جستجو
رویداد ایران > داليچ فقط ايستاد و تماشا كرد

داليچ فقط ايستاد و تماشا كرد

داليچ فقط ايستاد و تماشا كرد
تا به حال در شرايط استيصال قرار گرفته‌ايد؟ آن‌جايي كه مغزتان هيچ دستوري نمي‌دهد و ترجيح مي‌دهد بايستد يك گوشه و نظاره‌گر باشد.

تا به حال در شرايط استيصال قرار گرفته‌ايد؟ آن‌جايي كه مغزتان هيچ دستوري نمي‌دهد و ترجيح مي‌دهد بايستد يك گوشه و نظاره‌گر باشد. چون مي‌داند دستورالعملي منطقي براي درست كردن وضعيت وجود ندارد. اما اين باعث نمي‌شود كه بدن از تكاپو باز بماند. واكنش‌هاي غريزي معمولا در اين شرايط رخ مي‌دهد. واكنش‌هايي كه هميشه هم بد نيستند. در واقع وقتي هيچ راه‌حلي به ذهن آدم نمي‌رسد و از آن طرف بايد كاري انجام شود، اين غريزه هست كه به كمك مي‌آيد؛ عقل هيجاني. ناخودآگاه. اما اگر كسي اصرار كند در شرايطي كه عقل خودش اعلام تسليم كرده، از او كار بكشد، به احتمال زياد هيچ نتيجه‌اي نخواهد گرفت. مثلا فرض كنيد كه خانه آتش گرفته و شما بايد از پنجره فرار كنيد. هيچ راهي غير از پنجره نداريد. پنجره هم حفاظ آهني دارد. عقل نمي‌تواند بگويد تلاش كن نرده آهني را بشكني. اين غريزه بقاست كه دستان ما را دور ميله‌ها حلقه مي‌كند و فشار مي‌آورد براي شكستن‌شان. اين كار منطقي است؟ قطعا نه! اما آيا شما راه‌حل بهتري سراغ داريد؟

بعد از بازي فينال جام جهاني چيزهاي زيادي توي ذهنم مرور مي‌شود. فرانسه قلدر و سرحال در مقابل كرواسي خسته اما پرتلاش. اشتباهات عجيب سوباشيچ. لوس‌بازي لوريس. جيمي‌جامپ‌ها. اشك‌هاي مودريچ در آغوش رييس‌جمهور كشورش. ستاره دوم خروس‌ها. اما مهم‌ترين دغدغه ذهني من درباره بازي فينال برمي‌گردد به زماني كه كرواسي روي اشتباه لوريس موفق شد دوباره اختلاف را به دو گل برساند؛ اتفاقي كه باعث شد اميد به اردوي كروات‌ها برگردد. هرچند خيلي كم. دقيقه هفتاد بود و تصور مي‌شد الان است كه با توجه به دو گل اختلاف، داليچ هرچه در چنته دارد رو كند. فينال جام جهاني است. تمام شدنش يعني از دست رفتن بهترين فرصت. دوره بعدي مي‌رود چهار سال و نيم بعد. تازه اگر دوباره به فينال برسند. البته بدون مودريچ و كلي از ستاره‌ها. دقيقه هفتاد داليچ تصميم مي‌گيرد اولين تغيير را در تركيب تيمش به وجود بياورد. وقتي تابلوي تعويض بالا رفت با خودمان گفتيم: واقعا نه! يك تعويض كاملا محافظه‌كارانه در حالي كه تيم با دو گل اختلاف عقب است و تنها ٢٠ دقيقه تا پايان بازي باقي مانده. بيرون كشيدن انته ربيچ و به بازي فرستادن كراماريچ. يك مهاجم در قبال يك مهاجم. اتفاقي كه افتاد اين بود كه هيچ تغييري در روند بازي به وجود نيامد. هيچ فشار بيشتري روي دفاع فرانسه نيامد. ده دقيقه بعد و دومين تعويض داليچ. بيرون كشيدن يك مدافع به نام استرينيچ و به بازي فرستادن يك وينگر به نام ماركو پياتسا. اين دو تعويض تمام تلاش داليچ براي برگرداندن نتيجه بود. تلاش‌هايي منطقي در شرايطي غيرمنطقي!

