نقد فیلم بلو بیتل (Blue Beetle) | آیرون من دنیای دی سی؟!
پس از موفقیت فیلمهای ابرقهرمانی در طول دهههای گذشته، حالا سازندگان تصمیم گرفتهاند تا روی ابرقهرمانهای جدید و کمتر شناخته شدهای سرمایهگذاری کنند تا نهتنها به منبع جدیدی برای اقتباس دست پیدا کنند، بلکه دامنه استفاده از ابرقهرمانها از جنس مخالف، رنگ و نژادهای بیشتر را گسترش دهند. حالا فیلم Blue Beetle قرار است اولین فیلم دنیای DC باشد که با محوریت ابرقهرمان لاتین تولید شده است. تمرکز داستان این فیلم روی شخصیت جیمی ریس است که درواقع سومین بلو بیتل دنیای کمیک دی سی محسوب میشود.
دنیای سینمایی دی سی طی سالهای گذشته مسیر عجیبی را طی کرده است و حالا در آینده قرار است شاهد ریبوت آن باشیم و فیلم بلو بیتل یکی از آخرین آثار باقیمانده DCEU است، اما سؤال این است که چگونه درحالیکه خبری از فیلم سایبورگ یا گرین لنترن نشد و همچنین فیلم The Flash در آخرین سال این مجموعه تولید و اکران شد، DC و برادران وارنر به ساخت فیلمی براساس یکی از شخصیتهای کمتر شناخته شده چراغ سبز نشان داده است؟ آیا آنها پتانسیلی دیدهاند که قرار است بیننده را غافلگیر کند؟
داستان فیلم از جایی آغاز میشود که اسکراب یا همان عنکبوت آبی رنگ پیدا میشود و شاهد شروع اتفاقات اصلی فیلم چندین سال بعد و زمانیکه جیمز ریس پس از پایان تحصیلاتش به خانه بازگشته، هستیم. او پس از بازگشت به خانه متوجه میشود که پدرش سکته قلبی کرده است و نمیتواند مثل سابق کار کند و خانواده ریس هم در حال از دست دادن خانه خود هستند بهجز اینکه پول مورد نیاز را بهدست بیاورند.
حالا پس از یک سری اتفاقات جیمز ریس قرار است در ساختمان کورد کار کند، اما سرنوشت باعث میشود تا اسکراب را که توسط دختر تد کورد که بلو بیتل قبلی است، دزدیده شده، به خانه ببرد و درنهایت او توسط اسکراب بهعنوان بلو بیتل بعدی انتخاب شود. فیلم Blue Beetle درواقع تلاش میکند تا مانند بسیاری از آثار ابرقهرمانی امروزی بهدنبال نمایش یک فرهنگ متفاوت باشد و نشان دهد که از یک خانواده فقیر و غیر سفید پوست هم میتوان انتظار داشت که یک شخصیت ابرقهرمان وارد جامعه شود و به مردم عادی کمک کند.
چنین نگرشی در طول چند سال اخیر زیاد دیده میشود و سریال Ms Marvel یک نمونه آن است. بهطور کلی در چنین داستانهایی شخصیت قرار نیست الزاما نابغه یا ثروتمند باشد و حتی قدرت ابرقهرمانی او هم احتمالا به شکل اتفاقی و ناخواسته به او میرسد و طبق معمول هم او دلش نمیخواهد زندگی معمولی خود را برای تبدیل شدن به یک ابرقهرمان کنار بگذارد. اما چقدر این موضوع روی کیفیت این آثار تاثیر گذاشته است و آیا اصلا برای بیننده میتواند پرداختن به چنین موضوعاتی جذاب هم باشد؟
اینکه سازندگان تلاش میکنند تا شخصیتی انسانیتر به شخصیتهای فیلم اضافه کنند تصمیم یا برنامه اشتباهی نیست. در هر حال شاید مرد عنکبوتی بیشتر برای توانایی و قدرتهایش شناخته میشود، اما چیزی که باعث میشود اسپایدرمن محبوب شود بخش انسانی و احساسات این شخصیت است. یا در مورد بتمن هم چنین موضوعی صادق است و صرفا ما او را بهخاطر اینکه شبها به مبارزه با جرم و جنایت میپردازد دوست نداریم و دردها و مشکلات او و چیزهایی که باعث میشود او را در ابتدا بهعنوان یک انسان ببینیم، باعث شده است شوالیه تاریکی به محبوبیت زیادی دست پیدا کند.
