شاعر، زبان مردم
گفتگو با سید حکیم بینش؛ شاعر و نویسنده
وی متولد سال 1355 در قریه سچک شهرستان یکاولنگِ ولایت بامیان افغانستان است. 1364 به مشهد می آید. دبستان و دبیرستان را در مشهد خواند و دانشگاه را در اصفهان و رشته شیمی. از سال 1381 نوشتن را به طوری جدی شروع کرد. نویسندگی را در رادیو از سال تابستان 1381 شروع کرد و تا کنون ادامه داده است. در رادیو و در کنار نوشتن، تهیه کنندگی، گویندگی و بازیگری را نیز تجربه کرده است. دو مجموعه شعر با نام های « سیبهای سرخ چیدنی» و « بلخ و نیشابور» از وی منتشر شده است. با هم پاسخ های سید حکیم بینش را می خوانیم:
*سید حکیم بینش را چقدر می شناسید؟
کوشیدهام سیدحکیم بینش را بشناسم؛ مهربان است و با آدمها دیر رفیق میشود. همیشه یک رودربایستی با آدمها و کسانی که یک پیراهن بیشتر از او پارهکرده اند دارد. میکوشد خودش باشد. این بیت میتواند او را معرفی کند:
دوست دارم تو همان آدم سابق باشی
بیریا، ساده، صمیمی، نه نه عاشق باشی
سیدحکیم مثل خودش است. تا به حال خودش را با شخصیت داستانها و یا قهرمانان معروف مقایسه نکرده است.
*شما برنامه و الگوی خاصی برای مطالعه دارید؟
برای من زمان مهم است. از هر زمانی برای مطاله استفاده میکنم. همیشه داخل کیفم کتاب هست و در اتاق کارم کتابخانه کوچکی دارم. الگوی خاصی برای مطالعه ندارم البته میکوشم که کتابهایی خوب از نویسندگان خوب بخوانم. همه شنیدهایم که هر کتابی برای یکبار خواندن میارزد، ولی برای کسانی که زمان برایشان مهم است، خواندن هر کتاب یعنی باز ماندن از خواندن کتاب یا کتابهای خوب. کتاب خواندن زورکی مثل غذا خوردن از سر بیاشتهایی است. خب من هم دوست نداشتهام کتابهایی را زورکی بخوانم ولی مجبور بودم بعضی از کتابهای درسی را تا آخر بخوانم. برای مطالعه الگو زیاد معرفی کردهاند. من خودم بیشتر اوقات آخر شب مطالعه میکنم. پیشنهاد میکنم، همیشه کتاب با خود داشته باشیم و زمانهایی را که در برنامههایمان مرده، زنده کنیم. در طول روز همیشه فرصتهایی به وجود میآید که میتوانیم به جای پرداختن به کارهای دیگر کتاب بخوانیم.
*دوره کودکی و نوجوانی شما چقدر با کتاب همراه بود؟
دوران کودکی من تا نه ده سالگی که در افغانستان گذشت، شور و شوقی هم برای کتاب خواندن نداشتم. شاید شور و شوقی بود ولی کتابهای مناسب سن من نبود. ما حمله حیدری میخواندیم و یا بعضی از کتابهایی را که حتی معنای بسیاری از جملاتشان را نمیفهمیدیم. وقتی به ایران مهاجرت کردیم، از اولین کتابهایی که خیلی دوست داشتم، داستان راستان بود. بعد از آن در دوره نوجوانی با مجلههای مثل سروش نوجوان و سوره نوجوان آشنا شدم. از این دوره است که به قول دوستان ایرانی خوره کتاب میشوم و هر کتابی را که به دستم میرسد میخوانم. بیشتر هم شعر و داستان میخواندم. بسیاری از کتابهای جلال آل احمد را خواندم. اگر نام بگیریم خیلی زیاد میشود. من بازیهای دسته جمعی را خیلی دوست داشتم. بازیهای دونفره و چند نفره را. خیلی وقتها به خاطر بازی از کتاب دور میافتادیم. از میان کتاب و بازی، به نظر من کتاب خیلی در شخصیت من مؤثر بوده است. ولی خب آدمی از هر چیزی به طور خودآگاه و ناخود آگاه میآموزد. من تا همین اواخر تصور نمیکردم که بازیها اینقدر در شخصیت آدمها تأثیر دارند.
*اقلیم، جغرافیا، موقعیت و زادبوم شما چه تاثیری در کارهای شما داشته است؟
اقلیم خشن و کوهستانی زادگاهم که در بهار و تابستان کمی مهربان میشد و چهرههای صمیمی و مهربان مردم روستایمان همیشه جلو چشمم است. من دوران کودکیام را در دل قریۀ زیبایی سچک گذراندم و همواره تحت تأثیر طبیعت آن بودهام. گاهی وقتی به تصویری در شعر فکر میکنم، دشت و دمن و رودخانه و کوهستانهای زادگاهم از ذهنم میگذرند یا وقتی میخواهم از مهربانی مردم حرف بزنم و شخصیتهایی را در ذهنم میسازم، خصلتهای مردم قریهام را دارند.
*رابطه شما با فضای مجازی چطور است؟
فضای مجازی یک امکان خیلی خوبی را فراهم ساخته تا حرفهای خود را بزنیم. بخصوص اکنون که در همهجا به اینترنت و شبکهها و گروههای مجازی دسترسی داریم. امروزه هرکس که یک موبایل دارد، میتواند یک رسانه باشد. من از نیمه دوم دهه هشتاد خورشیدی در فضای مجازی فعالیت داشتهام. وبلاگی دارم به نام سچک که البته چند سالی است به روز نشده. سالهاست که در تلگرام نیز کانالی به همان نام سچک دارم. در فیسبوک و انستاگرام هم آثارم را منتشر میکنم. اما مانند بسیاری از کاربران فضای مجازی، حرفهای به کار نویسندگی در این فضا نپرداختهام. دلیلش هم این است که فرصت و وقتی کافی برای این کار ندارم.
