جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > گفتگو با سید حکیم بینش؛ شاعر و نویسنده

شاعر، زبان مردم

گفتگو با سید حکیم بینش؛ شاعر و نویسنده

سیدحکیم بینش متولد1355 بامیان، در رادیو و درکنار نوشتن، تهیه کنندگی و گویندگی را تجربه کرده و دو مجموعه شعر با نامهای «سیبهای سرخ چیدنی» و «بلخ و نیشابور» دارد

وی متولد سال  1355 در قریه سچک شهرستان یکاولنگِ ولایت بامیان افغانستان است. 1364 به مشهد می آید. دبستان و دبیرستان را در مشهد خواند و دانشگاه را در اصفهان و رشته شیمی. از سال 1381 نوشتن را به طوری جدی شروع کرد. نویسندگی را در رادیو از سال تابستان 1381 شروع کرد و تا کنون ادامه داده است. در رادیو و در کنار نوشتن، تهیه کنندگی، گویندگی و بازیگری را نیز تجربه کرده است. دو مجموعه شعر با نام های « سیب­های سرخ چیدنی» و « بلخ و نیشابور» از وی منتشر شده است. با هم پاسخ های سید حکیم بینش را می خوانیم:

 

سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده


*سید حکیم بینش را چقدر می شناسید؟

کوشیده­ام سیدحکیم بینش را بشناسم؛ مهربان است و با آدم­ها دیر رفیق می­شود. همیشه یک رودربایستی با آدم­ها و کسانی که یک پیراهن بیشتر از او پاره­کرده اند دارد. می­کوشد خودش باشد. این بیت می­تواند او را معرفی کند:

دوست دارم تو همان آدم سابق باشی

بی­ریا، ساده، صمیمی، نه نه عاشق باشی

سیدحکیم مثل خودش است. تا به حال خودش را با شخصیت داستان­ها و یا قهرمانان معروف مقایسه نکرده است.

 

*شما برنامه و الگوی خاصی برای مطالعه دارید؟

برای من زمان مهم است. از هر زمانی برای مطاله استفاده می­کنم. همیشه داخل کیفم کتاب هست و در اتاق کارم کتابخانه کوچکی دارم. الگوی خاصی برای مطالعه ندارم البته می­کوشم که کتاب­هایی خوب از نویسندگان خوب بخوانم.  همه شنیده­ایم که هر کتابی برای یکبار خواندن می­ارزد، ولی برای کسانی که زمان برای­شان مهم است، خواندن هر کتاب یعنی باز ماندن از خواندن کتاب یا کتاب­های خوب. کتاب خواندن زورکی مثل غذا خوردن از سر بی­اشتهایی است. خب من هم دوست نداشته­ام کتاب­هایی را زورکی بخوانم ولی مجبور بودم بعضی از کتاب­های درسی را تا آخر بخوانم. برای مطالعه الگو زیاد معرفی کرده­اند. من خودم بیشتر اوقات آخر شب مطالعه می­کنم. پیشنهاد می­کنم، همیشه کتاب با خود داشته باشیم و زمان­هایی را که در برنامه­های­مان مرده، زنده کنیم. در طول روز همیشه فرصت­هایی به وجود می­آید که می­توانیم به جای پرداختن به کارهای دیگر کتاب بخوانیم.

 

*دوره کودکی و نوجوانی شما چقدر با کتاب همراه بود؟

دوران کودکی من تا نه ده سالگی که در افغانستان گذشت، شور و شوقی هم برای کتاب خواندن نداشتم. شاید شور و شوقی بود ولی کتاب­های مناسب سن من نبود. ما حمله حیدری می­خواندیم و یا بعضی از کتاب­هایی را که حتی معنای بسیاری از جملات­شان را نمی­فهمیدیم. وقتی به ایران مهاجرت کردیم، از اولین کتاب­هایی که خیلی دوست داشتم، داستان راستان بود. بعد از آن در دوره نوجوانی با مجله­های مثل سروش نوجوان و سوره نوجوان آشنا شدم. از این دوره است که به قول دوستان ایرانی خوره کتاب می­شوم و هر کتابی را که به دستم می­رسد می­خوانم. بیشتر هم شعر و داستان می­خواندم. بسیاری از کتاب­های جلال آل احمد را خواندم. اگر نام بگیریم خیلی زیاد می­شود.  من بازی­های دسته جمعی را خیلی دوست داشتم. بازی­های دونفره و چند نفره را. خیلی وقت­ها به خاطر بازی از کتاب دور می­افتادیم. از میان کتاب و بازی، به نظر من کتاب خیلی در شخصیت من مؤثر بوده است. ولی خب آدمی از هر چیزی به طور خودآگاه و ناخود آگاه می­آموزد. من تا همین اواخر تصور نمی­کردم که بازی­ها اینقدر در شخصیت آدم­ها تأثیر دارند.

 

*اقلیم، جغرافیا، موقعیت و زادبوم شما چه تاثیری در کارهای شما داشته است؟

اقلیم خشن و کوهستانی زادگاهم که در بهار و تابستان کمی مهربان می­شد و چهره­های صمیمی و مهربان مردم روستای­مان همیشه جلو چشمم است. من دوران کودکی­ام را در دل قریۀ زیبایی سچک گذراندم و همواره تحت تأثیر طبیعت آن بوده­ام. گاهی وقتی به تصویری در شعر فکر می­کنم، دشت و دمن و رودخانه و کوهستان­های زادگاهم از ذهنم می­گذرند یا وقتی می­خواهم از مهربانی مردم حرف بزنم و شخصیت­هایی را در ذهنم می­سازم، خصلت­های مردم قریه­ام را دارند.   

 

سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده


*رابطه شما با فضای مجازی چطور است؟

فضای مجازی یک امکان خیلی خوبی را فراهم ساخته تا حرف­های خود را بزنیم. بخصوص اکنون که در همه­جا به اینترنت و شبکه­ها و گروه­های مجازی دسترسی داریم. امروزه هرکس که یک موبایل دارد، می­تواند یک رسانه باشد. من از نیمه دوم دهه هشتاد خورشیدی در فضای مجازی فعالیت داشته­ام. وبلاگی دارم به نام سچک که البته چند سالی است به روز نشده. سالهاست که در تلگرام نیز کانالی به همان نام سچک دارم. در فیسبوک و انستاگرام هم آثارم را منتشر می­کنم. اما مانند بسیاری از کاربران فضای مجازی، حرفه­ای به کار نویسندگی در این فضا نپرداخته­ام. دلیلش هم این است که فرصت و وقتی کافی برای این کار ندارم.

