قابل توجهی در تالار و حیاط انجمن جمع آمده بودند، همه مشتاق شنیدن و آموختن، بیآنکه پای آوازخوانی در میان باشد. وقتی به رسم معمول دستش را فشردم و از احوالش پرسیدم، تکیدگی و کهولت را به درستی لمس کردم. از آن سیمای جذاب و چشمان بشاش و نگاه نافذ نشانی نبود. دیگر آن ندوشنی نبود که اولبار در اواخر دهه چهل در دفتر مجله «یغما» با حبیب یغمایی و باستانیپاریزی دیده بودم که به قول یغمایی سرقفلی «یغما» بودند. به خاطرم آمد که حبیب یغمایی در شِکوه از اداره ممیزی میگفت: «مدام به نوشتههای اسلامیندوشن پیله میکنند که چرا چنین است و چنان است. به نظرم اگر دور او را قلم بگیرم، آقایان سانسورچی نفس راحتی را میکشند و مملکت امن میشود1...»
اکنون ندوشن در 91 سالگی سر میکرد، به زحمت مینشست و برمیخاست و به کندی راه میرفت. رمقی به تن نداشت، تا تریبون که چند قدم فاصله بود به اتفاق سهیل محمودی کمکش کردیم. به سختی توان ایستادن داشت، ولی پیدا بود آنچه او را به تحمل جسم دردمند وامیداشت، روح انباشته از عشق به موضوعی بود که میخواست دربارهاش سخن بگوید: درباره فردوسی که نامش مرادف ایران شده. گفتارش را به کوتاهی برگزار کرد که بیش از چند دقیقه نپایید، ولی حضورش اعتباری به همایش بخشید. آنچه گفت بسیار ژرفنگرانه بود، با صدایی که گویی از اعماق تاریخ شنیده میشود.
گفت: «هر کشوری هنرمندانی پرآوازه دارد که نام آنان یادآور نام آن کشور است. فردوسی، حافظ، سعدی و مولوی با آثار ارزشمندی که به وجود آوردند، سرمایههای بزرگ فرهنگ و تمدن ایران هستند. آنان درواقع سخنگوی تمدن ایرانی هستند، حضورشان در تاریخ ایران دلیلی بر ماندگاری و پایداری ادبیات غنی ایران از دوران کهن تاکنون است.» از این مقدمه به همان نتیجهای رسید که در کتاب «ایران را از یاد نبریم» یادآور شد: «ایران شاید سختجانترین کشورهای دنیاست. دورههایی بوده است که با نیمجانی زندگی کرده، اما از نفس نیفتاده و درست در همان لحظه که همه از او امید برگرفته بودند، چشم گشود و زندگی را از سر گرفت2.» آن شب تنی چند از شاعران و ادیبان نامآشنا نیز در جمع مدعوین دیده میشدند، از جمله دوست دیرینم دکتر کیومرث منشیزاده معروف به شاعر ریاضی که گرچه خود در 77 سالگی حال چندان خوشی نداشت، ولی از سیمای تکیده و ضعف جسمانی استاد ندوشن اندوهگین شده بود و تأسف میخورد. گفتم این داستان، در حقیقت نقد حال ماست. نیشخندی زد و گفت «چنین است و جز این هم نیست.» چیزی نگذشت که چنین هم شد و منشیزاده دو سال پس از آن دیدار به حکم چرخ بدکردار، رنجور و تکیده ناگهان رفت. استاد ندوشن نیز هشت سال بعد جان عاریت را در دیار غربت تسلیم
دوست کرد.
از وصیتنامهاش که خواست به خلاف رسم معمول به جای زادگاهش، در نیشابور یکی از نمادیترین شهرهای سرشار از خاطرات ایران که یادآور فراز و فرودهای تاریخ دیرپای مرز پرگهر است و در وصفش نیز قلمفرسایی کرده، در کنار خیام و عطار بیارامد، بیانگر آن است که همانند مقتدای خویش همه جای ایران را سرای خود میدانست.
پینوشتها:
1. برای مطالعه بیشتر ر.ک: «چهرهها و ناگفتهها»، نوشته م.ب. ماکان، انتشارات تهران، صص 270-281
2. «ایران را از یاد نبریم»، چاپ ششم، انتشارات توس، 1351، ص 20
منبع: sharghdaily-906663