آقاي وزير، ماهي «صُبور» خوردهايد؟
دوباره گفت: «خودت صُبور خوردهاي؟ ميداني حشو چيست؟»
«ننه حمزه» هنوز دلخور است؛ خب چي ميشد وزير ميآمد اينجا. يعني ما را قابل ندانست؟»
آقاي وزير حتما شما ماهي صُبور نخوردهايد وگرنه كيست كه اين ماهي را بخورد و نمكگير اينجا نشود، نمكگير كارون، نمكگير زيستگاه «صُبور»؛ خليج فارس. «صُبور» مثل «زبيدي» نيست. «زبيدي» ماهي ميهماني است، مزهاش هميشه زير زبانت جا خوش نميكند. «حلوا سفيد»، «حلوا سياه»، «كفشك» و «راشگو». «شوريده» كه جاي خود دارد. همه اينها، ماهيهاي وقت ميهماني است. «صُبور» اما غذاي معمول و مرسوم همه وقت بوده است. اما الان «صُبور» گير نميآيد. يكي گفت: همهاش را عراقيها كه بدون ويزا ميآيند منطقه آزاد اروند خريدهاند و براي همين نيست. يكي ديگر اما گفت: وقتش نيست. حميد اما گفت: ماهي «صُبور» با بقيه ماهيها فرق دارد. «صُبور» تنها ماهي درياست كه براي تخمريزي به رودخانه ميآيد. حالا ديگر نميآيد يا كم ميآيد. براي اينكه شوري آب دريا به «اروند» و «كارون» نزند، براي اينكه بتوانند از «بهمنشير» آب براي تصفيه بردارند سد «مارِد» را زدهاند كه ديگر جلوي آمدن «صُبور» را گرفته است.
بهترين «صُبور»، صُبور بهمنشير است. «ننه حمزه» اين را گفت و شال سياهش را گرفت به چشمانش. نم چشمهايش را گرفت يا عرقهايش را خشك كرد…؛ «اينجا هميشه گرم بوده، هميشه شرجي، شنيدي خرماپزان، ولي هيچوقت اينطوري نبوده اينطور بيآب...»
اوضاع نسبت به اوايل تير تغيير كرده است؛ حال و هواي شهر هم اين تغيير را نشان ميدهد. نشاني از آنچه در فيلمهاي شبكههاي اجتماعي دست به دست ميشد نيست. حتي اثري از آتشسوزي در حاشيه ضلع شمالي موزه جنگ نيست و آنجا را شهرداري با چندين بوته گل و گياه ترميم كرده است. جمال كه كنار همين موزه جنگ سوار بر وانتش ميوه ميفروشد، گفت: «اين چند روز آب بهتر شده است. نه اينكه بگويم ميشود آن را خورد ولي ديگر بوي لجن نميدهد و شور نيست. حداقل ميتوانيم حمام كنيم. حداقل آب ميريزيم روي سر و صورتمان نميسوزاند.»
براي اثبات حرفش يك بطري از ماشينش درآورد و گفت: «خودتان مزه كنيد اين بطري را از آب شير خانه پركردهام. ديگر بوي بد نميدهد.»
آفتاب كه مينشيند تازه شهرهاي خوزستان جان ميگيرند. خرمشهر هم همينگونه است. شب كه ميشود ميتوانند كنار شط بيايند يا داخل پارك بنشينند. همجوار «اروندرود» در خرمشهر نزديك ساختمان شهرداري يك پارك است. «سليم» آنجاست. همانطور كه دارد «سمبوسه» و پكوره ميفروشد گلههايش را مرور كرد؛ «چرا به ما نگفتند كه وضع آب دارد خراب ميشود. حداقل آمادگي پيدا ميكرديم و ميرفتيم آب تامين ميكرديم. گذاشتند به آخر برسد و كارد به استخوان مردم.»
عادل مغازهدار است؛ لوازم داخل خودرو ميفروشد. توصيف او از وضعيت آب شهرش اين بود؛ «شوره و ريزش مو گرفتيم از اين آب.»
