۱۰ فیلمی که شوکه کننده ترین و غیرمنتظره ترین پیچش های داستانی را داشتند
سینماروها از تماشای فیلم هایی که پیچش های داستانی خوبی داشته باشند خوششان می آید. منظور از پیچش داستانی، تغییراتی ناگهانی در داستان است که به یکباره تصورات شما از داستان و شخصیت ها را تغییر داده و شما را به این نتیجه می رساند که تا لحظه وقوع این پیچش در داستان کاملاً در اشتباه بوده اید.
وقتی که داستان به یکباره تغییر مسیر داده، پیچشی تند را تجربه کرده و ناگهان زیر شما را خالی می کند، بدون شک دیوانه خواهید شد. اما نایت شیامالان از آن دسته کارگردانانی هست که با استفاده از همین ترفند به شهرت و اعتبار بالایی در هالیوود دست یافته است تا جایی که هر بار فیلمی تازه از او اکران می شود، سینماروها منتظر می نشینند تا آن پیچش داستانی بزرگ رخ دهد.
اولین تجربه کارگردانی دانکن جونز یکی از پیچیده ترین و بهترین فیلم های علمی تخیلی در عصر مدرن سینماست. در فیلم «ماه» (Moon) سام راکول نقش یک معدنچی در کره ماه را روایت می کند که انتظار پایان ماموریت سه ساله اش را می کشد و ناگهان در می یابد که بعد از پایان این ۳ سال، کمپانی استخدام کننده اش، یک نسخه کلون شده را جانشین او می سازد.
در پیچشی غیرمنتظره و شوکه کننده او می فهمد که خود نیز یک نسخه کلون شده بوده که جایگزین نسخه ای دیگر شده است و این سیر همچنان تکرار می شود. تا این که او این ماجرا را فهمیده و بعد از فکر کردن طولانی به آن می تواند از دانش خود برای سود بردن از این موضوع استفاده نماید.
دنباله هایی که بعد از فیلم اورجینال «اره» (Saw) آمدند همه به شدت روی کشتار و خشونت داستان متمرکز شده بودند و همین موضوع باعث شده همه فراموش کنند که فیلم اول این فرانچایز در سال ۲۰۰۳، عاری از خونریزی بود و در واقع یک داستان هوشمندانه با پیچش های داستانی فراوان بود.
داستان بسیار ترسناک شروع می شود: دو پسر به نام های آدام و لارنس در دستشویی بیدار می شوند در حالی که به دیوار زنجیر شده و یک جسد بین آن ها قرار دارد. این دو باید دلیل زندانی و زنجیر شدنشان را پیدا کرده و فرار کنند.
از طریق داستان پردازی غیرخطی، با گذشته این دو مرد و شخصیت هایشان آشنا می شویم و درمی یابیم که پلیس در حال جستجوی قاتلی به نام قاتل اره برقی است و رفته رفته همه چیز برای تمامی افراد از جمله مخاطب مشخص می شود.
در انتهای فیلم دو پیچش داستانی بزرگ وجود دارد که هیچ کدام از آن ها قابل انتظار نبودند. اولین و شوکه کننده ترین پیچش داستانی این بود که جنازه ای که بین آدام و لارنس قرار داشت در واقع یک جسد مرده نبود. این جنازه ناگهان بلند شده، رو به دوربین می ایستد و مشخص می شود که او همان قاتل سریالی است که آن ها را در درون دستشویی زندانی کرده است.
«مردان چوب کبریتی» (Matchstick Men) یکی از فیلم های ریدلی اسکات است که کمتر مورد توجه قرار گرفت. این فیلم هم در باکس آفیس عملکرد ناموفقی داشت و هم برای تبدیل شدن آن به یک فیلم کالت کلاسیک زود است.
با این وجود نمی توان از حس کمیک و شوخ طبعی تاریک این فیلم و بازی های خیره کننده دو بازیگر نقش اولش، نیکلاس کیج و سام راکول گذشت که شخصیت دو مرد تبهکار را بازی می کنند. شاید بتوان ادعا کرد که این فیلم بهترین فیلم تبهکاری از زمان ساخت «نیش» (The Sting) با هنرمندی رابرت ردفورد و پل نیومن بوده است و البته بسیار تاریک تر از آن.