اما در اینجا داستان به شکل دیگری قرار است روایت شود و همین هم به یک مشکل برای فیلم تبدیل شده است. فیلم تلاش میکند تا صرفا گروهی خاص را هدف خودش قرار دهد و بدون درنظرگرفتن اینکه ممکن است بیشتر تماشاگران اصلا لاتین نباشند، فیلمی را ارائه میکنند که از مشکلات یک گروه خاص میگوید. روی کاغذ این یک مشکل نیست و مشکل از جایی آغاز میشود که فیلم واقعا حرف خاصی هم برای گفتن ندارد و صرفا با یک تم داستان اجتماعی در مورد گروه لاتین طرف هستیم که قرار نیست عمق خاصی در طول فیلم داشته باشد.
این موضوع آزار دهندهای است که در فیلمهای ابرقهرمانی امروزی میتوان بسیار مشاهده کرد و در اینجا هم صدق میکند. فیلم لحظهای که باعث شود بهطور مثال ما نگران خانواده ریس باشیم، ایجاد نمیکند و در عوض حتی آن نگرانیهای اولیه مثل از دست دادن خانه بهراحتی به فراموشی سپرده میشود و فیلم عملا مسیر دیگری را دنبال میکند. مشخصا ما در مورد یک فیلم ابرقهرمانی داریم صحبت میکنیم، اما اینکه سازندگان تلاش میکنند تا از روشی متفاوت به یک داستانی ابرقهرمانی بپردازند و در آن هم موفق نیستند، آزار دهنده است.
اما مشکل اصلی فیلم Blue Beetle از جایی آغاز میشود که متوجه میشویم فیلم با اینکه ادای یک فیلم متفاوت را در میآورد و عملا میخواهد بگوید که جیمز ریس برخواسته از یک جامعه ستم دیده و فقیر است، اما ما در حال تماشا نسخه متفاوتی از داستان چندین فیلم ابرقهرمانی آشنا هستیم. داستان فیلم به شکل اتفاقی یا کاملا عمدی شباهت زیادی به فیلم Iron Man دارد با این تفاوت که شخصیت اصلی داستان یک فرود ثروتمند نابغه نیست و همچنین نقشی در ساخت لباس بلو بیتل هم ندارد.
اما بهجز این تفاوتها، روند داستان شباهت غیر منتظرهای به فیلم آیرون من دارد. شخصیت منفی داستان عملا مانند شخصیت اوبادیا استین توانایی بالاتری نسبت به آیرون من دارد و دارای قدرتهایی مشابه هستند. بهصورت کلی شباهتهای داستان فیلم به آثار مشابه تا حد زیادی قابل لمس است و حتی بینندهای هم که به شکل حرفهای این آثار را دنبال نکرده باشد، میتواند بهراحتی این شباهتها را احساس کند. البته در داستانهای ابرقهرمانی نمیتوانیم خیلی منتظر یک داستان خیلی متفاوت یا ساختار شکن باشیم.
اما چنین شباهتهایی هم باعث میشود بیننده با خود احساس کند که آیا مدیران دی سی واقعا بهدنبال یک نسخه لاتین از آیرون من بودهاند؟ آنها پیش از این تلاش کردهاند لحن آثار اخیر خود را به فیلمهای مارول نزدیکتر کنند و حتی جیمز گان، کارگردان سهگانه نگهبانان کهکشان را هم استخدام کردهاند، نمیتواند خیلی نظریه اشتباهی هم باشد. در هر حال این موضوع باعث شده است تا ذهن بیننده به سمت این برود که هدف از ساخت این فیلم درواقع ساخت یک کلون از آیرون من بوده است و نمیتواند دید خوبی برای فیلم ایجاد کند؛ بهخصوص اینکه در هیچ نقطه هم قرار نیست برتری داشته باشد.