سرعت انتشار مطالب در فضای مجازی زیاد است. شما میتوانید آثار بسیاری از صاحبان قلم را که تازه نوشته و یا سرودهاند و هنوز جوهرِ اثرِ شان خشک نشده، بخوانید و یا در جریان تازهترین خبرها قرار بگیرید. شما وقتی یک اثری را در این فضا میخوانید، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرید و فورا دست به قلم شوید. از سوی دیگر شما هم میتوانید آثارِ تان را در این فضا منتشر کنید و با نظرهایی که مخاطبان زیر مطلب تان یا در خصوصی میدهند، باز تاب اثر تان را ببینید. یکی از فرصتها هم فرصت آشنایی و ارتباط با نویسندگان و شاعران بسیاری است که در این فضا فراهم میشود؛ شما میتوانید با شاعران پارسی زبان در هر جای دنیا که باشند گفتگو و تعامل داشته باشید و اگر زبان یاد داشته باشید، میتوانید با نویسندگان غیر فارسی هم ارتباط برقرار کنید.
*شما سراغ شعر رفتید یا شعر سراغ شما آمد؟ گویندگی چطور؟
من رفتم سراغ شعر؛ به نظر من شعر یا هیچ هنر دیگری به سراغ آدم نمیآید. من اولین بار در دوره دبستان یک چیزهایی نوشتم و فکر میکردم که شعر است ولی خوب فقط از لحاظ آوایی به هم نزدیک بودند. پیشتر از آن فکر میکردم کسانی که شعر میگویند آدمهای خیلی استثنایی هستند. من طبعم را در نقاشی نیازمودم، شاید اگر تلاش میکردم یک نقاش میشدم. یک تابستان کلاس خط رفتم، خطم خیلی خوب شده بود، اگر ادامه میدادم شاید یک خطاط میشدم ولی رفتم سراغ شعر. دنیای شعر برایم یک چیز دیگر بود. در طول شاعریام هر وقت خواستم، شعر گفتم. البته بوده که ناگهان چیزی در ذهنم جرقه زده است. به نظر من تا عرقریزی روحی نباشد، شعری هم متولد نمیشود. بسیاری از کشفهای ما در حین سرودن خودش را نشان میدهد. گویندگی هم به سراغم نیامد در رادیو من بیشتر نویسندگی میکنم تا گویندگی. در واقع به خاطر کارم در رادیو گویندگی هم میکنم. البته گویندگی را دوست دارم.
*رنج تا چه اندازه می تواند گوهر شعر را صیقل بدهد؟
اگر منظورتان رنجها و سختیهای روزگار است، باید بگویم که شعر از دل همین رنجها متولد میشود. شاعران نمیتوانند در مقابل درد و رنجهای مردم، سکوت کنند و یا بیتفاوت باشند. رنجها دلهای آنها را هم به درد میآورند و همین دردهاست که شعر میشوند و بر زبان شاعر جاری.
مهم ترین رنج هایی که در شعر شما دیده می شوند، کدام رنج ها هستند؟
اشعار من بیشتر بازتاب درد و رنجهای هموطنانم است. من تلاش کردهام زبان مردمم باشم و حرفهای آنها را بزنم. آوارگی، بیوطنی، سختیها و مشکلات آوارگی، جنگ و کشتار و انفجار و انتحار چیزهاییاند که سالهاست روان مردم افغانستان را میآزارند. خب این چیزها در اشعار من بازتاب یافتهاند.
*موضوع مهاجرت در شعر از چه زمانی مورد توجه شعرا واقع شده است و ادبیات تبعید با ادبیات مهاجرت چه تفاوت هایی دارد؟
بسیاری از شاعران بزرگ از مهاجرت و دوری و فراق وطن سخن گفتهاند. مولانا به گونهای خود را دور افتاده از وطن میداند. نینامه مولانا به گونهای قصه دوری از وطن است. علاوه بر مولانا سعدی و حافظ و بیدل بسیاری از شاعران دیگر قصه دوری از وطن را بازگود کردهاند. مثلا حافظ میگوید:
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی
زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
میتوانیم بگوییم مهاجرت در شعر قدمتی به اندازه تاریخ ادبیات دارد. یا حد اقل در آثار شاعران و عارفان بزرگ که خود را تبعیدی زمین میدانستند دیده میشود. نمونۀ خوبی که درباره هجرت سروده شده، شعر هجرت علی معلم دامغانی است که در آن هجرت تعدادی از پیامبران مطرح میشود و در نهایت به هجرت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی ختم میشود. مطلع این شعر هست:
این فصل را بامن بخون باقی فسانه است
این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است
شعر مهاجرت در اشعار بسیاری از شاعران افغانستانی بازتاب یافته و اشعار آنها نمونههای بسیار خوبی از شعر مهاجرت است.
ادبیات مهاجرت و ادبیات تبعیدی تفاوت زیادی ندارند. آثار بسیاری از عارفان شاعر را که درباره دوری از وطن صحبت کردهاند، میتوانیم جز ادبیات تبعیدی بدانیم. مثل همان نینامه مولانا به نظر من تفاوت زیادی بین شعر مهاجرت و ادبیات تبعیدی وجود ندارد. خب بلی شاعرانی بودهاند که از وطن شان تبعید شده و در فراق وطن و دور وطن شعر گفتهاند. نقطه اشتراک مهاجرت و تبعید این است که یکی را روزگار و سختیهای روزگار تبعید میکند، یکی را حاکمان و دولتها. دربارۀ اشعار اشعار شاعران افغانستانی باید بگویم که آنها را جزء ادبیات مهاجرت به حساب میآورند.
*ادبیات مهاجرت در آثار معاصر زبان فارسی و در کشورهای مختلفی چون افغانستان و ایران چقدر رشد کرده است؟
امروزه ما به راحتی از ادبیات مهاجرت نام میبریم. شاعران بزرگ و پر آوازهای را میتوانیم نام ببریم که اشعار شان جزء شعر مهاجرت به حساب میآید. در واقع میتوانیم بگوییم از تأثیرگذارترین اشعار، همین آثار شاعران مهاجر است. البته ادبیات مهاجرت فقط اختصاص به شعر ندارد. ما اکنون رمانها و داستانهای کوتاه زیادی هم داریم که در فضای مهاجرت به بوجود آمدهاند.