سرعت انتشار مطالب در فضای مجازی زیاد است. شما می­توانید آثار بسیاری از صاحبان قلم را که تازه نوشته و یا سروده­اند و هنوز جوهرِ اثرِ شان خشک نشده، بخوانید و یا در جریان تازه­ترین خبرها قرار بگیرید. شما وقتی یک اثری را در این فضا می­خوانید، ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرید و فورا دست به قلم شوید. از سوی دیگر شما هم می­توانید آثارِ تان را در این فضا منتشر کنید و با نظرهایی که مخاطبان زیر مطلب تان یا در خصوصی می­دهند، باز تاب اثر تان را ببینید. یکی از فرصت­ها هم فرصت آشنایی و ارتباط با نویسندگان و شاعران بسیاری است که در این فضا فراهم می­شود؛ شما می­توانید با شاعران پارسی زبان در هر جای دنیا که باشند گفتگو و تعامل داشته باشید و اگر زبان یاد داشته باشید، می­توانید با نویسندگان غیر فارسی هم ارتباط برقرار کنید.

 

*شما سراغ شعر رفتید یا شعر سراغ شما آمد؟ گویندگی چطور؟

من رفتم سراغ شعر؛ به نظر من شعر یا هیچ هنر دیگری به سراغ آدم نمی­آید. من اولین بار در دوره دبستان یک چیزهایی نوشتم و فکر می­کردم که شعر است ولی خوب فقط از لحاظ آوایی به هم نزدیک بودند. پیشتر از آن فکر می­کردم کسانی که شعر می­گویند آدم­های خیلی استثنایی هستند. من طبعم را در نقاشی نیازمودم، شاید اگر تلاش می­کردم یک نقاش می­شدم. یک تابستان کلاس خط رفتم، خطم خیلی خوب شده بود، اگر ادامه می­دادم شاید یک خطاط می­شدم ولی رفتم سراغ شعر. دنیای شعر برایم یک چیز دیگر بود. در طول شاعری­ام هر وقت خواستم، شعر گفتم. البته بوده که ناگهان چیزی در ذهنم جرقه زده است. به نظر من تا عرق­ریزی روحی نباشد، شعری هم متولد نمی­شود. بسیاری از کشف­های ما در حین سرودن خودش را نشان می­دهد. گویندگی هم به سراغم نیامد در رادیو من بیشتر نویسندگی می­کنم تا گویندگی. در واقع به خاطر کارم در رادیو گویندگی هم می­کنم. البته گویندگی را دوست دارم.

         

*رنج تا چه اندازه می تواند گوهر شعر را صیقل بدهد؟

اگر منظورتان رنج­ها و سختی­های روزگار است، باید بگویم که شعر از دل همین رنج­ها متولد می­شود. شاعران نمی­توانند در مقابل درد و رنج­های مردم، سکوت کنند و یا بی­تفاوت باشند. رنج­ها دل­های آن­ها را هم به درد می­آورند و همین دردهاست که شعر می­شوند و بر زبان شاعر جاری.

 

مهم ترین رنج هایی که در شعر شما دیده می شوند، کدام رنج ها هستند؟

اشعار من بیشتر بازتاب درد و رنج­های هموطنانم است. من تلاش کرده­ام زبان مردمم باشم و حرف­های آن­ها را بزنم. آوارگی، بی­وطنی، سختی­ها و مشکلات آوارگی، جنگ و کشتار و انفجار و انتحار چیزهایی­اند که سال­هاست روان مردم افغانستان را می­آزارند. خب این چیزها در اشعار من بازتاب یافته­اند.

 

سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده


*موضوع مهاجرت در شعر از چه زمانی مورد توجه شعرا واقع شده است و  ادبیات تبعید با ادبیات مهاجرت چه تفاوت هایی دارد؟

بسیاری از شاعران بزرگ از مهاجرت و دوری و فراق وطن سخن گفته­اند. مولانا به گونه­ای خود را دور افتاده از وطن می­داند. نی­نامه مولانا به گونه­ای قصه دوری از وطن است. علاوه بر مولانا سعدی و حافظ و بیدل بسیاری از شاعران دیگر قصه دوری از وطن را بازگود کرده­اند. مثلا حافظ می­گوید:

حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی

زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی

می­توانیم بگوییم مهاجرت در شعر قدمتی به اندازه تاریخ ادبیات دارد. یا حد اقل در آثار شاعران و عارفان بزرگ که خود را تبعیدی زمین می­دانستند دیده می­شود. نمونۀ خوبی که درباره هجرت سروده شده، شعر هجرت علی معلم دامغانی است که در آن هجرت تعدادی از پیامبران مطرح می­شود و در نهایت به هجرت امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی ختم می­شود. مطلع این شعر هست:

این فصل را بامن بخون باقی فسانه است

این فصل را بسیار خواندم عاشقانه است

شعر مهاجرت در اشعار بسیاری از شاعران افغانستانی بازتاب یافته و اشعار آن­ها نمونه­های بسیار خوبی از شعر مهاجرت است.

ادبیات مهاجرت و ادبیات تبعیدی تفاوت زیادی ندارند. آثار بسیاری از عارفان شاعر را که درباره دوری از وطن صحبت کرده­اند، می­توانیم جز ادبیات تبعیدی بدانیم. مثل همان نی­نامه مولانا به نظر من تفاوت زیادی بین شعر مهاجرت و ادبیات تبعیدی وجود ندارد. خب بلی شاعرانی بوده­اند که از وطن شان تبعید شده و در فراق وطن و دور وطن شعر گفته­اند. نقطه اشتراک مهاجرت و تبعید این است که یکی را روزگار و سختی­های روزگار تبعید می­کند، یکی را حاکمان و دولت­ها. دربارۀ اشعار اشعار شاعران افغانستانی باید بگویم که آنها را جزء ادبیات مهاجرت به حساب می­آورند.

