قلب، کانون اعتماد
مقام کبابی بارها به من گفتهاند و البته درست گفتهاند که خوردن کباب باعث قوت قلب میشود و قوت قلب، عجیب در انسان تأثیر میگذارد همانطور که خواندن کتاب باعث ضعف چشم و خستگی ذهن میگردد و این ضعف چشم و خستگی ذهن هم عجیب در انسان تأثیر میگذارد. البته بخش کتاب را من اضافه کردم تا حرفاضافهای زده باشم جهت ورود به بحث و معرفی کتاب دیگری در دنیای کباب که بعید میدانم مقام کبابی آن را پیشازاین نخوانده باشد. قبل از هر چیز تنها و تنها برای شما خواننده عزیز که احتمالا امکان خوردن کباب را ندارید و باید به خواندن کتاب اکتفا کنید، باید بگویم مؤلف کتاب زاده همین تهران با کبابیها بزرگ و کوچک است؛ خیابان حافظ، خیابان ابوسعید ابوالخیر. حالا شما شاید متولد خیابان سعدی و یا فردوسی باشید. اشکالی ندارد میتوانید کتاب او را هم بخوانید. او ایران و زبان فارسی را بزرگترین موهبتهای الهی زندگیاش میداند. او بیش و پیش از هر چیز خدا را دوست دارد، و خود را با همه چیز و همهکس یگانه میداند. رازورزی را بیشتر از حل مسائل دوست دارد. او ستایشگر عشق، خنده، و زندگی است. میگوید: مدام چشمهایم را میشویم تا از نو ببینم. ساده زندگی میکند، و سبک گام برمیدارد. آرام است و اهل هیاهو نیست. کتاب را و کنجی دنج را بسیار دوست دارد. عقیده دارد برای زندهماندن و خوب زندگیکردن، شعر و موسیقی کافی است. دل عاشقپیشه او را هیچ پیشهای جز عشقورزیدن راضی نمیکند. گفتند: زندگینامه خود را بنویس! گفت: کتاب شازده کوچولو هست؛ کفایت میکند. حالا که حسابی جا افتاد سراغ چه مؤلف گرانقدری رفتهایم. میرویم سراغ خود، خود کتاب. در کتاب «نیلوفر عشق»، «مسیحا برزگر»، قلب را کانون اعتماد میداند و اعتماد را همانند یک صخره، بنابراین، هرچه بر این بنیاد مستحکم بنا شود، پایدار میماند. عشق را باید بر صخره دل استوار کرد. زندگی، رازی است شگفت. زندگی، سرشار است از شگفتیها و برای هیچکدام از این شگفتیها نیز تبیینی وجود ندارد. مؤلف این اثر متولد سال 1340، شاعر و مترجم است. در بخشی از این شعر منثور بلند میخوانیم: «مخاطراتِ عشق بسیار است، اما تنها عشق است که تو را به بلوغِ روحی میرساند. کسانی که از عشق اجتناب میکنند، نابالغ و نارسیده و ناپخته میمانند. تنها آتش عشق است که هر خامی را پخته میکند و به سرحدّ سوختگی میکشاند. عشق شمشیر دو لبه نیز هست؛ هم دیگری را میبُرد و هم تو را. شجاع باش و عاشقانه زندگی کن. به عشق فکر کن، درباره عشق تأملکن و به قلمرو عشق پا بگذار. آنگاه بهتدریج و گامبهگام قلمرو عشق را کشف خواهی کرد. قلمرو عشق، قلمرو خداست. کسی که عاشق است، خدا را یافته است، و کسی را که خدا بیابد، به عشق خود مبتلا میکند. مبتلای عشق از بند غم آزاد است. کسی که مبتلای عشق نیست، ممکن است یجوز و لایجوزِ زیادی بداند، اما آشنای خدا نیست. نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟ از اوضاعواحوال شاکی نباش. اوضاعواحوال همیشه خوب است. این تو هستی که جایی در درون خویش مسئلهای میسازی و خود را به دردسر میاندازی. این نکته را بهخاطر داشته باش: بگذار آنچه که باید اتفاق بیفتد، بیفتد و این نکته را هم بدان که آنچه که اتفاق میافتد، خیر است. درست است که گاهی اتفاقاتی ناگوار نیز رخ میدهند، اما آنها نیز خیر ند. گاهی دچار مصیبت میشویم، در مصیبت نیز خیری نهفته است. دامنه خیر، چیزی را بیرون نمیگذارد، بلکه همه چیز را در بَر میگیرد. اوضاعواحوال تو بسیار خوب است، اما چون میخواهی این اوضاعواحوال خوب را تثبیت کنی و به آن قطعیت ببخشی، خرابش میکنی.»