*وضعیت کتاب و ادبیات در افغانستان و همچنین در بین مهاجران افغانستانی در ایران چهطور است؟
در شرایط فعلی وضعیت کتاب و ادبیات در افغانستان چندان خوب نیست. اگرچه فعالیتهایی میشود و ناشران هم کتابهایی را چاپ میکنند، اما در مجموع وضعیت کتاب در افغانستان خوب نیست. دلیلش خروج بسیاری از ادبا، نویسندگان و شاعران از این کشور است. در واقع جای خالی آنها خیلی خیلی محسوس است. اما برعکس آن، وضعیت کتاب و ادبیات در میان مهاجرین که در ایران زندگی میکنند نسبتا خوب است. شاعران بسیاری آثارِشان را چاپ میکنند و در نمایشگاههای کتاب ناشران افغانستانی مقیم ایران سهم میگیرند. خرید کتاب بوسیله مهاجران هم خوب است. در نمایشگاه بین المللی کتاب امسال حضور مهاجرین در نمایشگاه و خرید کتاب محسوس بود.
*ادبیات افغانستانیهای مهاجر به کشورهای اروپایی و آمریکایی و دیگر کشورها به جز ایران را چهطور میبینید؟ شما کار کدام یک را بیشتر میپسندید؟
بسیاری از شاعران و ادبایی که به کشورهای خارجی غیر از ایران رفتهاند، در ایران بالیدهاند. مثلا سیدضیا قاسمی، محمدشریف سعیدی، سیدرضا محمدی، سیدنادر احمدی و بسیاری از شاعران دیگر. همین گونه بعضی از داستاننویسهای ما که در خارج هستند در ایران رشد کرده اند. در مورد آثار شان هم باید بگوییم که از زمانی که به این شاعران به کشورهای غربی رفتهاند، در عرصه شعر آثار قابل توجهی خلق نکردهاند. گویا حضور در کشورهای غیر فارسی زبان و دور بودن از مجامع ادبی تأثیر خود را گذاشته است. البته چراغ ذوق آنها خاموش نشده و گاهی در فضای مجازی شعرهای خوبی میخوانیم. بخصوص از شاعر خوب بلخ ابراهیم امینی. قابل یاد آوری است که چند سالی است جشنواره صلصال ویژۀ شاعران پارسی زبانی که در اروپا زندگی میکنند، برگزار میشود. علاوه بر آن سیدنادر احمدی که در استرالیا زندگی میکند، در زمینه ترجمه و همین گونه شعر سپید آثار قابل توجهی خلق کرده است.
اما در زمینه داستان و ادبیات داستانی چند اثر خیلی خوبی آفریده شده است که میتوانیم به طلسمات محمدجواد خاوری اشاره کنیم که یکی از برجستهترین رمانهایی است که در این سالها نوشته شده و داستان بلند وقتی موسی کشته شد اثر سیدضیا قاسمی. طلسمات که در ادبیات افغانستان یک اتفاق بزرگ است و داستان بلند وقتی موسی کشته شد هم رمان خواندنی و قابل توجه. اینکه من آثار ادبا و شعرایی را که در ایراناند میپسندم یا در خارج از ایران، باید بگوییم که شاعران ما در خارج از ایران هم شاعران بزرگ و بنامی هستند و هرجا باشند تأثیرگذارند. بنابرین بهتر است این سؤال را اینگونه جواب بدهم، شعر خوب را از هر شاعری باشد میپسندم، مهم نیست در کجای جغرافیای زمین زندگی میکند.
*ادبیات مقاومت در بین شاعران معاصر افغانستانی چه جایگاهی دارد؟
شعر افغانستان در ایران نخست با اشعار مقاومتِ شاعران افغانستانی در ایران معرفی شد. قبل از اینکه دفترهای مستقل شاعران افغانستانی چاپ شود، دو دفتر شعر مقاومت که حاوی اشعار شاعران افغانستانی بود به چاپ رسید و نام بعضی از شاعران افغانستانی را بر سر زبانها انداخت.
نخستین اشعار بسیاری از شاعران بزرگ و مطرح مهاجر، درون مایه مقاومت داشت. یعنی آنها با شعر مقاومت قدم به وادی ادبیات گذاشتند. اگر بخواهیم درباره شعر مقاومت افغانستان صحبت کنیم، اول باید از خلیل ا...خلیلی یاد کنیم. ایشان پس از اشغال افغانستان به پاکستان مهاجرت کرد و اشعار درباره مقاومت مجاهدین علیه اشغالگران سرود. پس از او بسیاری از شاعران دیگر از مقاومت و مجاهدت سرودند، بخصوص شاعرانی که در ایران بالیدند. از چهرههای خوب شعر مقاومت میتوانیم به خلیل ا... خلیلی، واصف باختری، سعادتملوک تابش، خالده فروغ، قهار عاصی، محمدکاظم کاظمی، سیدابوطالب مظفری، سید فضل-ا...قدسی، سیدنادر احمدی، سیمین حسنزاده و بسیاری از شاعران نامدار دیگر اشاره کرد. من فکر میکنم، مقاومت بخشی از زندگی شاعر است. شاعر جزئی از مردم است به همین خاطر نمی تواند در مقابل رنجها و دردهای مردم بیتفاوت باشد. لذا بخش از آثاری بنده نیز اختصاص به اشعاری دارد که تحت عنوان شعر مقاومت از آنها یاد میشود.