 

*ادبیات مهاجرت در آثار معاصر زبان فارسی و در کشورهای مختلفی چون افغانستان و ایران چقدر رشد کرده است؟   

امروزه ما به راحتی از ادبیات مهاجرت نام می­بریم. شاعران بزرگ و پر آوازه­ای را می­توانیم نام ببریم که اشعار شان جزء شعر مهاجرت به حساب می­آید. در واقع می­توانیم بگوییم از تأثیرگذار­ترین اشعار، همین آثار شاعران مهاجر است. البته ادبیات مهاجرت فقط اختصاص به شعر ندارد. ما اکنون رمان­ها و داستان­های کوتاه زیادی هم داریم که در فضای مهاجرت به بوجود آمده­اند.

 

*وضعیت کتاب و ادبیات در افغانستان و همچنین در بین مهاجران افغانستانی در ایران چه‌طور است؟

در شرایط فعلی وضعیت کتاب و ادبیات در افغانستان چندان خوب نیست. اگرچه فعالیت­هایی می­شود و ناشران هم کتاب­هایی را چاپ می­کنند، اما در مجموع وضعیت کتاب در افغانستان خوب نیست. دلیلش خروج بسیاری از ادبا، نویسندگان و شاعران از این کشور است. در واقع جای خالی آن­ها خیلی خیلی محسوس است. اما برعکس آن، وضعیت کتاب و ادبیات در میان مهاجرین که در ایران زندگی می­کنند نسبتا  خوب است. شاعران بسیاری آثارِشان را چاپ می­کنند و در نمایشگاه­های کتاب ناشران افغانستانی مقیم ایران سهم می­گیرند. خرید کتاب بوسیله مهاجران هم خوب است. در نمایشگاه بین المللی کتاب امسال حضور مهاجرین در نمایشگاه و خرید کتاب محسوس بود.

 

*ادبیات افغانستانی‌های مهاجر به کشورهای اروپایی و آمریکایی و دیگر کشورها به جز ایران را چه‌طور می‌بینید؟ شما کار کدام یک را بیشتر می‌پسندید؟

بسیاری از شاعران و ادبایی که به کشورهای خارجی غیر از ایران رفته­اند، در ایران بالیده­اند. مثلا سیدضیا قاسمی، محمدشریف سعیدی، سیدرضا محمدی، سیدنادر احمدی و بسیاری از شاعران دیگر. همین گونه بعضی از داستان­نویس­های ما که در خارج هستند در ایران رشد کرده اند. در مورد آثار شان هم باید بگوییم که از زمانی که به این شاعران به کشورهای غربی رفته­اند، در عرصه شعر آثار قابل توجهی خلق نکرده­اند. گویا حضور در کشورهای غیر فارسی زبان و دور بودن از مجامع ادبی تأثیر خود را گذاشته است. البته چراغ ذوق آنها خاموش نشده و گاهی در فضای مجازی شعرهای خوبی می­خوانیم. بخصوص از شاعر خوب بلخ ابراهیم امینی. قابل یاد آوری است که چند سالی است جشنواره صلصال ویژۀ شاعران پارسی زبانی که در اروپا زندگی می­کنند، برگزار می­شود. علاوه بر آن سیدنادر احمدی که در استرالیا زندگی می­کند، در زمینه ترجمه و همین گونه شعر سپید آثار قابل توجهی خلق کرده است.

اما در زمینه داستان و ادبیات داستانی چند اثر خیلی خوبی آفریده شده است که می­توانیم به طلسمات محمدجواد خاوری  اشاره کنیم که یکی از برجسته­ترین رمان­هایی است که در این سال­ها نوشته شده و داستان بلند وقتی موسی کشته شد اثر سیدضیا قاسمی. طلسمات که در ادبیات افغانستان یک اتفاق بزرگ است و داستان بلند وقتی موسی کشته شد هم رمان خواندنی و قابل توجه. اینکه من آثار ادبا و شعرایی را که در ایران­اند می­پسندم یا در خارج از ایران، باید بگوییم که شاعران ما در خارج از ایران هم شاعران بزرگ و بنامی هستند و هرجا باشند تأثیرگذارند. بنابرین بهتر است این سؤال را اینگونه جواب بدهم، شعر خوب را از هر شاعری باشد می­پسندم، مهم نیست در کجای جغرافیای زمین زندگی می­کند.

 

*ادبیات مقاومت در بین شاعران معاصر افغانستانی چه جایگاهی دارد؟

شعر افغانستان در ایران نخست با اشعار مقاومتِ شاعران افغانستانی در ایران معرفی شد. قبل از اینکه دفترهای مستقل شاعران افغانستانی چاپ شود، دو دفتر شعر مقاومت که حاوی اشعار شاعران افغانستانی بود به چاپ رسید و نام بعضی از شاعران افغانستانی را بر سر زبان­ها انداخت.

نخستین اشعار بسیاری از شاعران بزرگ و مطرح مهاجر، درون مایه مقاومت داشت. یعنی آن­ها با شعر مقاومت قدم به وادی ادبیات گذاشتند. اگر بخواهیم درباره شعر مقاومت افغانستان صحبت کنیم، اول باید از خلیل ا...خلیلی یاد کنیم. ایشان پس از اشغال افغانستان به پاکستان مهاجرت کرد و اشعار درباره مقاومت مجاهدین علیه اشغالگران سرود. پس از او بسیاری از شاعران دیگر از مقاومت و مجاهدت سرودند، بخصوص شاعرانی که در ایران بالیدند. از چهره­های خوب شعر مقاومت می­توانیم به خلیل ا... خلیلی، واصف باختری، سعادتملوک تابش، خالده فروغ، قهار عاصی، محمدکاظم کاظمی، سیدابوطالب مظفری، سید فضل-ا...قدسی، سیدنادر احمدی، سیمین حسن­زاده و بسیاری از شاعران نامدار دیگر اشاره کرد. من فکر می­کنم، مقاومت بخشی از زندگی شاعر است. شاعر جزئی از مردم است به همین خاطر نمی تواند در مقابل رنج­ها و دردهای مردم بی­تفاوت باشد. لذا بخش از  آثاری بنده نیز اختصاص به اشعاری دارد که تحت عنوان شعر مقاومت از آنها یاد می­شود. 