بهصورت کلی ایده رفتن به سمت یک ابرقهرمان کمتر شناخته شده همیشه ایده پر ریسکی بوده است و بهطور کلی برخلاف ابرقهرمانهای شناخته شده، این شخصیتها کمتر دارای دشمنان و شخصیتهای شرور و مکمل مناسب و جذاب هستند. این موضوع یک مشکل بزرگ است و با اینکه شاید برخی از دیدن چند باره شخصیتهایی مثل بتمن و سوپرمن تا مرد عنکبوتی خسته شده باشند، اما در هر حال این شخصیتها انقدر پتانسیل دارند که بتوان از آن داستانهای متفاوت و جذابی تولید و اکران کرد و پتانسیلی ظاهرا نامحدود دارند.
اما این موضوع در مورد شخصیتی مثل بلو بیتل صدق نمیکند. این شخصیت حتی در فیلم اول خود حرف خاصی برای گفتن ندارد و صرفا یک کپی از چندین فیلم ابرقهرمانی بهخصوص آیرون من است و بیننده نمیتواند بهخوبی با او ارتباط برقرار کند و جذب فیلم و شخصیت آن شود. حتی قدرتهای او هم چیز جدید یا متفاوتی نیست و سؤال اصلی شاید این باشد که اگر دیسی و برادران وارنر بهدنبال چنین فیلمی بوده است، چرا به سراغ سایبورگ نرفته است؟
بهطور کلی شخصیتهای شرور فیلم یکی از مشکلات بزرگ فیلم است. شخصیت ویکتوریا کورد بههمراه ایگناسیو کاراپکس دو شخصیت شرور فیلم هستند که ازطرفی کاراپکس یا OMAC نسخه تقریبا بدون هوش و پول اوبادیا استین است و در نقطه مقابل ویکتوریا کورد حکم جاستین همر را در فیلم دارد که میخواد با تولید سلاح پولی به جیب بزند. جدای از اینکه هویت هر دو شخصیت تکراری و بسیار کلیشهای است، هر دو شخصیت پرداخت خوبی ندارند و به مشکل بزرگی برای فیلم تبدیل شدهاند.
حتی در مورد شخصیتهای مکمل فیلم هم چنین موضوعی صادق است و متاسفانه فیلم صرفا شخصیتهای سطحی را معرفی کرده است که عمق زیادی ندارد. همچنین مانند بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی امروزی شاهد استفاده از لحن کمدی برای فیلم Blue Beetle هستیم که نتوانسته است کمک زیادی به فیلم کند. لحن کمدی که بیشتر شبیه فیلمهای کمدی سطح پایین این روزهای هالیوود است، باعث شده است تا حتی به صحنههای احساسی و درام فیلم ضربه زیادی وارد شود و نتوانیم آن را جدی بگیریم.
درست صحنهای که جیمز ریس باید تصمیم سختی بگیرد، ما او را نمیتوانیم آنطور که باید و شاید شروع به درک کردن کنیم. در هر حال فیلم با ارائه صحنههای اکشن کاملا CGI و همچنین صحنههای کمدی بههمراه یک داستان کاملا کلیشهای میخواهد بینندگان را جذب یک ابرقهرمان جدید کند، اما آیا موفق است؟ جواب متاسفانه منفی است و فیلم Blue Beetle بهعنوان یکی از آخرین تلاشهای DCEU چندان تجربه موفقی نیست.
اما باز هم میتواند طرفداران آثار ابرقهرمانی را برای ۲ ساعت سرگرم کند؛ اگرچه تجربه خاص و متفاوتی را قرار نیست ارائه دهد. اگرچه فیلم زمینهچیزی برای دنباله خود ارائه میکند، اما بعید است که مانند دیگر آثار اخیر دیسی بتواند جیمز گان را متقاعد کند که آن را وارد دنیای جدید دی سی یونیورس کند و بلو بیتل حضور کوتاهی را احتمالا در سینماها تجربه کرده است.
منبع: zoomg-363880