سعيد هم آمده خانوادهاش را بياورد سفرهخانهاي كه در يك لنج به گل نشسته اروند راهاندازي شده است. سفرهخانه خليج فارس؛ «مشكل ما فقط آب نيست. بيتوجهي. امان ما از بيتوجهي بريده، چند سال است جنگ تمام شده؟ در تمام اين مدت يك مركز درماني خوب و تميز براي خرمشهريها نزدهاند ولي حالا كه قرار است عراقيها بيايند ببينيد چه مراكز درماني راه افتاده كه آنها بيايند دماغشان را عمل كنند يا مو بكارند. پس ما چي؟ پس خود مردم چي؟»
مصطفي ما را به داخل خانهاش برد. آپارتماني كه فقط اسمش آپارتمان است. ساختماني بازمانده از جنگ تحميلي كه ۴۸ خانواده در آن ساكنند. هيچ يك مالك نيستند. هركدام مثل اينكه پولي بدهند و سرقفلي گرفته باشند آنجا ساكنند. هيچ نوري نيست. حواست به جلوي پايت نباشد نميتواني از راهپلهها سالم بالا بروي. با اين حال بچهها آنجا زير آن نور كم راهروهاي بدون حفاظ دارند بازي ميكنند. مصطفي ياالله يااللهگويان ما را به داخل خانهاش برد تا از نزديك وضعيت آب را برايمان توصيف كند. شير آب ظرفشويي را باز كرد و دستش را زير آب گرفت؛ «الان بهتر شده، اما همچنان غير قابل شرب است فقط براي شست و شو خوب است. اگر بخواهيم آب بخوريم بايد تصفيهاش كنيم يا آب را دبهاي بخريم. هر دبه ۲۰ليتري ۱۰ تا ۱۵هزارتومان.»
رفت از داخل اتاق و يك ليوان متفاوت از آنچه در آشپزخانه بود، آورد. ليوان ميهمان. برايمان آب خنك ريخت و گفت: « اين آب، آب همان دبههاست كه جداگانه ميخريم.»
در خيابانهاي خرمشهر و كنار مغازههايي كه چندنفري پاتوق كردهاند باز هم ميتوان روايتهاي ديگري از زندگي بعد از روزهاي شوري آب يافت.
«جاسم» هم يكي آنهاست كه ترخيصكار است. از طريق امكانات منطقه آزاد اروند خودرو با پلاك اروند به مشتري ميفروشد؛ «من زاده بوشهرم، زمان جنگ ما رفتيم بوشهر، تا همين الان هم بوشهر آب جيرهبندي است. يك روز هست و يك روز نيست. مردم ميدانند براي روزي كه آب نيست چه كار بايد بكنند. يعني نميشد اينجا هم به مردم بگويند وضعيت آب چطور است؟»
جاسم با چند تن از دوستانش اين روزها آب به روستاهاي خرمشهر بردهاند. جايي كه كمتر در خبرها به آن توجه شده؛ «الان داخل خرمشهر مردم بالاخره ميتوانند يك دبه آب بخرند ولي اوضاع روستاهاي غرب خرمشهر، همين جادهاي كه به سمت شلمچه ميرود خراب است. آنجا روستاهايش فقيرند. زورشان نميرود آب معدني بخرند يا دبه آب شيرين. آنها هنوز بيآب ماندهاند.»
موزيك آشنايي است كه در ماشين ميخواند… «اي مردم، اي مردم، اي مردم، بارون كو، بارون كو، بارون كو...اي بارون، اي بارون، اي بارون، كارون كو، كارون كو، كارون كو…» اين آخرين ترانهاي است كه «محسن چاووشي» براي خوزستان و خرمشهر خوانده است. همه ابياتش حال و هواي اين سفر است. سفري براي يافتن آنكه چگونه مشكل آب خرمشهر و آبادان بهبود يافت. سفري براي رصد لولههاي سبزرنگ؛ لولههاي طرح غدير۲.