 

طرح جلد کتاب سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده


*نسبت بین اعتراض و ادبیات و به خصوص ادبیات مقاومت را چطور می بینید؟

گاهی با گذشت زمان ممکن است بخشی از جامعه از آرمان­های خود دور شود و یا یک عده­ای از موقعیت­ها و جایگاه خود سوء استفاده کنند. به همین خاطر نیاز است که با آنها با زبان اعتراض برخورد کنیم

هنرمند یا شاعر نمی­تواند در مقابل بی­عدالتی­ها، تبعیض­ها، بی­دردی­ها، احتکارها و هر کژی دیگری ساکت بنشیند؛ چرا که شاعر خود را زبان مردم می­داند، و رسالت خود می­داند که این وضع را باز گو کند. لذا با زبان شعر و هنر اعتراض می­کند. البته که این اعتراض­ها و انتقادها به قصد اصلاح است.

در ادبیات مقاومت شاعر خود و مخاطب را دعوت به قیام و مقاومت علیه ظلم و ستم داخلی و استعمار خارجی می­کند، اما در شعر اعتراض، علیه وضع موجود زبان می­گشاید و قصدش هم اصلاح است. در شعر مقاومت قصد اصلاح نیست، بلکه قصد تغییر است و این مقاومت تا زمانی است که جامعه به نتیجه برسد.

در شر من شعر اعتراض کمرنگ­تر است. البته در اشعار طنزم کم و بیش به این مسئله پرداخته­ام.

 

*ادبیات آیینی و به ویژه ادبیات عاشورایی در بین شاعران افغانستانی چقدر مورد استقبال واقع شده است؟

شاعران افغانستانی در خانواده­های مذهبی به دنیا آمده و عاشق اهل بیت­اند. این عشق در آثار آنها هم دیده می­شود. بسیاری از شاعران افغانستانی حتی شاعرانی که شیعه نیستند برای امامان شیعه شعر گفته­اند. خلیل ا...خلیلی برای امام رضا(ع) شعر گفته و یا قهار عاصی برای امام علی و امام حسین(ع) شعر دارد. شاعران شیعی افغانستان همگی درباره بزرگان دینی شعر دارند. بخصوص درباره امام حسین(ع). در این اواخر سوگواره­ها و کنگره­های آیینی نیز در افغانستان برگزار می­شد. باید بگویم که عاشورا و مفاهیم عاشورایی در اشعار شاعران افغانستانی بازتاب زیادی داشته است. در واقع آنها اهمیت عاشوا را و پرداختن به قهرمانان کربلا را در اشعار شان به تصویر کشیده­اند. طبیعتا من هم اشعار عاشورایی دارم؛ در قالب­های گوناگون غزل، ترکیب بند، دوبیتی و شعر سپید برداشت­هایم را از واقعه کربلا نوشته­ام.

 

*از کی سراغ رادیو دری رفتید؟ در این رادیو چه کارهایی کرده اید و چه برنامه هایی دارید؟

از سال هشتاد و یک وارد رادیو شده­ام. با نویسندگی شروع کردم. تا به حال برنامه­های زیادی را نوشته­ام، از برنامه­های معارفی تا طنز و برنامه­های زنده اجتماعی. نویسندگی برنامه­های گنجینه ادب، عندلیب، قند پارسی، پرتوی از نهج البلاغه، برنامه خانوادگی زنده باد زندگی، در خانه و برنامه­های جوان روی موج جوانی، جاده جوانی و طنز چندک و قتقتک، شکرستان، خند و قند و بسیاری از برنامه­های دیگر را برعهده داشته­ام. جدا از آن بازیگری، گویندگی و تهیه کنندگی بعضی از برنامه­ها نیز بر عهده­ام بوده است. فعلا نویسندگی برنامه زنده روی موج جوانی، برنامه طنز خند و قند و نمایش هفته را بر عهده دارم و گویندگی برنامه مشاهیر ما مفاخر جهانی و در گلستان ادب را. بازیگری در نمایش-های داستان-های تمثیل و نمایش هفته هم جزو کارهایم است.

*برای شما از بین آفرینش اثر ادبی و در «رادیو دری»، کدامیک اولویت بیشتری داشته اند و بیشتر برای آن زمان گذاشته اید؟

برای من همۀ کارهایم مهم هستند و البته برای طنزها بیشتر وقت گذاشته­ام. طنز سخت­تر از برنامه­های جدی است.

 

*رادیو دری برای مخاطبان ایرانی نیز مفید است و مطلب دارد؟

بدون شک. بسیاری از مخاطبان ما دوستان ایرانی ما در شهرهای مثل تربت جام، تربت حیدریه، سیستان و بلوچستان زابل، مشهد و حتی تهران ایرانی هستند. ما پیامک­هایی داشتیم از دوستان ما در تهران که پیگیر برنامه­های رادیو دری بوده­اند.

 

*برای برقراری ارتباط های بیشتر فرهنگی در حوزه ادبیات فارسی چه پیشنهادهایی دارید؟

مؤسسه فرهنگی شاعران پارسی زبان در تهران مبادرت به چاپ کتاب­هایی در حوزه شعر کرده است و آثاری از شاعران ایران، افغانستان و تاجیکستان را چاپ و در اختیار علاقه­مندان شعر قرار داده است. نهاد کتابخانه­های عمومی کشور جمهوری اسلامی ایران هم بارها برنامه­هایی با حضور ادیبان و شاعران پارسی زبان داشته. از سوی دیگر در همین اواخر کنگره شعر واژه­گان تشنه در بلخ به همت خانه مولانا، کتابخانه فردوسی این شهر، و رایزنی جمهوری اسلامی ایران برگزار شد. در مشهد هم در همین اواخر بنیاد فرهنگی شهید احمدشاه مسعود در فاصله­ای کوتاه دو برنامه شعری برگزار کرد که در آن شاعران ایرانی و افغانستانی شعر خواندند و این محافل باعث آشنایی بسیاری از شاعران شد. هر قدر از اینگونه محافل و برنامه­ها بیشتر باشد قطع تأثیرات بیشتری خواهد گذاشت.


طرح جلد کتاب سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده


*برای باغ این گفتگو، «سیب های سرخ چیدنی» چه مزه ای می دهد و چه جایگاهی دارد؟

طعم مهربانی و دوستی. نخستین اثرم بوده و خیلی آن را دوست دارم. در سال نود و پنج در بخش افغانستان جزء نامزد­های جشنواره شعر فجر بود.