خيلي بعيد بود كرواسي بتواند به بازي برگردد. با هر ترفندي حتي. فرانسه واقعا تيم قوي‌تري بود. نگاه به آمار بازي نكنيد كه كروات‌ها در همه چي سر بودند. درصد مالكيت توپ و تعداد شوت و پاس و سانتر و امثالهم. اين چيزي بود كه خود فرانسوي‌ها مي‌خواستند. دادن توپ به حريف خسته و استفاده سريع از ضد حملات؛ تاكتيكي كه در تمام طول جام به خوبي جواب داده بود و در فينال هم به بهترين شكل ممكن عمل كرد و حريف را به زانو درآورد. با اين همه نمي‌توان پذيرفت كه چرا داليچ همه تلاشش را نكرد. چرا انتحار نكرد. اگر يك مربي بخواهد يك جا در زندگي فوتبالي‌اش انتحار كند، فينال جام جهاني است و بيست دقيقه آخر بازي. اما داليچ اين كار را نكرد. با اينكه احتمال تغيير نتيجه چيزي نزديك به صفر بود، اما غير ممكن كه نبود. اصلا‌گيريم غيرممكن؛ شما وقتي در جايي كه آتش گرفته و فقط مي‌توانيد از پنجره‌اي با حفاظ‌هاي آهني فرار كنيد، شانس خودتان را امتحان نمي‌كنيد؟ تلاش خودتان را نمي‌كنيد؟ تلاش براي گرفتن يك راه‌حل منطقي از عقلي كه دو دستش را به علامت تسليم بالا برده، تمام كاري بود كه سرمربي كرواسي انجام داد. تعويض يك مهاجم با يك مهاجم ديگر! به زمين فرستادن يك وينگر در حالي كه بازيكني مثل كواچيچ روي نيمكت نشسته. بازيكني كه در تيم قهرمان اروپاي رئال مادريد بازي كرده و شايد پستش در آن لحظه به درد نخورد، اما بازيكني است كه مي‌تواند روي خلاقيت فردي كاري بكند. بازيكني است كه شايد، شايد بتواند كاري كند. مساله سر همان فشار آوردن به ميله‌هاي آهني است، حتي اگر بدانيم نمي‌توانيم بشكنيم‌شان.

براي من نمود اين تلاش در عين بي‌نتيجه بودن در سكانسي از فيلم شكارچي گوزن رخ داد. جايي كه مايكل با بازي رابرت دنيرو بالاخره بعد از سال‌ها گذشتن از جنگ ويتنام هم‌قطار سابقش نيك با بازي كريستوفر واكن را در ويتنام پيدا مي‌كند. نيك در يك قمارخانه به بازي رولت روسي مشغول است. دو نفر روبه‌روي هم، يك اسلحه و يك گلوله داخل آن و شليك نوبتي. نيك رسما ديوانه شده. اثرات جنگ است. مايكل مي‌خواهد او را به خانه برگرداند اما نيك هيچ چيزي متوجه نمي‌شود. مايكل تصميم مي‌گيرد خودش روبه‌روي نيك بنشيند و بازي رولت روسي را انجام دهد تا رفيقش را به خودش بياورد. باورنكردني است. دو رفيق قديمي روبه‌روي هم در حال خودكشي. اينجا تراژدي اتفاق مي‌افتد. نيك كه به خوش‌شانسي در اين بازي معروف شده ماشه را مي‌چكاند و اسلحه شليك مي‌شود. در بهت مايكل. گلوله مستقيم خورده به شقيقه. خون فوران مي‌كند. معلوم است كه نيك مرده. همان ثانيه اول. اما مايكل مي‌پرد آن طرف ميز سمت دوستش. او را در آغوش مي‌گيرد و در حركتي فوق‌العاده حسي و غريزي، در حالي كه صورتش از درد مچاله شده، با كف دستش مي‌خواهد جلوي خونريزي را بگيرد. باور مي‌كنيد؟ مايكل كف دستش را مي‌گذارد روي فوران خون شقيقه نيك و فشار مي‌دهد. اين همه تلاشي بود كه مايكل مي‌توانست انجام دهد و انجام داد. بدون توجه به عقل. بدون توجه به منطق. شايد اگر مك مورفي فيلم پرواز بر فراز آشيانه فاخته آنجا بود براي مايكل دست مي‌زد و مي‌گفت: آفرين، تو هم مثل من لااقل تلاشت را كردي. تشويقي كه داليچ مستحق آن نيست. دست كم در بازي فينال.

نمي‌دانم كجاي بازي بود كه داليچ احساس كرد همه چي تمام شده؟ آيا او به اين فكر مي‌كرد كه نبايد بيشتر گل بخورد تا فاجعه بزرگ‌تر نشود؟ اما به بازي فرستادن همه عناصر تهاجمي و هر آنچه در توان دارد در بيست دقيقه آخر بازي به عنوان آخرين تير تركش كاري بود كه انتظار مي‌رفت او انجام دهد با اينكه باز هم احتمالا تيمش مي‌باخت. اما داليچ ايستاد و با تكيه بر عقل به بن بست رسيده خواست كاري كند. داليچ ايستاد و نظاره كرد ذره ذره آب شدن بزرگ‌ترين روياي ممكن خود و تيم و ملتش را. داليچ ايستاد و نگاه كرد فوران خون از شقيقه بهترين دوستش را و دستي دراز نكرد براي جلوگيري از خونريزي.

برچسب ها
نسخه اصل مطلب