يك روز خيلي معمولي از تابستان خوزستان است. آبي آسمان، رمقش از حرارت بريده است. همهچيز از شدت نور به سفيدي ميزند. جاده اهواز- خرمشهر همهاش سراب است. حتي وقتي «هورالعظيم» را در جانب جاده ميبيني لحظهاي دچار توهم ميشوي كه آيا واقعا آب است؟
از جاده اصلي اهواز- خرمشهر كه به سمت خرمشهر برانيد، يك جاده ديگر هم از اهواز به خرمشهر ميرود كه مربوط به زمان جنگ است، جايي هست كه سمت راستتان ميتوانيد شعله مشعلهاي تاسيسات ميدان نفتي آزادگان در «هورالعظيم» را ببينيد. آنجا جايي است كه لولههاي سبز ۸۰اينچي بيرون زمين مانده است. شايد چيزي حدود ۵۰ كيلومتر مانده به خرمشهر. لولههاي سبزرنگ بيرون از زمين و بدون آنكه به هم متصل شده باشند، صف كشيدهاند.
حسن كارگر پيمانكاري است كه براي احداث خط لوله غدير۲ كار ميكند. اصلا دوست ندارد حرف بزند؛ «اين طرح پيمانكار خاص دارد ما را با آن درنيندازيد.»
جمال كمي راحتتر است. دوست ندارد جلوي دوربين باشد دلش نميخواهد عكسي از او منتشر شود كه بدانند او طرف سخن ما شده است؛ «۲كيلومتر برگرديد به عقب. همانجا لوله ۸۰اينچي را به لولههاي ۳۲اينچي غدير يك وصل كردهاند.»
آنجا كه اتصال لولههاي ۸۰اينچي به لولههاي ۳۲اينچي است گروههايي دارند كار ميكنند. هميشه حرف اين بود كه بسياري از پروژههاي خوزستان را شبها انجام ميدادند. اما معلوم نيست چرا حالا چنين نميكنند! شايد براي آنكه پروژه زودتر تمام شود! در اين ظل گرما هرچه بيشتر زير آفتاب بماني گويي حرارتش دوچندان ميشود. گروههايي كه دارند كار ميكنند خيلي هم از آمدن خبرنگارها خوش ندارند. حتي ميپرسند چگونه اينجا را يافتهايد. هريك توضيحي دارد. از آسيبهايي كه به لولههاي انتقال وارد ميكنند تا اينكه مجبورند پيچهاي بزرگ اتصالات را جوش بدهند مبادا سرقت شود. يكي از حاضران كه مهندس صدايش ميكنند درباره طرح غدير گفت: «اين طرح خيلي بزرگ است. در غدير يك، آبرساني به اهواز و آبادان و خرمشهر را برعهده داشته، در غدير ۲ علاوه بر آبادان و خرمشهر روستاها هم مدنظر است و در غدير ۳ شادگان، هويزه و بستان هم بايد آبرساني شوند. اين طرح حالاحالاها كار دارد براي اينكه طرح بزرگي است.»
براي آبرساني ابتدا از «قيصريه» آب را انتقال دادند. حالا آنچه وزيرنيرو رفت و دكمهاش را فشار داد از «امالدبس» است. منطقه تپه شني و جنگلي امالدبس حدفاصل مزارع كشاورزي شمال رودخانه كرخه، بستان و جنوب كوههاي ميشداغ قرار دارد و از شرق به تپه ماهورهاي چزابه در نزديكي مرز عراق منتهي ميشود. فاصله زميني جنوبيترين نقطه منطقه تا شهر بستان، تقريبا ٥ كيلومتر و تا شهر سوسنگرد ٤٠ كيلومتر است. جايي كه سالها محل رشادتهاي رزمندگان ما بود.
يكي از مطلعان اين طرح نيز توصيفي دارد از طرح غدير؛ طرحي كه زياد به نظرات مهندسان مشاور توجه نداشته است؛ «اين خط لوله علاوه بر آبادان و خرمشهر قرار است به شادگان هم آب برساند.»
وزير دكمهاي را فشار داد كه پمپاژ آب را به سوي آبادان و خرمشهر افزايش ميداد. كاري كه گفته ميشود آورد آب را به هزار ليتر در ثانيه رساند.