 

*چه موضوعات و چه آدم هایی در «بلخ و نیشاپور» دیده می شوند؟

این دومین مجموعه شعرم هست. تحت تأثیر فضای کشور و جهانم این اشعار را سروده­ام. کوشیده­ام راوی دردها و زخم­ها و گریه و خنده­های مردمم باشم. آدم­هایی که در این مجموعه هستند بیشتر مردم زخم دیده و رنج­کشیدۀ افغانستان اند. سعی کرده­ام پل دوستی بین ایران و افغانستان هم در این مجموعه باشم.




سید حکیم بینش، شاعر و نویسنده


 

 

  معرفی کتاب های سید حکیم بینش

سیب¬های سرخ چیدنی

سیب¬های سرخ چیدنی، نخستین مجموعه شعر سیدحکیم بینش است که در سال 1393 منتشر شد. این مجموعه را انتشارات عرفان چاپ و روانۀ بازار کرد. این مجموعه حاوی غزل¬ها، رباعی¬ها و اشعار سپید این شاعر است. شاعر در این مجموعه تلاش داشته راوی دردها و رنج¬های مردمش باشد. علاوه بر به تصویر کشیدن آوارگی و بی¬وطنی و مظلومیت مردمش، کم و بیش اشعار این مجموعه درون مایۀ تغزلی و عاشقانه هم دارد. غزل¬های عاشقانه شاعر صرف، بیان مسائل عاشقانه نیست، شاعر در این غزل¬ها هم از دردها و رنج¬ها سخن می¬گوید. بخشی از اشعار سیدحکیم را اشعار آیینی و عاشورایی او تشکیل می¬دهد.

درون¬مایۀ بعضی از اشعار شاعر بخصوص دو مثنوی و اشعار سپید شاعر، اجتماعی و مسائل اجتماعی است.

         

بلخ و نیشابور

بلخ و نیشابور دومین مجموعه شعر سیدحکیم بینش است. این مجموعه در سال 1401 منتشر شد و مؤسسۀ شاعران پارسی زبان آن را چاپ و منتشر کرده است. بر خلاف مجموعه شعر سیب¬های سرخ چیدنی این مجموعه که در آن تنوع قالب دیده می¬شود و مخاطب اشعاری در قالب غزل، سپید، رباعی و مثنوی می¬خواند. در این مجموعه فقط غزل کار شده است. این مجموعه حاوی چهل غزل است. شاعر تلاش کرده است که تنوع موضوعی داشته باشد. در این مجموعه خواننده با موضوعات اجتماعی مسائل افغانستان، طبیعت، عاشقانه و تغزل و آیینی روبه¬روست. نام کتاب از شعری گرفته شده که برای همدلی بین مردم ایران و افغانستان سروده شده است.

تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد

پل بزن بین بلخ و نیشابور هردو اقلیم یک خراسان است

شاعر تلاش داشته در این مجموعه نیز بیشتر راوی زخم¬ها و دردهای مردم کشورش باشد

 

 

 

 

 

زندگی نامۀ سیدحکیم بینش به زبان خودش

در سال 1355 در قریۀ سچک شهرستان یکاولنگِ ولایت بامیان افغانستان به دنیا آمدم. پدرم سیدابراهیم، معلم بود و معروف به سیدمعلم. وقتی در کوچه­ها با دیگر کودکان بازی می­کردم، گاهی به عابرانی که از محلۀ ما می­گذشتند بلند سلام می­کردیم، آنها می­پرسیدند بچه که هستی؟ می­گفتم سید معلم، معمولا پدرم را می­شناختند و می­گفتند به سیدمعلم سلام برسان.

پدرم و عموهایم توجه زیادی به من داشتند، در ضمن دیگر آموزش­ها شعارهای انقلابی هم یاد می­دادند. پدرم از انقلابیون بود و بیشتر هم در جبهه و پشت جبهه. به یادم می­آید که در از یکی از اجتماع­هایی که در دشت مزارِ قریۀ سچک شده بود، سید حسن زوار عموی پدرم مرا روی دستش بلند کرد که شعار بدهم. شعارهایی مثل شوروی شوروی مرگ به نیرنگ تو خون جوانان ما می­چکد از چنگ تو. شاید یادگیری همین شعارها و تکرارش در شاعری­ام بی­تأثیر نبوده­است

پدرم سال 1360 به ایران آمد، قرار نبود در ایران بماند، اما وقتی به ایران مهاجرت کرد، شور و شوق تحصیل او را به حوزۀ علمیه مشهد کشاند و طلبه شد. چهار سال دوری پدر برای ما از سخت­ترین سال­ها بود. در سال 1364 ما را هم به ایران آورد؛ من و خواهرم را. مادرم چند ماه قبلش در افغانستان در گذشته بود. کودکی­ام یک بخشش در دل با صفای روستایم گذشت و بخش دیگرش در پسکوچه­های غربت، در مشهد مقدس. پدرم خیلی دوست داشت من طلبه شوم. از همان سال­های اول مهاجرت کتاب جامع المقدمات را زیر بغل داده بود. تابستانی مرا در کتابخانۀ امام صادق که متعلق به بلخابی­ها بود، برد و من زندگی طلبگی را هم چند ماهی تجربه کردم. اما با شروع مدرسه­ها، به خانه برگشتم. دبستان و دبیرستان را در مشهد خواندم و دانشگاه را در اصفهان. سال 1375 دانشگاه قبول شدم؛ شیمی محض. چند بار به فکر تغییر رشته افتادم، اما دنیای شیمی چنان زیبا بود که نتوانستم از آن دل بکنم. درس­های علوم تجربی شناخت ما را نسبت به جهانی که در آن زندگی می­کنیم خیلی بیشتر و متفاوت­تر می­سازد؛ دنیای اتم­ها و زیر اتمی­ها و کیهانی که هر روز با کشفیات تازه­، شگفتی­هایش بیشتر و بیشتر می­شود، نگاه آدم را به همه چیز عوض می­کند.

بعد از فارغ التحصیل شدنم، بجز دو سال که در دو مدرسۀ خودگردان مهاجرین معلم بودم، مدرکم را در دهان کوزه گذاشته و آبش را می­خورم.

دو سال معلمی­ام در مؤسسۀ کوثر و مؤسسه زمان، تجربۀ خیلی خوبی بود. در مؤسسۀ کوثر، فارسی، عربی و شیمی درس می­دادم و در موسسه زمان فارسی و شیمی. من از آن دانش آموزان که به سختی هم درس می­خواندند هم کار می­کردند درس­های زیادی یاد گرفتم. من از آن­ها سختکوشی و امیدوار بودن را یاد گرفتم.