*نسبت بین اعتراض و ادبیات و به خصوص ادبیات مقاومت را چطور می بینید؟
گاهی با گذشت زمان ممکن است بخشی از جامعه از آرمانهای خود دور شود و یا یک عدهای از موقعیتها و جایگاه خود سوء استفاده کنند. به همین خاطر نیاز است که با آنها با زبان اعتراض برخورد کنیم
هنرمند یا شاعر نمیتواند در مقابل بیعدالتیها، تبعیضها، بیدردیها، احتکارها و هر کژی دیگری ساکت بنشیند؛ چرا که شاعر خود را زبان مردم میداند، و رسالت خود میداند که این وضع را باز گو کند. لذا با زبان شعر و هنر اعتراض میکند. البته که این اعتراضها و انتقادها به قصد اصلاح است.
در ادبیات مقاومت شاعر خود و مخاطب را دعوت به قیام و مقاومت علیه ظلم و ستم داخلی و استعمار خارجی میکند، اما در شعر اعتراض، علیه وضع موجود زبان میگشاید و قصدش هم اصلاح است. در شعر مقاومت قصد اصلاح نیست، بلکه قصد تغییر است و این مقاومت تا زمانی است که جامعه به نتیجه برسد.
در شر من شعر اعتراض کمرنگتر است. البته در اشعار طنزم کم و بیش به این مسئله پرداختهام.
*ادبیات آیینی و به ویژه ادبیات عاشورایی در بین شاعران افغانستانی چقدر مورد استقبال واقع شده است؟
شاعران افغانستانی در خانوادههای مذهبی به دنیا آمده و عاشق اهل بیتاند. این عشق در آثار آنها هم دیده میشود. بسیاری از شاعران افغانستانی حتی شاعرانی که شیعه نیستند برای امامان شیعه شعر گفتهاند. خلیل ا...خلیلی برای امام رضا(ع) شعر گفته و یا قهار عاصی برای امام علی و امام حسین(ع) شعر دارد. شاعران شیعی افغانستان همگی درباره بزرگان دینی شعر دارند. بخصوص درباره امام حسین(ع). در این اواخر سوگوارهها و کنگرههای آیینی نیز در افغانستان برگزار میشد. باید بگویم که عاشورا و مفاهیم عاشورایی در اشعار شاعران افغانستانی بازتاب زیادی داشته است. در واقع آنها اهمیت عاشوا را و پرداختن به قهرمانان کربلا را در اشعار شان به تصویر کشیدهاند. طبیعتا من هم اشعار عاشورایی دارم؛ در قالبهای گوناگون غزل، ترکیب بند، دوبیتی و شعر سپید برداشتهایم را از واقعه کربلا نوشتهام.
*از کی سراغ رادیو دری رفتید؟ در این رادیو چه کارهایی کرده اید و چه برنامه هایی دارید؟
از سال هشتاد و یک وارد رادیو شدهام. با نویسندگی شروع کردم. تا به حال برنامههای زیادی را نوشتهام، از برنامههای معارفی تا طنز و برنامههای زنده اجتماعی. نویسندگی برنامههای گنجینه ادب، عندلیب، قند پارسی، پرتوی از نهج البلاغه، برنامه خانوادگی زنده باد زندگی، در خانه و برنامههای جوان روی موج جوانی، جاده جوانی و طنز چندک و قتقتک، شکرستان، خند و قند و بسیاری از برنامههای دیگر را برعهده داشتهام. جدا از آن بازیگری، گویندگی و تهیه کنندگی بعضی از برنامهها نیز بر عهدهام بوده است. فعلا نویسندگی برنامه زنده روی موج جوانی، برنامه طنز خند و قند و نمایش هفته را بر عهده دارم و گویندگی برنامه مشاهیر ما مفاخر جهانی و در گلستان ادب را. بازیگری در نمایش-های داستان-های تمثیل و نمایش هفته هم جزو کارهایم است.
*برای شما از بین آفرینش اثر ادبی و در «رادیو دری»، کدامیک اولویت بیشتری داشته اند و بیشتر برای آن زمان گذاشته اید؟
برای من همۀ کارهایم مهم هستند و البته برای طنزها بیشتر وقت گذاشتهام. طنز سختتر از برنامههای جدی است.
*رادیو دری برای مخاطبان ایرانی نیز مفید است و مطلب دارد؟
بدون شک. بسیاری از مخاطبان ما دوستان ایرانی ما در شهرهای مثل تربت جام، تربت حیدریه، سیستان و بلوچستان زابل، مشهد و حتی تهران ایرانی هستند. ما پیامکهایی داشتیم از دوستان ما در تهران که پیگیر برنامههای رادیو دری بودهاند.
*برای برقراری ارتباط های بیشتر فرهنگی در حوزه ادبیات فارسی چه پیشنهادهایی دارید؟
مؤسسه فرهنگی شاعران پارسی زبان در تهران مبادرت به چاپ کتابهایی در حوزه شعر کرده است و آثاری از شاعران ایران، افغانستان و تاجیکستان را چاپ و در اختیار علاقهمندان شعر قرار داده است. نهاد کتابخانههای عمومی کشور جمهوری اسلامی ایران هم بارها برنامههایی با حضور ادیبان و شاعران پارسی زبان داشته. از سوی دیگر در همین اواخر کنگره شعر واژهگان تشنه در بلخ به همت خانه مولانا، کتابخانه فردوسی این شهر، و رایزنی جمهوری اسلامی ایران برگزار شد. در مشهد هم در همین اواخر بنیاد فرهنگی شهید احمدشاه مسعود در فاصلهای کوتاه دو برنامه شعری برگزار کرد که در آن شاعران ایرانی و افغانستانی شعر خواندند و این محافل باعث آشنایی بسیاری از شاعران شد. هر قدر از اینگونه محافل و برنامهها بیشتر باشد قطع تأثیرات بیشتری خواهد گذاشت.
*برای باغ این گفتگو، «سیب های سرخ چیدنی» چه مزه ای می دهد و چه جایگاهی دارد؟
طعم مهربانی و دوستی. نخستین اثرم بوده و خیلی آن را دوست دارم. در سال نود و پنج در بخش افغانستان جزء نامزدهای جشنواره شعر فجر بود.