حالا هفت يا هشت سالي ميشود كه خيليها نسبت به كاهش تخمريزي ماهي «صُبور» هشدار دادهاند. اغراض نيست اگر «صُبور» را با لاكپشت پوزه عقابي قشم يا حتي يوزپلنگ مقايسه كنيم. شايد خوزستان و ايران يك «بيژن فرهنگ درهشوري» ميخواهد كه توانست قشميها را براي نجات اينگونه لاكپشت كه براي تخمريزي به سواحل شيبدراز قشم ميآمدند بسيج كند. «صُبور»ها هم جمعي از داخل «خليجفارس» به رودخانههاي آب شيرين خوزستان يعني «بهمنشير» و «اروندرود» ميآمدند. حالا آنقدر كارون آب ندارد و به شوري ميزند كه ديگر نميتواند ميزبان «صُبور»ها باشد.
حميد فوقليسانس شيلات دارد و اهل خرمشهر است. مدتي هم كار پرورش ماهي كرده است. توصيف او بيشتر خطر انقراض اينگونه از ماهي آن هم ماهي خوشخوراك جنوبي را ملموس ميكند؛ «كم شدن آب كارون از يكسو، احداث سد يا بند «مارِد» براي جلوگيري از شورشدن آب بهمنشير موجب شده سيكل توليد مثل اينگونه از آبزيان با مشكل مواجه شود و در معرض انقراض قرار گيرد.»
شايد مردم گناه كمي «صُبور» در بازار ماهيفروشان را به گردن خريد عراقيها بيندازند ولي واقعيت اين است كه «صُبور» در بازار كم است. قيمتش براي همين به كيلويي ۷۰ تا ۱۲۰هزارتومان رسيده است. شايد كمكم «صُبور» از سفره جمعههاي خوزستانيها به ويژه خرمشهريها و آبادانيها رخت بربندد.
همه زنان خوزستاني خوب ميدانند چگونه بوي زف «صُبور» را بگيرند. مخصوصا اگر ۴۰ را رد كرده باشند حسابي دستشان پر شده است كه چگونه همه هوش و حواس خانواده را جمعهها به بوي تنورهايشان جذب كنند. از همان وقت كه حشو را درست ميكنند؛ «شنبليله» را با بقيه سبزي ماهي و تمرهندي مخلوط ميكنند تا روي صُبور بگذارند و كمي شيره خرما به پشت ماهي ميزنند تا مبادا روي آتش گوشت ماهي بسوزد.
«ننه حمزه» گفت: «ننه… خواستي بري بازار ماهيفروشان حواست باشد صُبور نه بزرگ باشد نه كوچك. كوچكش زياد خار دارد و بزرگش داخل تنور نميپزد. زنت بلد است حشو درست كند... ننه ميمانديد به حمزه ميگفتم براي شب، صُبور بگيرد همينجا صُبور بخوريد بعد بريد.»
شايد اگر در همه طرحهاي انتقال آب فقط به تامين آب شرب و چگونگي انتقال با لوله نميانديشيدند و به اكوسيستم و محيط زيست هم توجه ميكردند گونههايي غير از انسان را هم در محاسبات خود ميگنجاندند؛ گونههايي كه طعم زندگي ما را تغيير دادهاند.
«ننه حمزه» هم مثل بقيه اهالي اينجاست. همه از گرما و حرارت و خروش كارون خونگرمياش را به ارث بردهاند. آنها بهترين ميزبانانند، با بهترين دستپختها. حالا آب باشد يا نباشد، آب شور باشد يا نباشد، آنها عشق را اينجا در غذاهايشان ميريزند. حيف است كه وزير دستپخت «ننهحمزه» را از دست داده است.
چاووشي هنوز ميخواند: «خدايا من با اين مردم با اين احساس همدردم نذار با دستاي خالي به خرمشهر برگردم…»
موزيك آشنايي است كه در ماشين ميخواند… «اي مردم، اي مردم، اي مردم، بارون كو، بارون كو، بارون كو...اي بارون، اي بارون، اي بارون، كارون كو، كارون كو، كارون كو…» اين آخرين ترانهاي است كه «محسن چاووشي» براي خوزستان و خرمشهر خوانده است. همه ابياتش حال و هواي اين سفر است. سفري براي يافتن آنكه چگونه مشكل آب خرمشهر و آبادان بهبود يافت. سفري براي رصد لولههاي سبزرنگ؛ لولههاي طرح غدير۲