سبزه عید خاله جان
خاله جان امسال هم بهرسم و عادت گذشته زنگ میزند و از سبزه شب عید سراغ میگیرد؛ اینکه چیزی کاشتهام یا نه؟ من هم که حوصله سبزه کاشتن ندارم مثل هرسال میگویم که زحمتش را خودش باید بکشد. بعد میپرسد که چه چیزی برایم بکارد و اگر میخواهم ظرفش را خودم ببرم تا همان چیزی شود که دوست دارم. اما زحمت ظرف را هم باید خودش بکشد تا من فقط محصول نهایی را که سبزه زیبا و باصفایی است از خانهاش به خانهام بیاورم و بگذارم سر سفره هفتسینی که چیدهام.
سری به خانه خاله جان میزنم. روی سنگ آشپزخانه و گوشهوکنار سالن پر است از ظرفهای سبزهای که او برای این دخترها، عروسها، همسایهها، خواهرها و دخترهایشان و نیز برای درگذشتگان مثل خواهر و مادرشوهرش کاشته است.
خانه خاله بیشتر از هر جای دیگری بوی عید میدهد. خانهتکانیاش را باحوصله و آنطور که خودش میخواهد با کمک شوهرش انجام داده و لباسهای عیدش را خریده و انگار فقط منتظر این است که عید به خانهاش بیاید و سالتحویل شود. پادرد خاله امسال بیشتر شده و راهرفتن را برایش سخت کرده؛ اما هنوز هم مراسم پیش از عید را تماموکمال به جا میآورد. توصیههای من و دخترهایش هم هیچ فایدهای ندارد و او همچنان در جنبوجوش عید است. با خودم فکر میکنم که چرا وقتی سلامتی آدم در خطر است و درد میکشد باز هم اینقدر تحرک دارد و بیشتر از سلامتیاش به فکر انجام کارهایی است که اگرچه زیبایی و فایده خود را دارند؛ اما بهسلامت آسیب میرسانند؟ جواب روشنی برای این پرسشم به دست نمیآورم؛ اما متوجه میشوم و میبینم که خاله حواسش به همه اطرافیانش از جمله من هست، به سبزه سفره هفتسین ما فکر میکند و دلش میخواهد که عید برای ما زیبا و خوشایند باشد. این دغدغه هم به قیمت آسیب به سلامتیاش انجام میشود؛ اما انگار برای او مهمتر این است که ما را خوشحال ببیند. این نگاه مهربان و نگران او برای ما اطرافیانش ارزشمند است و قابلستایش و قدردانی. اصلا همین چیزهاست که او را دوستداشتنی میکند و ما را زودبهزود دلتنگ او.
با پادردش بلند میشود و یک چایی تازهدم و خوشعطر میریزد و ظرف سبزهام را نشان میدهد. ماشها به قول خودش نوک زدهاند و هر روز بیشتر رشد میکنند تا سر سفره هفتسین با سبزی و زیباییشان بدرخشند ونویدگر سالی نو با آرزوهای قشنگ باشند، حالا چه برآورده شوند، چه نشوند، آنها مثل خاله جان کار خودشان را میکنند و تأثیرشان را میگذارند.