*چه موضوعات و چه آدم هایی در «بلخ و نیشاپور» دیده می شوند؟
این دومین مجموعه شعرم هست. تحت تأثیر فضای کشور و جهانم این اشعار را سرودهام. کوشیدهام راوی دردها و زخمها و گریه و خندههای مردمم باشم. آدمهایی که در این مجموعه هستند بیشتر مردم زخم دیده و رنجکشیدۀ افغانستان اند. سعی کردهام پل دوستی بین ایران و افغانستان هم در این مجموعه باشم.
معرفی کتاب های سید حکیم بینش
سیب¬های سرخ چیدنی
سیب¬های سرخ چیدنی، نخستین مجموعه شعر سیدحکیم بینش است که در سال 1393 منتشر شد. این مجموعه را انتشارات عرفان چاپ و روانۀ بازار کرد. این مجموعه حاوی غزل¬ها، رباعی¬ها و اشعار سپید این شاعر است. شاعر در این مجموعه تلاش داشته راوی دردها و رنج¬های مردمش باشد. علاوه بر به تصویر کشیدن آوارگی و بی¬وطنی و مظلومیت مردمش، کم و بیش اشعار این مجموعه درون مایۀ تغزلی و عاشقانه هم دارد. غزل¬های عاشقانه شاعر صرف، بیان مسائل عاشقانه نیست، شاعر در این غزل¬ها هم از دردها و رنج¬ها سخن می¬گوید. بخشی از اشعار سیدحکیم را اشعار آیینی و عاشورایی او تشکیل می¬دهد.
درون¬مایۀ بعضی از اشعار شاعر بخصوص دو مثنوی و اشعار سپید شاعر، اجتماعی و مسائل اجتماعی است.
بلخ و نیشابور
بلخ و نیشابور دومین مجموعه شعر سیدحکیم بینش است. این مجموعه در سال 1401 منتشر شد و مؤسسۀ شاعران پارسی زبان آن را چاپ و منتشر کرده است. بر خلاف مجموعه شعر سیب¬های سرخ چیدنی این مجموعه که در آن تنوع قالب دیده می¬شود و مخاطب اشعاری در قالب غزل، سپید، رباعی و مثنوی می¬خواند. در این مجموعه فقط غزل کار شده است. این مجموعه حاوی چهل غزل است. شاعر تلاش کرده است که تنوع موضوعی داشته باشد. در این مجموعه خواننده با موضوعات اجتماعی مسائل افغانستان، طبیعت، عاشقانه و تغزل و آیینی روبه¬روست. نام کتاب از شعری گرفته شده که برای همدلی بین مردم ایران و افغانستان سروده شده است.
تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد
پل بزن بین بلخ و نیشابور هردو اقلیم یک خراسان است
شاعر تلاش داشته در این مجموعه نیز بیشتر راوی زخم¬ها و دردهای مردم کشورش باشد
زندگی نامۀ سیدحکیم بینش به زبان خودش
در سال 1355 در قریۀ سچک شهرستان یکاولنگِ ولایت بامیان افغانستان به دنیا آمدم. پدرم سیدابراهیم، معلم بود و معروف به سیدمعلم. وقتی در کوچهها با دیگر کودکان بازی میکردم، گاهی به عابرانی که از محلۀ ما میگذشتند بلند سلام میکردیم، آنها میپرسیدند بچه که هستی؟ میگفتم سید معلم، معمولا پدرم را میشناختند و میگفتند به سیدمعلم سلام برسان.
پدرم و عموهایم توجه زیادی به من داشتند، در ضمن دیگر آموزشها شعارهای انقلابی هم یاد میدادند. پدرم از انقلابیون بود و بیشتر هم در جبهه و پشت جبهه. به یادم میآید که در از یکی از اجتماعهایی که در دشت مزارِ قریۀ سچک شده بود، سید حسن زوار عموی پدرم مرا روی دستش بلند کرد که شعار بدهم. شعارهایی مثل شوروی شوروی مرگ به نیرنگ تو خون جوانان ما میچکد از چنگ تو. شاید یادگیری همین شعارها و تکرارش در شاعریام بیتأثیر نبودهاست
پدرم سال 1360 به ایران آمد، قرار نبود در ایران بماند، اما وقتی به ایران مهاجرت کرد، شور و شوق تحصیل او را به حوزۀ علمیه مشهد کشاند و طلبه شد. چهار سال دوری پدر برای ما از سختترین سالها بود. در سال 1364 ما را هم به ایران آورد؛ من و خواهرم را. مادرم چند ماه قبلش در افغانستان در گذشته بود. کودکیام یک بخشش در دل با صفای روستایم گذشت و بخش دیگرش در پسکوچههای غربت، در مشهد مقدس. پدرم خیلی دوست داشت من طلبه شوم. از همان سالهای اول مهاجرت کتاب جامع المقدمات را زیر بغل داده بود. تابستانی مرا در کتابخانۀ امام صادق که متعلق به بلخابیها بود، برد و من زندگی طلبگی را هم چند ماهی تجربه کردم. اما با شروع مدرسهها، به خانه برگشتم. دبستان و دبیرستان را در مشهد خواندم و دانشگاه را در اصفهان. سال 1375 دانشگاه قبول شدم؛ شیمی محض. چند بار به فکر تغییر رشته افتادم، اما دنیای شیمی چنان زیبا بود که نتوانستم از آن دل بکنم. درسهای علوم تجربی شناخت ما را نسبت به جهانی که در آن زندگی میکنیم خیلی بیشتر و متفاوتتر میسازد؛ دنیای اتمها و زیر اتمیها و کیهانی که هر روز با کشفیات تازه، شگفتیهایش بیشتر و بیشتر میشود، نگاه آدم را به همه چیز عوض میکند.
بعد از فارغ التحصیل شدنم، بجز دو سال که در دو مدرسۀ خودگردان مهاجرین معلم بودم، مدرکم را در دهان کوزه گذاشته و آبش را میخورم.