اولین تجربه­های شعری من در دبستان بود، چند باری یک چیزهایی نوشتم به شکل منظوم؛ فکر کنم به جناب احمد موسوی مبلغ که همصنفی­ام بود نشان دادم که او هم با خنده یک چیزهایی گفت. شاید نقدش کرد، شاید تعریف، دقیقا یادم نیست و من دیگر ادامه ندادم. ولی باور کنیم که دوستان ما مسیر زندگی ما را تغییر می­دهند. من اگر با سید محمد علوی که فعلا هم همکارم هست و یکی از نویسندگان خوب افغانستانی آشنا نمی­شدم، شاید مسیر دیگری را تجربه می­کردم. ما در محلۀ التیمور مشهد زندگی می­کردیم، روزهای جمعه پدران ما که طلبه بودند، تمرین سخنرانی داشتند. از ما هم می­خواستند که مقاله نوشته کنیم. سیدمحمد مقاله­های خیلی زیبایی نوشته می­کرد، با عبارت­های خیلی شیک مانند مگر نه این است، نا گفته نماند و....در آن جلسات همه از نوشته­های او شگفت زده می­شدند که چطور یک نوجوان به این زیبایی مقاله نوشته می­کند. او که تشویق می­شد، حسادت من هم گل می­کرد. یک روز ازش پرسیدم چه کار می­کنی که این قدر زیبا نوشته می­کنی. گفت: پیش استادی مقاله نویسی می­روم. گفتم برایش بگو که من هم دوست دارم بیایم پیشش شاگردی کنم و یاد بگیرم، ببین قبول می­کند یا نه. سیدمحمد با خبر خوش آمد که بلی استادم قبول کرده است. از آن پس هر هفته عصر­های جمعه به قول دوستم خانۀ استاد پلاس بودیم و چندی بعد به جمع ما دو نفر دیگر هم افزوده شد. سیدحمید حسینی و آقای حیدری. آن استاد سید ابوطالب مظفری بود، شاعر و پژوهشگر نامی امروز افغانستان. آن وقت­ها استاد مظفری طلبه بود و چند سالی می­شد که شعر می­گفت. خیلی جدی ادبیات را هم به صورت نظم و هم به صورت نثر دنبال می­کرد. کتابی را به ما هدیه داد به نام ضریح آفتاب که اشعار شاعران مشهدی در آن جمع شده بود. شعر سوگنامۀ بلخ استاد مظفری و اشعار از استاد محمدکاظم کاظمی هم در آن چاپ شده بود. هر هفته در منزل استاد مظفری با کتاب تازه و مجلۀ تازه آشنا می­شدیم. قرار نبود شعر بگویم، می­رفتم نویسندگی یاد بگیرم. مقاله­های خود را برایش می­خواندیم و او هم به قول نویسندگان چکش کاری می­کرد. آن وقت­ها اصلا نمی­دانستم ادبیات چیست و چه دنیای هزار تو و پر رمز و رازی دارد، اما آشنایی با استاد سید ابوطالب مظفری و بعد هم استاد محمدکاظم کاظمی و محمد جواد خاوری و خواندن کتاب­های شعر و ادبیات، مرا هم به ورطۀ ادبیات و شعر کشاند. چیزی نگذشت که پای ما به محافل شعری باز شد. از آن انجمن به آن انجمن می­رفتیم؛ نه خستگی پذیر بودیم و نه از شعر و ادبیات سیر می­شدیم. مجلۀ سورۀ نوجوانان را مرتب می­خریدم؛ مجله­ای که عاشق برگ برگش بودم. دوست نداشتم یک شماره­اش کم باشد. ماه به ماه بی­تابانه دنبالش باجه­های روزنامه فروشی را می­گشتم. هنوز هم آن مجله­ها را دارم اولین نوشته­ام که چاپ شد، در یکی از شماره­های همین مجله بود. اولین شعر چاپ شده­ام هم در شمارۀ 14 آبان سال 1373 مجلۀ شعر بود. بسیار ذوق زده شده بودم و هرکه می­آمد مجله را نشانش می­دادم. 

انجمن شعر مهاجرین در چهار راه شهدا در بازار مرکزی مشهد جمعه­ها برگزار می­شد. سعی می­کردم هیچوقت آن را از دست ندهم. با سیدرضا محمدی، محمد حسین محمدی و محمد رفیع جنید در همانجا آشنا شدم. ما تقریبا همسن و سال بودیم و بیشتر باهم می­جوشیدیم. سیدرضا محمدی خیلی وقت­ها می­آمد خانۀ ما. گاهی شب­ها تا دیر مجله­های شعر را ورق می­زدیم و به شاعران نمره می­دادیم.   

اولین شعر­هایم تاریخ سال 1371 و 1372 دارند. اولین شعر جدی ام که خیلی مورد توجه قرار گرفت و شروع جدی من در شعر شد، مطلعش این است

برای بار آخر آه سردی برکشیدم من

قفس­ها را شکستم مرغکی بی­پر کشیدم من

کشیدم شاپرک­ها را و مرغانی که می­خوانند

ولی بال کبوتر را کمی بهتر کشیدم من

با همین شعر و یکی دو شعر دیگر در مسابقات دانش آموزی در سال 1373 شرکت کردم و جزء برگزیدگان استان خراسان شدم. و سال 1374 هم در خراسان برگزیده شدم و هم در کشور نفر سوم.

و حالا حدود سی سال است که با شعر و ادبیات سر و کار دارم. شاید به شعر خیلی وقت­ها به صورت جدی نپرداخته­ام، اما یک مخاطب خوبی برای شعر هستم.  

