نقد فیلم اورکا | روایت یک داستان واقعی
سحر مصیبی در تازهترین فیلم خود باز هم بهسراغ سوژهای مشابه فیلم پیشین خود رفته است. در فیلمِ قبلی، او قالب مستند را برای روایت داستان خواهران منصوریان انتخاب کرده بود تا از این طریق روایتگر داستان این قهرمانانِ ووشوی جهان باشد. صفر تا سکو (۱۳۹۷) با نامزدیهای متعدد خود در جشنوارههای سینما حقیقت و فجر باعث شد تا نام مصیبی بر سرِ زبانها بیفتد. او بعد از سه سال، نخستین فیلم سینمایی داستانی خود را بهنام اورکا ساخت. فیلمی با بازی ترانه علیدوستی، مهتاب و مسعود کرامتی و مهتاب نصیرپور. فیلمی که از روی زندگی شناگرِ زن ایرانی، الهامالسادات اصغری، نوشته و ساخته شده و امسال به اکران آنلاین رسیده است.
در ادامهی متن، داستان فیلم فاش میشود.
اما فیلم مشکلات بسیار بزرگی دارد که باعث میشوند نتوان خیلی آن را جدی گرفت. یکی از اصلیترین این مشکلات شخصیتپردازی است؛ چیزی که همگام شده است با بازی بد و باورناپذیرِ بازیگرها (سکانس گفتوگوی الهام و پدرش کنار ساحل را بهیاد بیاورید). ناکارآمدترین شخصیتپردازیها نیز مربوط میشود به کاراکتر وزیر ورزش و بعدتر کاراکتر مادر. در اولی، همهچیز در لایهای سطحی و یکسویه رخ میدهد و اینگونه ما به ظاهری تیپیکال و کاملن سیاه از وزیر میرسیم. او دائمن در حال مخالفت و سختگیری و تندگویی به دیگران است و هیچ نشانی از جنبههای مثبتِ شخصیتی در او دیده نمیشود. این مسئله باعث میشود تا با کاراکتری یکلایه و تخت مواجه باشیم که هیچ جذابیتی ندارد.
کاراکتر مادر نیز هم بسیار خام و پرداختنشده است و هم پرسشهای بسیاری را به ذهن متبادر میکند. حدودن سی دقیقه از فیلم گذشته است که ما برای اولینبار او را میبینیم و این مسئله، آن هم در قبال دختری که چنان واقعهی تروماتیکی را از سر گذرانده است، هیچ توجیهِ منطقی و عقلانی ندارد. مشخص نیست که در تمام این مدت، مادر کجا بوده است. بعدتر نیز رابطهی بین او و الهام چندان ساخته نمیشود. دیالوگهایی که او دربارهی آگاهبودن از دردسرهای الهام و شوهرش بهزبان میآورد اصلن قانعکننده نیستند و چرخشِ ناگهانی و صدوهشتاددرجهایِ او از آدمی ترسو ــ طبق دیالوگهایی که دخترش میگوید ــ به آدمی که جزو مشوّقهای اصلی الهام در ثبت رکوردهای آخرِ فیلم است نیز وجههی نمایشی نیافتهاند و باورپذیر جلوه نمیکنند.
در سویهی دیگرِ ماجرا، رابطهی الهام با شوهرش (احمد) نیز بسیار جای سؤال است. اولن هیچگاه بهدرستی معلوم نمیشود که آن دعوای خشونتآمیزِ ابتدای فیلم به چه دلیلی اتفاق افتاده است. شوهری که بهصورت معمول دستِ بزن دارد چرا و در اثرِ چه اتفاقی باید آنچنان وحشیانه بهجان همسرش بیفتد؟ رابطهی آنها از دیگر زوایا چهگونه بوده است و ما چرا باید قبول کنیم آنها قبلتر همدیگر را میخواستهاند؟ وقتی رابطهی آنها با هم ساخته نمیشود، آن زدوخورد ابتدایی (که یکی از اصلیترین اتفاقات فیلم است) نیز ساخته و باور نمیشود.
واکنشهای بعدیِ الهام به تماسهای گاهوبیگاه احمد نیز پرسشبرانگیز است. اولن معلوم نیست خودِ این تماسها برای چه گرفته میشود و کسی که همسرش را اینچنین بهقصد کُشت کتک زده است چرا باید مدام به او زنگ بزند و چرا اصلن آزادانه دارد برای خودش زندگی میکند. در ثانی، الهام چرا نسبتبه این تماسها واکنشی جُز درخودفرورفتن و انفعال ندارد؟ مگر نه اینکه پدر و مادرش بهسمت او برگشتهاند و به او اطمینان دادهاند که از این به بعد بهتمامی حمایتش میکنند؟ پس چرا او ماجرای این تماسها را با آنها مطرح نمیکند و کمکی از آنها نمیخواهد؟ و مسئلهای بزرگتر، اگر این تماسها هیچ تزلزلی در اعمال و تمرکزِ الهام ایجاد نمیکنند و هیچ تأثیری در جریان پیشرویِ قصه ندارند، اصلن چرا در فیلم گنجانده شدهاند؟!
اگر از این مشکلات بگذریم، شاید بهنظر برسد که اورکا لااقل در تعریف داستان کلی خود موفق است. ماجراهای الهام و تلاشهای خستگیناپذیرِ او را برای شناکردن و ثبت رکوردهای مختلف نمایش میدهد. فیلم از این منظر قابلاحترام است و بهنوعی الهامبخش و امیددهنده به همهی زنانی است که روزبهروز با محدودیتها و مخالفتهای زیادی مواجهاند، ولی دائمن تلاش میکنند تا از پسِ آنها بربیایند و به دستاوردهایی مهم برسند. دستاوردی که برای الهام، ثبت رکوردی در کتاب رکوردهای گینس است.
اما از منظر دراماتیک، باز هم جایی از کار میلنگد. اورکا در وضعیتی که حالا است چیزی بیشتر از یک فیلمِ گزارشی نیست و نتوانسته است تا خود را به استانداردهای یک فیلم داستانی نزدیک کند. جدا از مشکلاتِ مهمی که پیشتر ذکری از آنها رفت، مشکل اساسی و ساختاریِ فیلمنامهی اورکا این است که ما در آن فقط با چالش بیرونی سروکار داریم. این چالش بیرونی مربوط میشود به وزیر ورزش. نکته هم اینجاست که آن چالش نیز بهدستِ شخصیت اصلی یا با کارهای او از میان نمیرود؛ بلکه بهشکلی تصادفی و بیرون از چارچوب داستانی (عوضشدن وزیر) کنار میرود.
برای عمقبخشیدن به داستان و همینطور کاراکترِ اصلی، لازم بود تا چالشهایی درونی نیز به فیلمنامه اضافه شود تا فیلمنامه لایههای دیگری پیدا کند و خود شخصیت نیز عمیقتر و چندلایهتر شود. حالا او مانند ماشینی بهنظر میرسد که هر وقت بخواهد و هر اتفاقی بیفتد، بدون اینکه تمرکز یا نیرویش را از دست بدهد، به دریا میزند و موفق بیرون میآید. شرحِ شکستها و ناامیدیها و سرخوردگیها و ترسهای او دراینمیان چیزی بود که باید وجود میداشت تا هم کاراکتر و هم فیلمنامه جذابیتِ بیشتری پیدا کنند.
منبع: zoomg-364824