دو سال معلمیام در مؤسسۀ کوثر و مؤسسه زمان، تجربۀ خیلی خوبی بود. در مؤسسۀ کوثر، فارسی، عربی و شیمی درس میدادم و در موسسه زمان فارسی و شیمی. من از آن دانش آموزان که به سختی هم درس میخواندند هم کار میکردند درسهای زیادی یاد گرفتم. من از آنها سختکوشی و امیدوار بودن را یاد گرفتم.
اولین تجربههای شعری من در دبستان بود، چند باری یک چیزهایی نوشتم به شکل منظوم؛ فکر کنم به جناب احمد موسوی مبلغ که همصنفیام بود نشان دادم که او هم با خنده یک چیزهایی گفت. شاید نقدش کرد، شاید تعریف، دقیقا یادم نیست و من دیگر ادامه ندادم. ولی باور کنیم که دوستان ما مسیر زندگی ما را تغییر میدهند. من اگر با سید محمد علوی که فعلا هم همکارم هست و یکی از نویسندگان خوب افغانستانی آشنا نمیشدم، شاید مسیر دیگری را تجربه میکردم. ما در محلۀ التیمور مشهد زندگی میکردیم، روزهای جمعه پدران ما که طلبه بودند، تمرین سخنرانی داشتند. از ما هم میخواستند که مقاله نوشته کنیم. سیدمحمد مقالههای خیلی زیبایی نوشته میکرد، با عبارتهای خیلی شیک مانند مگر نه این است، نا گفته نماند و....در آن جلسات همه از نوشتههای او شگفت زده میشدند که چطور یک نوجوان به این زیبایی مقاله نوشته میکند. او که تشویق میشد، حسادت من هم گل میکرد. یک روز ازش پرسیدم چه کار میکنی که این قدر زیبا نوشته میکنی. گفت: پیش استادی مقاله نویسی میروم. گفتم برایش بگو که من هم دوست دارم بیایم پیشش شاگردی کنم و یاد بگیرم، ببین قبول میکند یا نه. سیدمحمد با خبر خوش آمد که بلی استادم قبول کرده است. از آن پس هر هفته عصرهای جمعه به قول دوستم خانۀ استاد پلاس بودیم و چندی بعد به جمع ما دو نفر دیگر هم افزوده شد. سیدحمید حسینی و آقای حیدری. آن استاد سید ابوطالب مظفری بود، شاعر و پژوهشگر نامی امروز افغانستان. آن وقتها استاد مظفری طلبه بود و چند سالی میشد که شعر میگفت. خیلی جدی ادبیات را هم به صورت نظم و هم به صورت نثر دنبال میکرد. کتابی را به ما هدیه داد به نام ضریح آفتاب که اشعار شاعران مشهدی در آن جمع شده بود. شعر سوگنامۀ بلخ استاد مظفری و اشعار از استاد محمدکاظم کاظمی هم در آن چاپ شده بود. هر هفته در منزل استاد مظفری با کتاب تازه و مجلۀ تازه آشنا میشدیم. قرار نبود شعر بگویم، میرفتم نویسندگی یاد بگیرم. مقالههای خود را برایش میخواندیم و او هم به قول نویسندگان چکش کاری میکرد. آن وقتها اصلا نمیدانستم ادبیات چیست و چه دنیای هزار تو و پر رمز و رازی دارد، اما آشنایی با استاد سید ابوطالب مظفری و بعد هم استاد محمدکاظم کاظمی و محمد جواد خاوری و خواندن کتابهای شعر و ادبیات، مرا هم به ورطۀ ادبیات و شعر کشاند. چیزی نگذشت که پای ما به محافل شعری باز شد. از آن انجمن به آن انجمن میرفتیم؛ نه خستگی پذیر بودیم و نه از شعر و ادبیات سیر میشدیم. مجلۀ سورۀ نوجوانان را مرتب میخریدم؛ مجلهای که عاشق برگ برگش بودم. دوست نداشتم یک شمارهاش کم باشد. ماه به ماه بیتابانه دنبالش باجههای روزنامه فروشی را میگشتم. هنوز هم آن مجلهها را دارم اولین نوشتهام که چاپ شد، در یکی از شمارههای همین مجله بود. اولین شعر چاپ شدهام هم در شمارۀ 14 آبان سال 1373 مجلۀ شعر بود. بسیار ذوق زده شده بودم و هرکه میآمد مجله را نشانش میدادم.
انجمن شعر مهاجرین در چهار راه شهدا در بازار مرکزی مشهد جمعهها برگزار میشد. سعی میکردم هیچوقت آن را از دست ندهم. با سیدرضا محمدی، محمد حسین محمدی و محمد رفیع جنید در همانجا آشنا شدم. ما تقریبا همسن و سال بودیم و بیشتر باهم میجوشیدیم. سیدرضا محمدی خیلی وقتها میآمد خانۀ ما. گاهی شبها تا دیر مجلههای شعر را ورق میزدیم و به شاعران نمره میدادیم.
اولین شعرهایم تاریخ سال 1371 و 1372 دارند. اولین شعر جدی ام که خیلی مورد توجه قرار گرفت و شروع جدی من در شعر شد، مطلعش این است
برای بار آخر آه سردی برکشیدم من
قفسها را شکستم مرغکی بیپر کشیدم من
کشیدم شاپرکها را و مرغانی که میخوانند
ولی بال کبوتر را کمی بهتر کشیدم من
با همین شعر و یکی دو شعر دیگر در مسابقات دانش آموزی در سال 1373 شرکت کردم و جزء برگزیدگان استان خراسان شدم. و سال 1374 هم در خراسان برگزیده شدم و هم در کشور نفر سوم.
و حالا حدود سی سال است که با شعر و ادبیات سر و کار دارم. شاید به شعر خیلی وقتها به صورت جدی نپرداختهام، اما یک مخاطب خوبی برای شعر هستم.
