جستجو
رویداد ایران > خبرها > رد خون در خانه شماره ٢٨

رد خون در خانه شماره ٢٨

اینجا خانه شماره ٢٨ گل نبی است. خانه‌ای که ١٦سال پیش کانون توجهات رسانه‌ها بود.

همسر ناصر محمدخانی فوتبالیست سابق   در روز  ١٧ خردادماه  سال ٨١ به قتل رسید. جنایتی که همه را در  بهت و شوک  فرو برد. ١٦سال از این جنایت می‌گذرد اما همچنان  یکی از  جنایت‌های تکان‌دهنده دو دهه اخیر است. جنایتی که  چندین سال پیاپی صفحه اول تمامی روزنامه‌ها را به تسخیر در آورد. شهلا عامل این جنایت پس از یک ماه دستگیر شد و به جرم خود اعتراف کرد. اعترافی عجیب  و پر از شائبه. شهلا  در دادگاه ادعا کرده بود که شب پیش از حادثه در خانه لاله مخفی شده است. خانه  دوبلکس گل نبی .  در بازجویی‌های نخست ادعا می‌کرد که من کشتم ولی در اعتراف دیگری گفته بود: شب قبل از جنایت در خانه لاله پنهان بودم اما صبح پیش از ترک آنجا دیدم ٢ مرد آمدند و او را کشتند به همین علت صحنه قتل را با تمام جزییاتش می‌دانستم. شهلا به قصاص نفس – اعدام- محکوم شد و این رأی در مدت ٨سال از سوی بیش از ٣١ قاضی بازخوانی شد و همه رأی به محکومیت شهلا دادند و جالب اینکه وی با وجود ادعا برای گفتن حرف‌های تازه، هیچ‌گاه مسأله جدیدی را پیش نکشید. ١٠ آذر ٨٩ یعنی ٨سال پس از این حادثه پای چوبه اعدام رفت و   پرونده این قتل بسته شد اما خانه شماره ٢٨  گل نبی  همیشه کانون توجهات هم محلی‌های آن منطقه بوده است. خانه‌ای پر از رمز و راز. خانه‌ای که هنوز هم بوی خون می‌دهد.  خانه‌ای دوطبقه با  نمای سنگ سفید  و میله‌های آهنی سفید که با گذشت سال‌ها یادآور صحنه‌های تکان‌دهنده‌ای است. شبی  هولناک. صبحی تلخ  که شهلا جاهد یک زن بی‌گناه را  روی تختخوابش به  قتل رساند. شهلا در بازسازی صحنه جنایت، نوع پنهان شدن، پاییدن لاله و قتل وی را این گونه شرح داد:
وقتی گلاویز شدیم و لاله روی زمین افتاد روی شکمش نشستم، او تیغه چاقو را با دستانش گرفت هر کاری کردم نتوانستم چاقو را بیرون بکشم، گفت تو کی هستی؟!
گفتم معتادم و دزد!! گفت من گناه دارم، مادرم گناه دارد، بچه‌هایم در مدرسه‌اند، برو پول و طلا بردار و اینجا را ترک کن. بعد زنگ بزن پلیس، بیایند من را به بیمارستان ببرند، گفت قول بده و من قول دادم و او چاقو را رها کرد!! شهلا در این صحنه با گریه بلندی مرتب می‌گفت: منو ببخش! منو ببخش! شهلا در ادامه گفت: بعد از اینکه چاقو را رها کرد من ضربات نهایی را زدم. این زن حتی به قطره خونی اشاره کرد که پلیس هم از آن بی‌خبر بود و وی بعد از قتل روی تشک تختخواب با آب و ریکا آن را شسته بود.
 اما حالا دیگر کمتر کسی درباره آن خانه  نما سفید  چیزی به خاطر دارد، تنها ساکنان قدیمی محل درباره این خانه و حوادث هولناکش اطلاع دارند و همین هم باعث شده که خانه سال‌ها بدون استفاده باشد ولی ٤سالی است که تبدیل شده به یک شرکت. شرکت تولیدی ابزار یراق. جنب این خانه مهدکودکی قرار دارد که  مسئولانش حرف‌های جالبی دارند.  
هنوز هم آن خانه بوی جنایت می‌دهد