شرکت در سومین مجمع شعر افغانستان در تهران، در بهمن 1372 برایم تجربۀ شیرین دیگر بود. با شاعران مهاجر ساکن دیگر شهرهای ایران که تا آن وقت نام بعضی­های شان را شنیده بودم، آشنا شدم و فصل جدیدی در روابط اجتماعی ام بود 

بعد از قبول در دانشگاه بنا به توصیه پدرم، کمتر سراغ شعر رفتم و حدود ده دوازده سال از مجامع شعری و شعر گفتن دوری کردم. هرازگاهی البته چیزی می­نوشتم، مثلا شاید سال یکی دوتا شعر و در جلسات شعر هم به صورت محدود شرکت می­کردم ولی جدی نبود؛ در این سال­ها بسیاری از دوستانم کتاب­های شان چاپ شده بود و نام آوازه به هم زده بودند. از سال­های 1387 و 1388 در واقع نیمۀ دوم سال دهۀ 80 دوباره تصمیم گرفتم جدی­تر به ادبیات و شعر برگردم. خیلی کم در جشنواره­های شعری شرکت کرده­ام و البته گاهی نگاه داوران به آثارم جلب شده و از برگزیدگان این جشنواره­ها بوده­ام. بعضی از آنها از این قرار است.

در نهمین جشنوارۀ شعر رضوی برگزیده در بخش قرآن و نهج البلاغه

از برگزیدگان دهمین جشنوارۀ شعر رضوی در مشهد و خراسان رضوی در سال 91

مقام دوم جشنوارۀ بوی باران در کابل سال 1392

مقام سوم سوگوارۀ واژگان تشنه در کابل سال 1393

مقام سوم دومین مسابقۀ شعر آیینی اسوه در بلخ 1395

برگزیده پویش بهار موعود اسفند 1400

نفر اول دومین جشنوارۀ بین المللی مولود کعبه بهمن 1401

من بیشتر قالب غزل را دوست دارم. بیشتر آثارم هم در همین قالب است. مثنوی، رباعی، دوبیتی و شعر سپید هم گفته­ام، اما فکر می­کنم غزل چیز دیگری است. قالبی است که فکر می­کنم در او به رضایت و اقناع می­رسم. من فکر می­کنم غزل جان ادبیات است. شاید یک شاعر در شعر سپید خیلی زیبا احساساتش را بیان کند ولی ملاحت غزل برای من همیشه یک چیز دیگر بوده است.

سیب­های سرخ چیدنی نام اولین مجموعۀ شعرم هست که در سال 1393 توسط انتشارات عرفان منتشر شد. این کتاب یکی از نامزدهای جشنوارۀ شعر فجر در سال 1395 در بخش افغانستان بود.

دومین مجموعۀ شعرم به نام بلخ و نیشابور از سوی مؤسسۀ فرهنگی شاعران پارسی زبان، در سال 1401 به چاپ رسید.

11 آبان 1381 ازدواج کردم، و سه فرزندم دارم سیدناصر اولین فرزندم در 26 فروردین 1386 به دنیا آمد و دومین فرزنده سیده کوثر سوم خرداد 1389 و سومین فرزندم محمدپارسا هفدهم مرداد 1396. به دنیا آمدن هر کدام از فرزندان تحولی جدیدی در شخصیت و زندگی­ام بوجود آوردند و برکت قدم آنها را در زندگی ام حس کرده­ام.

تا به حال سه بار افغانستان رفتم، بار اول زمستان سال 1385 بود که صدا و سیما می­خواست بامن قرار داد ببندد و در واقع دنبال پاسپورت رفتم. پدرم هم همراهم بود. دفعه دیگر بهار 1387 بود که به خاطر کارها و حساب و کتاب­های پدرم رفتم. و بار سوم هم پاییز 1393 برای شرکت در سوگوارۀ واژگان تشنه. این سفرها برایم خیلی جالب بود و آرامش خاطر زیادی را با حضور در افغانستان حس می­کردم. گویا به آغوش مادر برگشته­ام. اشتیاق بازدید از مکان­هایی که با آنها خاطره داری و دیدن عزیزانی که سال­ از آنها دور بوده­ای، شور حال دیگری دارد.

سال 1386، برایم سال تلخ و غم­انگیزی بود؛ بهارش سرسبز و پر باران بود، اما پاییزش پاییز تلخی بود. پدرم در آبان این سال چشم از جهان فروبست. پدرم همه چیزم بود و غم از دست دادنش  سخت و سنگین بود و تأثیر زیادی بر روحیه­ام گذاشت. پدرم در مدرسه علمیه عسکریه سچک استاد بود، کتابخانه آن را تأسیس کرده بود و خود مدرسه را تعمیر. از ایران با چه مشقتی کتاب تهیه می­کرد و به افغانستان می­برد. سر انجام هم در حال خدمت و دور از خانواده در شفاخانه نیک به دیار حق شتافت و در سچک به خاک سپرده شد.    

من از طریق استادمحمد کاظم کاظمی و خانم بیات به رادیو دری معرفی شدم. استاد کاظمی در همان اوایل می­گفت: رادیو دهانی دارد به این هوا، دست­هایش را شبیه دهان اژدها باز می­کرد و بعد ادامه می­داد که هرچه داخل دهانش بریزی پر نمی­شود. من بیست سال است که برای رادیو نویسندگی می­کنم، هنوز که هنوز است رادیو همان گرسنه­ای است که بود، همان گرسنه و شکمش پر نمی­شود.

نویسندگی را در رادیو را از سال تابستان 1381 شروع کردم. البته دور کاری بود و در خانه می­نوشتم. دو برنامه در روز یکی قند­ها و پندها که شامل حکایات و داستان­های آموزندۀ قدیمی و دیگر گنجینۀ ادب که هر روز یک نویسنده و یا شاعر و آثارش را معرفی می­کردم. این نویسنده و شاعر ایرانی، افغانستانی و یا شاعر و نویسنده جهان بود.

سال بعدش رادیو رفتم و از نزدیک همکاری­ام را با رادیو دری شروع کردم. از بهمن سال 1385 هم به طور قرار دادی کار می­کنم. یک زمانی بود روزانه چهل پنجاه صفحه در روز برای رادیو برنامه می­نوشتم. ماهانه سی صد چهار صد صحفه مطلب می­شد و گاه بیشتر.

همکاری­ام با برنامه­های زنده رادیو از زمانی سال 1382 شروع شد. یک دوست یک سلام بخشی بود که برای برنامه یک صبح یک سلام می­نوشتم و یکی از بخش­های جذاب این برنامه شده بود. طنز فصیح البیان را برای برنامه عصر کلبه شرقی می­نوشتم و این طنز هم گل کرده بود. بعد ها در قالب کاکا نظر طنزهایی را نوشته و به صورت زنده اجرا می­کردیم. البته نوشتن طنز در رادیو را با برنامه چندک و قتقتک به تهیه کنندگی سیدعلی عطایی شروع کردم، از همان سال­های 1382. این برنامه حدود پانزده شانزده سال ادامه داشت. بیش از یک سال هم تهیه کننده این برنامه بودم.