شرکت در سومین مجمع شعر افغانستان در تهران، در بهمن 1372 برایم تجربۀ شیرین دیگر بود. با شاعران مهاجر ساکن دیگر شهرهای ایران که تا آن وقت نام بعضیهای شان را شنیده بودم، آشنا شدم و فصل جدیدی در روابط اجتماعی ام بود
بعد از قبول در دانشگاه بنا به توصیه پدرم، کمتر سراغ شعر رفتم و حدود ده دوازده سال از مجامع شعری و شعر گفتن دوری کردم. هرازگاهی البته چیزی مینوشتم، مثلا شاید سال یکی دوتا شعر و در جلسات شعر هم به صورت محدود شرکت میکردم ولی جدی نبود؛ در این سالها بسیاری از دوستانم کتابهای شان چاپ شده بود و نام آوازه به هم زده بودند. از سالهای 1387 و 1388 در واقع نیمۀ دوم سال دهۀ 80 دوباره تصمیم گرفتم جدیتر به ادبیات و شعر برگردم. خیلی کم در جشنوارههای شعری شرکت کردهام و البته گاهی نگاه داوران به آثارم جلب شده و از برگزیدگان این جشنوارهها بودهام. بعضی از آنها از این قرار است.
در نهمین جشنوارۀ شعر رضوی برگزیده در بخش قرآن و نهج البلاغه
از برگزیدگان دهمین جشنوارۀ شعر رضوی در مشهد و خراسان رضوی در سال 91
مقام دوم جشنوارۀ بوی باران در کابل سال 1392
مقام سوم سوگوارۀ واژگان تشنه در کابل سال 1393
مقام سوم دومین مسابقۀ شعر آیینی اسوه در بلخ 1395
برگزیده پویش بهار موعود اسفند 1400
نفر اول دومین جشنوارۀ بین المللی مولود کعبه بهمن 1401
من بیشتر قالب غزل را دوست دارم. بیشتر آثارم هم در همین قالب است. مثنوی، رباعی، دوبیتی و شعر سپید هم گفتهام، اما فکر میکنم غزل چیز دیگری است. قالبی است که فکر میکنم در او به رضایت و اقناع میرسم. من فکر میکنم غزل جان ادبیات است. شاید یک شاعر در شعر سپید خیلی زیبا احساساتش را بیان کند ولی ملاحت غزل برای من همیشه یک چیز دیگر بوده است.
سیبهای سرخ چیدنی نام اولین مجموعۀ شعرم هست که در سال 1393 توسط انتشارات عرفان منتشر شد. این کتاب یکی از نامزدهای جشنوارۀ شعر فجر در سال 1395 در بخش افغانستان بود.
دومین مجموعۀ شعرم به نام بلخ و نیشابور از سوی مؤسسۀ فرهنگی شاعران پارسی زبان، در سال 1401 به چاپ رسید.
11 آبان 1381 ازدواج کردم، و سه فرزندم دارم سیدناصر اولین فرزندم در 26 فروردین 1386 به دنیا آمد و دومین فرزنده سیده کوثر سوم خرداد 1389 و سومین فرزندم محمدپارسا هفدهم مرداد 1396. به دنیا آمدن هر کدام از فرزندان تحولی جدیدی در شخصیت و زندگیام بوجود آوردند و برکت قدم آنها را در زندگی ام حس کردهام.
تا به حال سه بار افغانستان رفتم، بار اول زمستان سال 1385 بود که صدا و سیما میخواست بامن قرار داد ببندد و در واقع دنبال پاسپورت رفتم. پدرم هم همراهم بود. دفعه دیگر بهار 1387 بود که به خاطر کارها و حساب و کتابهای پدرم رفتم. و بار سوم هم پاییز 1393 برای شرکت در سوگوارۀ واژگان تشنه. این سفرها برایم خیلی جالب بود و آرامش خاطر زیادی را با حضور در افغانستان حس میکردم. گویا به آغوش مادر برگشتهام. اشتیاق بازدید از مکانهایی که با آنها خاطره داری و دیدن عزیزانی که سال از آنها دور بودهای، شور حال دیگری دارد.
سال 1386، برایم سال تلخ و غمانگیزی بود؛ بهارش سرسبز و پر باران بود، اما پاییزش پاییز تلخی بود. پدرم در آبان این سال چشم از جهان فروبست. پدرم همه چیزم بود و غم از دست دادنش سخت و سنگین بود و تأثیر زیادی بر روحیهام گذاشت. پدرم در مدرسه علمیه عسکریه سچک استاد بود، کتابخانه آن را تأسیس کرده بود و خود مدرسه را تعمیر. از ایران با چه مشقتی کتاب تهیه میکرد و به افغانستان میبرد. سر انجام هم در حال خدمت و دور از خانواده در شفاخانه نیک به دیار حق شتافت و در سچک به خاک سپرده شد.
من از طریق استادمحمد کاظم کاظمی و خانم بیات به رادیو دری معرفی شدم. استاد کاظمی در همان اوایل میگفت: رادیو دهانی دارد به این هوا، دستهایش را شبیه دهان اژدها باز میکرد و بعد ادامه میداد که هرچه داخل دهانش بریزی پر نمیشود. من بیست سال است که برای رادیو نویسندگی میکنم، هنوز که هنوز است رادیو همان گرسنهای است که بود، همان گرسنه و شکمش پر نمیشود.
نویسندگی را در رادیو را از سال تابستان 1381 شروع کردم. البته دور کاری بود و در خانه مینوشتم. دو برنامه در روز یکی قندها و پندها که شامل حکایات و داستانهای آموزندۀ قدیمی و دیگر گنجینۀ ادب که هر روز یک نویسنده و یا شاعر و آثارش را معرفی میکردم. این نویسنده و شاعر ایرانی، افغانستانی و یا شاعر و نویسنده جهان بود.
سال بعدش رادیو رفتم و از نزدیک همکاریام را با رادیو دری شروع کردم. از بهمن سال 1385 هم به طور قرار دادی کار میکنم. یک زمانی بود روزانه چهل پنجاه صفحه در روز برای رادیو برنامه مینوشتم. ماهانه سی صد چهار صد صحفه مطلب میشد و گاه بیشتر.