کنار خانه شماره ٢٨ ساختمانی با رنگ‌های شاد وجود دارد. ساختمانی که از ٨سال پیش تبدیل به مهد کودک شده است. درست دیوار به دیوار خانه لاله و ناصر محمد خانی است. دیوار به دیوار خانه‌ای که در آن جنجالی‌ترین جنایت سال رخ داده بود. وقتی وارد این مهد کودک می‌شویم، منشی آنجا که دختری جوان است، با آب و تاب از آن روزهای پر حاشیه می‌گوید. دختری که در آن سال‌ها نیز در همین کوچه و در نزدیکی همین خانه زندگی می‌کرده است: «وقتی نوجوان بودم خودم در همین محله زندگی می‌کردم. خانه ما در همسایگی خانه ناصر و لاله بود. وقتی این اتفاق افتاد خیلی ترسیده بودیم. وحشت داشتیم. هرکس به خانه‌مان می‌آمد، این خانه را با دست نشان می‌داد و می‌گفت اینجا همونجاست که قتل رخ داده. باید برای همه توضیح می‌دادیم. من خودم نوجوان بودم و هر شب هنگام خواب قتل را در ذهنم مرور می‌کردم. با خودم می‌گفتم درست در همان لحظه‌ای که در این اتاق نشسته بودم، همسایه‌ام با چندین ضربه چاقو بدون اینکه بتواند از خودش دفاعی کند، کشته شده است. خیلی روزهای بدی بود. فکر این جنایت لحظه‌ای از ذهنم دور نمی‌شد و هر بار بیرون می‌رفتم چندین دقیقه روبه‌روی خانه آنها می‌ایستادم و آنجا را تماشا می‌کردم. بارها لحظه ورود شهلا به خانه را برای خودم تجسم می‌کردم. تا اینکه کم‌کم فراموش کردم و سال ٨٩ بود که این مهد کودک به این مکان منتقل شد. درست در کنار خانه لاله و ناصر؛ همان زمان بود که من به اینجا آمدم و مشغول به کار شدم. اوایل یادم رفته بود و اصلا به یاد این جنایت نبودم. بعد از گذشت دو هفته یادم افتاد و باز به آن خانه نگاه کردم. باز هم همان افکار به ذهنم هجوم آورد و دیگر با آب و تاب ماجرا را برای همه اطرافیانم تعریف می‌کردم. همیشه دوست داشتم داخل خانه را ببینم که چطور لاله را زدند، چطور شهلا وارد خانه شده و اتاق لاله چه شکلی بوده است، ولی هیچ‌وقت نتوانستم آنجا را ببینم. کل آن ساختمان هم برای یک پیرزن بود که یک واحدش را به ناصر محمدخانی فروخته بود. بعد از آن هم واحد دیگری را به یک آموزشگاه موسیقی فروخت. بعد از این جنایت هم ناصر محمدخانی خانه را به مدیر یک شرکت فروخت و الان آن خانه تبدیل به شرکت شده است. با اینکه چندین سال گذشته و دیگر این جنایت از یاد همه رفته است، ولی عبور از کنار این ساختمان و دیدن آنجا هنوز هم آن روزها و آن جنایت جنجالی را به یادم می‌آورد. چون وقتی این قتل رخ داد، من نوجوان بودم و ذهنم خیلی درگیر شده بود. با دیدن این خانه همچنان افکارم مشغول می‌شود. خانواده‌ام هم همین‌طورند ولی نسبت به من کمتر به این موضوع فکر می‌کنند و چیزی باعث یادآوری آن روزها برایشان نمی‌شود.»
خانه‌ای که زیر قیمت خریداری شد
آبدارچی شرکتی است که ١٦ سال پیش محل قتل لاله سحرخیزان بوده است. پیرمردی که ٤ سالی می‌شود در این شرکت کار می‌کند. او می‌گوید: «اینجا شرکت تولید ابزارآلات یراق است. چهار سالی می‌شود که تاسیس شده است. صاحب این شرکت درست سه سال پس از جنایت این خانه را از ناصر محمدخانی خریده است. اما هیچ استفاده‌ای از این خانه نمی‌کرد. اینجا خالی بود. صاحب شرکت اصلا از اینجا استفاده نمی‌کرد. اتفاقا این خانه را ارزان‌تر از قیمت اصلی‌اش خرید. چرا که گویا ناصر محمدخانی آن زمان اصرار داشت که خانه‌اش را هرچه زودتر بفروشد. برای همین با قیمت پایین هم راضی شده بود و صاحب شرکت اینجا را از او خریده بود. سال ٩١ بود که گویا می‌خواستند این ساختمان را بکوبند و از نو بسازند ولی مالکان این مجتمع راضی نشدند و قبول نکردند تا اینکه چهار سال پیش صاحب شرکت تصمیم گرفت این خانه را تبدیل به شرکت کند. یک ماه بعد از آن بود که من هم به عنوان آبدارچی وارد شرکت شدم و کارم را آغاز کردم. اوایل اصلا نمی‌دانستم اینجا محل جنایت بوده، بعدا از همسایه‌ها شنیدم. تاثیر زیادی رویم نداشت. سعی می‌کردم اصلا به آن فکر نکنم. شاید دلیلش این باشد که من در اینجا کار می‌کنم و محل زندگی‌ام جای دیگری است. این اواخر هم به کل ماجرا را فراموش کرده‌ایم.»

برچسب ها
نسخه اصل مطلب