جایگزین آن برنامه طنز شکرستان بود، تا آخر فروردین 1402 با همین نام روی آنتن می­رفت. یک بخشی از این برنامه را که هم نوشته می­کردم و هم اجرا دل­آقا نام داشت. دل­آقا شخص ساده­ای است که همه از سادگی او سوء استفاده می­کنند و او را آزار می­دهند.

قند پارسی و جمعه­ها دور هم باشیم هم از برنامه­هایی بودند که حدود یک سال آن را نوشته و تهیه می­کردم

به طور کلی در این سال­ها در رادیو تجربه­های مختلفی داشته و کارهای گوناگونی انجام داده­ام. از نویسندگی و گویندگی تا بازیگری و تهیه کنندگی و تهیه کنندگی و پخشِ روزهای جمعه. البته بیشتر می­نویسم. برنامه­ها مختلف و متنوعی را تا به حال نوشته­ام، از برنامه­های اجتماعی، خانواده و جوان که به صورت زنده پخش می­شوند تا نمایش و طنز و برنامه­های معارفی، فرهنگی وادبی تولیدی.

قصه­های روز جمعه و نمایش از کارهایی بود که خیلی دوست داشتم. قصه­های زیادی را نوشتم و یا تنظیم کردم. نمایشنامه­های زیادی را هم نوشته و هم بازی کرده­ام.

حالا در کنار نویسندگی برنامه روزانه و زنده روی موج جوانی و نویسندگی برنامه هفتگی عصرانه، از نویسندگان نمایش هستم و ماهی یک نمایشنامه می­نویسم که با نام نمایش هفته پخش می­شود.

 

نمونه ­هایی از آثار

کنار چای تلخم شعر با طنبور می­چسبد

هوا سرد است و یک سیگار هم بد جور می­چسبد

پلنگت خیره می گردد به سمتت ماه من هرشب

تماشایت از این منظر چقدر از دور می­چسبد

گل پیراهنت زنبور ها را عاشقت کرده است

و بی خود نیست بر لبهای تو زنبور می­چسبد

نه چشمم شور بازار و نه دل شوری دگر دارد

بگو آخر به من هم وصله ی ناجور می­چسبد؟

دو چشمان تو چنگیز و دل من نیز نیشابور

نگو یک حمله ی دیگر به نیشابور می­چسبد

بریز از سم خود ای مار در این خوشۀ انگور

تعارف کن مرا، امشب فقط انگور می­چسبد

 

سارا

سارا بگیر عصر دل انگیز را بباف

با زرد و سرخ قالیِ پاییز را بباف
از صبحِ بلخ تا به نشابور و قونیه

بعدش طلوع شمس به تبریز را بباف
در نقشه‌ات تمام ولایات را بکش

این نقشۀ مسالمت آمیز را بباف
هی آب پای مزرع خشخاش‌ها نبر

هی نخ نگیر شُرشُرِ کاریز را بباف
ای شهرزادِ راویِ مجموعه‌های غم

امشب هزار و یک شب گردیز را بباف
زخم هزار سالۀ شهر مزار را

تصویرهای خستۀ جلریز را بباف
گلشا کنار رابعه، زرغونه و زری

لبخند همکلاسی و یک میز را بباف
لبخند چشم‌های تو خشکیده بر در است

آن چشم‌های شوخ و سحرخیز را بباف

دنیای عاشقانۀ شیرین چه میشود؟

فرهادِ در مقابل پرویز را بباف

 

 

بلخ و نیشابور

ما درختان سرو یک باغیم یا دو تا گل که در دو گلدان است

ما دوتا؛ شعبه های یک رودیم ما دوتا را دو جسم و یک جان است

کبک کاکل زری دری می خواند، تو به بنگاله قند می بردی

تو تعارف که کیک لاهیجان، من تبسم که توت خِنجان است

تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد

پل بزن بین بلخ و نیشابور هردو اقلیم یک خراسان است

فرض کن چند سال آینده است شاهراهی بزرگ ساخته اند

یک سر شاهراه کابل جان یک سر شاهراه تهران است

فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکه ضرب شود

یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است

آسمان حرفهای تازه ای دارد ابرها شاعران خوش نامند

ابرها هم بهانه می خواهند نوبت شعر باز باران است

 

  برای کارگران عزیز، زحمت کش و روز مزدی که یک روز کار دارند و روز دیگر بی­کارند و هر روز صبح به امید پیدا کردن کار می­روند سر گذر.

 

 تعریف هنر

 

خدا پاشید در جانش سحر را

به روی پاشنه چرخاند در را

 

_خدایا دست خالی بر نگردم

به سمت آسمان گشتاند سر را

 

صدای جیک جیک کفش­هایش

به پایش داد هدیه بال و پر را

 

به دوشش کوله بار سال­ها رنج

کجا می برد گامش شور و شر را

 

هوا تاریک و روشن دور میدان

تصرف کرد لبخندش گذر را

 

او کوه و آفتاب از شانۀ او

برامد بر زمین پاشید زر را

 

صدا پیچید: آیا روز مزدی؟

تعارف کرد از لب­ها شکر را

 

_کِلُک؟ آجر؟           

+نه

_چارک؟ گاز؟

+نیمه*

عوض کرده است تعریف هنر را

 

شن و ماسه، گچ و آهک ببوسند

به نوبت دست­های کارگر را

 

در اینجا و در آنجا کاشته گل

پر از پروانه کرده دور و بر را

 

درختان خیابان ایستادند

به تعظیمش تکان دادند سر را

 

خدایا می شود سیمان بگیری

ترکهای دل و دست پدر را

 

 

*کلک، چارک، گاز: از اصطلاحات بنّایی است.

 

 

 

 

 

 

 

 

برچسب ها
نسخه اصل مطلب
نویسنده
سعید آقایی جشوقانی
سعید آقایی، بیش از همه یک "دوست کتاب" به حساب می‌آید.
او کارشناسی ارشد هنر دارد، ۴ مجموعه شعر و ۱ مجموعه داستان و ۲ کتاب نثر ادبی منتشر کرده. ۱۲ نمایشگاه انفرادی نقاشی داشته و نوشتن را در گونه های مختلف تجربه کرده است.