همکاریام با برنامههای زنده رادیو از زمانی سال 1382 شروع شد. یک دوست یک سلام بخشی بود که برای برنامه یک صبح یک سلام مینوشتم و یکی از بخشهای جذاب این برنامه شده بود. طنز فصیح البیان را برای برنامه عصر کلبه شرقی مینوشتم و این طنز هم گل کرده بود. بعد ها در قالب کاکا نظر طنزهایی را نوشته و به صورت زنده اجرا میکردیم. البته نوشتن طنز در رادیو را با برنامه چندک و قتقتک به تهیه کنندگی سیدعلی عطایی شروع کردم، از همان سالهای 1382. این برنامه حدود پانزده شانزده سال ادامه داشت. بیش از یک سال هم تهیه کننده این برنامه بودم.
جایگزین آن برنامه طنز شکرستان بود، تا آخر فروردین 1402 با همین نام روی آنتن میرفت. یک بخشی از این برنامه را که هم نوشته میکردم و هم اجرا دلآقا نام داشت. دلآقا شخص سادهای است که همه از سادگی او سوء استفاده میکنند و او را آزار میدهند.
قند پارسی و جمعهها دور هم باشیم هم از برنامههایی بودند که حدود یک سال آن را نوشته و تهیه میکردم
به طور کلی در این سالها در رادیو تجربههای مختلفی داشته و کارهای گوناگونی انجام دادهام. از نویسندگی و گویندگی تا بازیگری و تهیه کنندگی و تهیه کنندگی و پخشِ روزهای جمعه. البته بیشتر مینویسم. برنامهها مختلف و متنوعی را تا به حال نوشتهام، از برنامههای اجتماعی، خانواده و جوان که به صورت زنده پخش میشوند تا نمایش و طنز و برنامههای معارفی، فرهنگی وادبی تولیدی.
قصههای روز جمعه و نمایش از کارهایی بود که خیلی دوست داشتم. قصههای زیادی را نوشتم و یا تنظیم کردم. نمایشنامههای زیادی را هم نوشته و هم بازی کردهام.
حالا در کنار نویسندگی برنامه روزانه و زنده روی موج جوانی و نویسندگی برنامه هفتگی عصرانه، از نویسندگان نمایش هستم و ماهی یک نمایشنامه مینویسم که با نام نمایش هفته پخش میشود.
نمونه هایی از آثار
کنار چای تلخم شعر با طنبور میچسبد
هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور میچسبد
پلنگت خیره می گردد به سمتت ماه من هرشب
تماشایت از این منظر چقدر از دور میچسبد
گل پیراهنت زنبور ها را عاشقت کرده است
و بی خود نیست بر لبهای تو زنبور میچسبد
نه چشمم شور بازار و نه دل شوری دگر دارد
بگو آخر به من هم وصله ی ناجور میچسبد؟
دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابور
نگو یک حمله ی دیگر به نیشابور میچسبد
بریز از سم خود ای مار در این خوشۀ انگور
تعارف کن مرا، امشب فقط انگور میچسبد
سارا
سارا بگیر عصر دل انگیز را بباف
با زرد و سرخ قالیِ پاییز را بباف
از صبحِ بلخ تا به نشابور و قونیه
بعدش طلوع شمس به تبریز را بباف
در نقشهات تمام ولایات را بکش
این نقشۀ مسالمت آمیز را بباف
هی آب پای مزرع خشخاشها نبر
هی نخ نگیر شُرشُرِ کاریز را بباف
ای شهرزادِ راویِ مجموعههای غم
امشب هزار و یک شب گردیز را بباف
زخم هزار سالۀ شهر مزار را
تصویرهای خستۀ جلریز را بباف
گلشا کنار رابعه، زرغونه و زری
لبخند همکلاسی و یک میز را بباف
لبخند چشمهای تو خشکیده بر در است
آن چشمهای شوخ و سحرخیز را بباف
دنیای عاشقانۀ شیرین چه میشود؟
فرهادِ در مقابل پرویز را بباف
بلخ و نیشابور
ما درختان سرو یک باغیم یا دو تا گل که در دو گلدان است
ما دوتا؛ شعبه های یک رودیم ما دوتا را دو جسم و یک جان است
کبک کاکل زری دری می خواند، تو به بنگاله قند می بردی
تو تعارف که کیک لاهیجان، من تبسم که توت خِنجان است
تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد
پل بزن بین بلخ و نیشابور هردو اقلیم یک خراسان است
فرض کن چند سال آینده است شاهراهی بزرگ ساخته اند
یک سر شاهراه کابل جان یک سر شاهراه تهران است
فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکه ضرب شود
یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است
آسمان حرفهای تازه ای دارد ابرها شاعران خوش نامند
ابرها هم بهانه می خواهند نوبت شعر باز باران است
برای کارگران عزیز، زحمت کش و روز مزدی که یک روز کار دارند و روز دیگر بیکارند و هر روز صبح به امید پیدا کردن کار میروند سر گذر.
تعریف هنر
خدا پاشید در جانش سحر را
به روی پاشنه چرخاند در را
_خدایا دست خالی بر نگردم
به سمت آسمان گشتاند سر را
صدای جیک جیک کفشهایش
به پایش داد هدیه بال و پر را
به دوشش کوله بار سالها رنج
کجا می برد گامش شور و شر را
هوا تاریک و روشن دور میدان
تصرف کرد لبخندش گذر را
او کوه و آفتاب از شانۀ او
برامد بر زمین پاشید زر را
صدا پیچید: آیا روز مزدی؟
تعارف کرد از لبها شکر را
_کِلُک؟ آجر؟
+نه
_چارک؟ گاز؟
+نیمه*
عوض کرده است تعریف هنر را
شن و ماسه، گچ و آهک ببوسند
به نوبت دستهای کارگر را
در اینجا و در آنجا کاشته گل
پر از پروانه کرده دور و بر را
درختان خیابان ایستادند
به تعظیمش تکان دادند سر را
خدایا می شود سیمان بگیری
ترکهای دل و دست پدر را
*کلک، چارک، گاز: از اصطلاحات بنّایی است.