ظاهراً داستان در مورد دختر شخصیت روی با بازی نیکلاس کیج است که به یکباره وارد زندگی پدر و همکارش می شود که کارشان قتل افراد تبهکار است.
زمانی که کوین اسپیسی جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را برای بازی در فیلم «مظنونین همیشگی» (The Usual Suspects) دریافت کرد چنین گفت: «خب، کیسر سوز هر که که باشد، می توانم به شما بگویم که امشب از شادی مست خواهد کرد».
تمامی داستان توسط شخصیت وربال کینت روایت می شود اما در لحظات پایانی فیلم مشخص می شود که تمامی داستان فیلم توسط این شخصیت بر اساس کلماتی که روی دیوارها نوشته شده و اطلاعاتی که روی بُردهای اطراف بازداشتگاه وجود داشته سرهم شده است.
در دستان یک کارگردان تازه کار و نابلد، فیلم «هفت» (Se7en) تنها به نسخه ای ترسناک از «اسلحه مرگبار» (Lethal Weapon) تبدیل می شد. در این فیلم، برد پیت نقش یک پلیس سفید پوست جوان و زرنگ را بازی می کند در حالی که مورگان فریمن در قالب یک کارآگاه سیاهپوست با موهای خاکستری فرو می رود که انتظار بازنشسته شدنش را می کشد. اگر پیت و فریمن آن شیمی خاصی که بین دو شخصیت پلیسی باید وجود داشته باشد را نداشتند و نمی توانستند خود را نشان دهند، می توانستند به دو شخصیت معمولی و فراموش شده تبدیل شوند.
اول این که یک پیک با بسته ای حاوی سر همسر کارآگاه جوان فیلم (مایلز) نزد آن ها می آید و داو می گوید که دلیل قتل همسر مایلز این بوده که او به رابطه بین آن ها حسادت کرده و در نهایت مایلز با اسلحه خود او را به قتل می رساند. صحنه ای ویرانگر و شوکه کننده در برابر چشمان مخاطب قرار می گیرد زیرا نه تنها خود داو آخرین قربانی است بلکه مایلز را به انجام کاری وا می دارد که خود می خواهد و در واقع او را به بازی می گیرد.
بهترین نکته در مورد پیچش داستانی فیلم «هفت» این است که بیننده را در سکوتی مرگبار رها می کند که با بالا رفتن تیتراژ پایانی در جهتی متفاوت از دیگر فیلم ها همراه است.
۵- سیاره میمون ها (۱۹۶۸)
این پایان بندی شوکه کننده یکی از معدود عناصر حفظ شده از سناریو رد شده راد سرلینگ توسط تهیه کنندگان فیلم بود. اینکه چنین پایان بندی باورنکردنی ایده سرلینگ بوده است بسیار منطقی به نظر می رسد زیرا این پیچش داستانی در انتهای فیلم یک افشای حقیقت سوررئال، تکان دهنده و ترسناک بود مبنی بر اینکه نسل انسان ها تقریباً به طور کلی از بین رفته و موجوداتی جدید در آن ساکن شده اند.
بخش هایی از آینده چنین دنیایی در مجموعه سریال های تلویزیونی «منطقه گرگ و میش» (The Twilight Zone) ساخته سرلینگ به تصویر کشیده شده بود. در این صحنه پایانی فیلم چنان درماندگی بر مخاطب چیره می شود که همزمان زیبا و ترسناک است به نحوی که تا مدت ها بعد از ترک سینما، بینندگان سریال عنوان «سیاره میمون ها» را فراموش نکردند.
اقتباس سینمایی دیوید فینچر از اولین رمان چاک پالانیوک با عنوان «باشگاه مشت زنی» (Fight Club) در گیشه شکست خورد و حتی هنگام اکران نیز مورد توجه منتقدان قرار نگرفت و بخش اعظم این واکنش های منفی به داستان دیوانه کننده و شوک آور فیلم بازمی گشت.
