تنها سخن باقی ماند
یك مصری باستان گفت: خوشا به حال آن كه بیشترین آب را در زندگیاش دیده است. روزی پدربزرگ نویسنده یونانی این شماره از روی خشم به او گفت: «لعنت بر آنكه تشنگیاش فرونشیند!» مولانای ما هم قرنها پیشتر گفته بود: «آب كم جو تشنگی آور به دست». پس بیایید با هم به دنبال رؤیاهایمان برویم سفر. تا آبوخاک بیشتری را نظاره کنیم و بر تشنگی دیدن و دانستنمان افزوده شود. فعلا نه مصر برویم و نه یونان! نه مدیترانه را ببینیم و نه دریاهای سرخ و سیاه را! یکراست برویم برای آرامش هم که شده، اقیانوس آرام! خلاصه دلتان اگر هوس شرق کرده است میتوانیم برویم: چین و ژاپن. البته اگر امکان سفرش فراهم نشد، وصف سفر را از دست ندهید و زود بروید یکی از محلهای خرید و یا کتابخانههای عمومی و خصوصی، کتاب «چین و ژاپن» اثر «یکوس کازانتزاکیس» را تهیه کنید و نگاه بفرمایید، همان نگاهکردنی که در سفر و در رؤیا با شماست. راستی اگر خوابتان میآید اول آبی بهصورت بزنید و بعد کتاب مذکور را که حاصل سفر نویسنده بهعنوان خبرنگار مخصوص آکروپولیس؛ روزنامهای آتنی در سال ١٩٣٥ (٢٢ فوریه ٦ مه) بخوانید. کتاب از سه بخش تشکیل شده است: بخش اول: ژاپن ١٩٣٥؛ بخش دوم: چین ١٩٣٥ و بخش سوم با عنوان «بیست سال بعد» که شامل آخرین نوشتههای او درباره کتابی است که میخواست درباره چین بنویسد. البته پر واضح و مبرهن است که این یادداشتها مفصلا توسط همسرش که در سفر دوم همراه او بوده، حاشیهنویسی شده است. (قابلتوجه خبرنگاران و نویسندگان، قدرت زنان را دستکم نگیرید!). از شما چه پنهان، نویسنده بهوقت بازگشت از صفر ژاپن و چین، برای م. رنود دو ژورنال نوشت: «چشمانم هنوز آکنده از شرق است و قلبم تکهتکه میشود. اکنون همه چیز در اروپا در نظرم بیروح است، بیمزه، بی بو، ناچیز و غمانگیز. بسیاری چیزهای زیبا در ژاپن دیدم و بسیاری کسان عمیق و انسان در چین.». بااینهمه توصیه میکنم در هیچ کتابی آن گونه غرق نشوید که خفه شوید. آنان که غرق میشوند هرگز به مروارید دست پیدا نمیکنند. حالا جدای از فوریتهای اورژانسی ناشی از خفگی میتوانید بدانید که نویسنده بین سالهای 1883 تا 1957 زندگی میکرده است. وی نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی و دانشآموخته دکتری حقوق از دانشگاه آتن است و اما مترجم اثر، «محمد دهقانی»، نویسنده، مترجم، منتقد ادبی، روزنامهنگار و متولد ۱۳۴۴ اراک است. مترجم پایاننامه دکتری خود را با موضوع تاریخ نقد ادبی در ایران و به راهنمایی عبدالحسین زرینکوب نوشت. او در سال تحصیلی ۱۳۸۴–۱۳۸۵ استاد مدعو در دانشگاه پکن بود. در این کتاب که امید است فرصت خواندنش را پیدا کنید، این جملهها دیده میشود: «بر دیوارها سخنان حکیمانه کنفوسیوس نقش بسته است: شاه همچون باد است؛ مردم همچون علف. علف باید خم شود؛ چون باد بگذرد. باد گذشت، علف پژمرد، تنها سخن باقی ماند» و یا در جای دیگری نوشته شده «از درهای قرمز شینتو گذشتم و وارد پارک شدم و لرزیدم، اندیشیدم چه قدرت وسیعی نژاد سپید میداشت اگر ایمانی بزرگ داشتیم. اکنون یا بیهوده و فاضلانه لبخند میزنیم یا دیوانهوار در دوزخ فردیت میتنیم، ریشهکن شده، بدون پیوستگی، بدون امید. ژاپنیها شاید به سرابی موهوم ایمان داشته باشند، اما به نتایج بزرگ، پرثمر، و عملی دست مییابند؛ حالآنکه ما که به چیزی ایمان نداریم به حقارت زندگی میکنیم و تا ابد میمیریم». یكی از تلخترین توصیفات كازانتزاكیس از چین اما وقتی است كه به توصیف زن چینی میپردازد و به نحوی درخشان و دردناك به توصیف آن فرهنگ سنتی چینی میپردازد كه معیار زیبایی زن را پای كوچك او میداند و به همین خاطر «قرنها زنان به تمنای خوش آمد مردان، به محكم پیچیدن پاهایشان در كودكی پرداختند تا از رشد آن جلوگیری كنند. بهتدریج، پس از سالیان بسیار و درد فراوان، چهار انگشت به پایین بر میگردد، كف پا بالا میآید استخوان كج میشود، تمام پا ناقص میشود؛ سپس كفشهای ابریشمی كوچك میپوشند. این تمهید طولانی بسیار دردناك است. دخترك چینی درد میكشد و میگرید، بیحركت میماند، رنگ از رویش میرود، چشمانش تهی میشود. یك ضربالمثل چینی میگوید بهای هر پای كوچك یك خُم اشك است».