جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > مسعود کیمیایی و گریه‌های بی‌امان برای رفیق سالیان دور

مسعود کیمیایی و گریه‌های بی‌امان برای رفیق سالیان دور

جواد طوسی نوشت: ساعت یک و نیم نیمه شب با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم. مسعود کیمیایی در حالی که گریه امانش نمی‌داد، گفت خبر داری داریوش مهرجویی و همسرش به قتل رسیدند؟ نمی‌خواستم این خبر هولناک را باور کنم و می‌دانستم که چقدر او همکارِ هم‌نسلش را دوست داشت و برایش احترام فراوان قایل بود.

جواد طوسی در روزنامه اعتماد نوشت: ساعت یک و نیم نیمه شب با صدای زنگ تلفن از خواب پریدم. مسعود کیمیایی در حالی که گریه امانش نمی‌داد، گفت خبر داری داریوش مهرجویی و همسرش به قتل رسیدند؟ نمی‌خواستم این خبر هولناک را باور کنم و می‌دانستم که چقدر او همکارِ هم‌نسلش را دوست داشت و برایش احترام فراوان قایل بود.

دیگر خودم هم از شنیدنِ پیاپی این همه اخبار تلخ و فاجعه‌بار، حسابی قاطی کردم. شدم عین آدم‌های گیج و منگی که در این خرابِستان، هیچ پاسخ روشنی برای سوال‌هایم و این حجم انبوه مصیبت ندارم. واقعا مگر ظرفیت آدم چقدر است؟ مگر می‌شود در برابر بمباران این رخدادها که صبح تا شب می‌شنوی و می‌بینی، بی‌تفاوت باشی؟

تازه من به لحاظ سابقه کار قضایی‌ام و رسیدگی به پرونده‌های کیفری و بعضا جنایی در مقاطعی از دوران خدمتم، آدمی نسبتا سنگدل شده‌ام. ولی مگر می‌توان در برابر قتل فجیعِ فیلمساز تاریخ‌سازی با پشتوانه عمیق فرهنگی داریوش مهرجویی و همسر گرامی‌اش که از جایی به بعد وفادارانه در کنارش بود، هیچ احساس و واکنشی نداشت؟ دیشب تا صبح نخوابیدم و در پریشان‌حالی‌هایم به این فکر می‌کردم که اگر بازپرس قتل این پرونده بودم و سرِ صحنه حاضر می‌شدم تا از محل وقوع قتل و وضعیت ظاهری مقتولین و آثار علایم موجود در صحنه صورتجلسه‌ای تنظیم کنم، چه حس و حالی داشتم؟

در کنار وظیفه شغلی و انجام مراحل قانونی کار، با مشاهده بدن خونین و چاک‌چاک شده داریوش مهرجویی چقدر می‌توانستم بر خود مسلط باشم و خاطرات گذشته عذابم ندهد؟ دیدن فیلم «گاو» در سینما کاپری میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) زمانی که یک نوجوان ۱۴ ساله بودم، دیدن «آقای هالو» در سینما مولن‌روژ جاده قدیم شمیران، دیدن «پستچی» در سینما کاپری، روزشماری برای رفع توقیف هرچه زودتر فیلم «دایره مینا» و مشاهده آن در اکران سینماها، حضورم در پشت صحنه «اجاره‌نشین‌ها» برای نوشتن گزارشی در مجله «فیلم» و اوقات خوشی که آن روز در کنار مهرجویی و عواملش گذرانیدم، گفت‌وگویی که در کنار دوست از دست رفته‌ام همایون خسروی دهکردی با مهرجویی و همسرش و خانم‌ها گلاب آدینه و لیلا حاتمی برای مجله «سینما و ادبیات» در خانه استیجاری مهرجویی در انتهای خیابان پاسداران انجام دادیم، گفت‌وگویی که به اتفاق علی معلم عزیز با داریوش مهرجویی به بهانه نمایش فیلم «بمانی» در دفتر دنیای تصویر صورت گرفت و… عکس یادگاری‌ای که من و پرویز جاهد در کنار داریوش مهرجویی و همسرش خانم وحیده محمدی‌فر در پردیس سینمایی چهارسو بعد از جلسه نقد و بررسی فیلم «دایره مینا» گرفتیم.

آیا در آن اوضاع و احوال در شرایطی که این خاطرات پراکنده را مرور می‌کردم، می‌توانستم با ذهنی متمرکر خودم را محدود و مقید به کار تخصصی‌ام کنم، یا ناخودآگاه قطره‌های اشک روی صورتجلسه «صحنه جرم» سرازیر می‌شد؟

از طرفی، دارم به این فکر می‌کنم که داریوش مهرجویی همواره در اغلب آثارش نگاهی فلسفی و روانکاوانه به موجودیت انسان و واهمه‌های بی‌نام و نشانش داشت. گاه دنیای جنون‌آمیز آدم‌های منتخبش را در کانون فاجعه به نمایش می‌گذاشت، گاه به آسیب‌شناسی فردی آدم‌ها و طبقات اجتماعی می‌پرداخت و عقده‌ها و حماقت‌ها و بلاهت‌های بشر را با لحنی آمیخته با طنز و هجو و نگاهی کنایه‌آمیز و بی‌رحمانه در معرض دید ما می‌گذاشت. حالا خود او و همسرش قربانیانِ ذهن بیمار و جنون‌آمیز فرد یا افرادی شده‌اند که در این جامعه به هم ریخته و پُر اعوجاج دیگر نمی‌توان این افراد را «انسان» و «قاتل اهلی» دانست. واقعا ما به دختر جوان هنرمندی با این پشتوانه غنی که دلش می‌خواست در کنار پدرومادرش یک زندگی آرام و طبیعی داشته باشد، چه پاسخی داریم؟

می‌ماند حسرتی بر دل که چه آسان سرمایه‌های ملّی و فرهنگی این سرزمین به باد فنا می‌روند و آب از آب تکان نمی‌خورد و به سرعت «سوژه‌های داغ» دیگر می‌آیند و این اخبار تکان‌دهنده را روانه بایگانی تاریخ می‌کنند.

بله، روزگار ترسناکی است نازنین که جای ابیات و اشعار خوشبینانه‌ای چون «تا شقایق هست زندگی باید کرد» و «مرگ پایان کبوتر نیست» را هرچه بیشتر تنگ‌‌تر می‌کند.

 

منبع: etemadonline-636419

برچسب ها
نسخه اصل مطلب