با این وجود، این فیلم اکنون به عنوان یک فیلم کالت کلاسیک و یکی از شاهکارهای دنیای سینما مورد تعریف و تمجید قرار می گیرد. بسیاری از علاقمندان سینما این فیلم را به خاطر پیچش داستانی باورنکردنی و شوکه کننده اش می شناسند که فاش می کند راوی داستان و شخصیت تایلر درایدن در واقع یک نفر هستند. تایلر در واقع تصویری از توهم راوی است و وجود خارجی ندارد.
یکی از بهترین راه های اجرای پیچش های داستانی برای شوکه کردن مخاطب این است که بسیار تاریک و ویرانگر باشد. بدون شک زمانی که رومن پولانسکی در حال ساخت فیلم «محله چینی ها» (Chinatown) بود این موضوع را در ذهن خود داشت؛ داستان یک کارآگاه خصوصی که در حال تحقیق در مورد فساد در بخش تامین آب شهر کالیفرنیا است اما در نهایت ماجرا وارد حوزه زنا و تجاوز می شود.
حرف ها در مورد شخصیت زن اول داستان همواره در حال تغییر است، ابتدا اِوِلین ادعا می کند کاترین دختر اوست و بعد مدعی می شود که کاترین خواهر اوست. همه مخاطبان به این نتیجه می رسند که او تنها یک زن زیبای غیرقابل اعتماد و دروغگوست که قصد اغوا کردن و سوء استفاده از قهرمان داستان را دارد.
آلفرد هیچکاک همیشه از اذیت کردن مخاطبان خود لذت می برد، از این رو در بطن داستان فیلم به یاد ماندنی «روانی» (Psycho) پیچش های داستانی غیرمنتظره متعددی قرار داد.
اولین پیچش داستانی در نیمه راه داستان اتفاق می افتد وقتی که ماریون کرین (با بازی ژانت لِی) با بی رحمی تمام در داخل حمام و توسط یک مهاجم ناشناس سلاخی می شود. پیش از این ماجرا، مخاطبان شاهد رابطه او با نامزدش بوده و ماجرای دزدی او بودند که نزدیک به ۴۵ دقیقه از داستان فیلم را به خود اختصاص می داد و سپس ناگهان او را با چاقو در داخل حمام به قتل می رسانند.
در حالی که تحقیقات برای شناسایی قاتل ادامه دارد مخاطب مطمئن است که قاتل را می شناسد اما این واقعیت ماجرا نیست. نورمن قاتل ماریون بوده اما داستان بسیار عمیق تر و تاریک تر است.
نورمن به خاطر حسادت و ناراحتی از رابطه مادرش با یک مرد دیگر، مادر و آن مرد را مدت ها قبل به قتل رسانده و بعد از مومیایی کردن مادرش به او لباس های متنوعی می پوشاند و او را صادر کننده دستور قتل هایش می داند. پیچش داستانی انتهای فیلم «روانی» بسیار ناخوشایند و شوکه کننده بود.
۱- امپراطوری ضربه می زند (۱۹۸۰)
داستان های مبهمی توسط اوبی-وان در مرود چگونگی کشته شدن پدر لوک توسط دارث ویدر گفته می شد و همه چیزی که در مورد گذشته دارث ویدر و ارتباطش با لوک می دانستیم همین بود و بس. گفته می شود که جرج لوکاس این پیچش داستانی را به اطلاع مارک همیل نرسانده بود تا زمانی که سکانس مربوط به آن فیلم برداری شد.
واکنش این بازیگر در صحنه ای که می گوید: «این غیرممکنه» کاملاً واقعی و دقیقاً منعکس کننده همان واکنشی است که سینماروها در سالن سینما داشتند. این پیچش داستانی هیجان انگیز است زیرا لایه ای جدید به درگیری های بین کهکشانی اضافه می کند. داستان درام و احساسی خانواده اسکای واکر یک زاویه شخصی و درون خانواده ای به این درگیری ها افزود.
منبع: روزیاتو
منبع: faradeed-158395