احمدزیدآبادی نوشت: «گویند در میان اصحابش نشسته بود. زنى خوبروى بگذشت. اصحاب چشم بر او دوختند.»
امام فرمود:
این نرینگان چه آزمندانه مىنگرند. این گونه نگریستن مایه هیجان شهوت است. هرگاه یکى از شما چشمش به زنى افتد که او را خوش آید، با زن خود همبستر شود که او نیز زنى است همانند آن زن دیگر.
یکى از خوارج گفت: «خدا این کافر را بکشد چه نیک مىفهمد.» مردم برخاستند تا آن مرد را بکشند. امام فرمود: «آرام گیرید. دشنام را پاداش دشنام است یا بخشیدن گناه.» (نهج البلاغه، حکمت 420)
حالا فرض کنید این اتفاق در زمان ما و نزدِ یکی از مدعیان غیرت دینی اتفاق افتاده بود. چه میشد؟
اول حسابی به حساب آن زنِ خوبروی میرسیدند که چرا چهره در حجاب فرو نبرده و با خرامیدن خود در برابر مردان، از آنان دلبری کرده است.
دوم، اگر از دستشان برمیآمد، سیخ داغ به چشم آن مردان فرو میکردند که چرا چشم به روی نامحرم گشودهاند.
سوم، آن خارجی را به سبب اینکه کافرشان خطاب کرده، اگر نمیکشتند چنان به باد کتک میگرفتند و دشنام میدادند که از شدت خواری و خفت نتواند سر بلند کند!
حالا این نوع جماعت را به مولاعلی چه کار؟ خدا داند!