جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > مبصر مردم نيستم

مبصر مردم نيستم

«دلم مي‌خواد» به كارگرداني بهمن فرمان‌آرا فيلمي خوش‌ساخت و در عين حال دغدغه‌مند با بازي تحسين‌برانگيز رضا كيانيان اين روزها در سينماهاي ايران نمايش داده مي‌شود. با اينكه چهار سال از ساخته شدن اين فيلم مي‌گذرد اما كماكان با فضاي كنوني جامعه ما همخواني دارد. كارگردان «شازده احتجاب» و «بوي كافور عطر ياس» در اين فيلم با زبان ساده اما به صورت فانتزي با مخاطب خود صحبت مي‌كند. تمام حرف فيلم «دلم‌ مي‌خواد» اين است: «شاد باش و از لحظه‌هاي زندگي خود استفاده كن».
به بهانه اكران فيلم «دلم مي‌خواد» با بهمن فرمان‌آرا گفت‌وگويي انجام داديم كه از نظر مي‌گذرانيد:

 امروز كه به دفتر شما مي‌آمدم عينا يكي از سكانس‌هاي فيلم در خيابان حافظ برايم تكرار شد. نبش خيابان شخصي تلفني با كسي دعواي شديد مي‌كرد و در خيابان مجاور دو نفر با هم گلاويز شده بودند و با صداي بلند سر هم داد مي‌كشيدند «سكانسي كه بهرام فرزانه -رضا كيانيان- پشت چراغ قرمز داخل ماشين نشسته و سرنشين‌هاي ماشين كنارش دعوا مي‌كنند»، سواي از اين سكانس؛ به اين فكر مي‌كردم فيلم «دلم مي‌خواد» بعد از گذشت چهار سال كه از ساخته شدنش مي‌گذرد دچار مشمول زمان نشده و كاملا به روز است. 

در تمام طول فيلم حرف من همين است كه گرفتاري‌هاي ما ادامه دارد. وقتي فيلم را مي‌ساختم به اولين چيزي كه فكر مي‌كردم اين بود كه حق مردم از خوشي خورده شده است؛ علت ديوانه شدن بهرام فرزانه هم همين است كه آرزويش برآورده نمي‌شود. مضمون اصلي اين فيلم همين است كه هيچ جاي دين و مذهب ما نگفته كه نبايد شاد باشيم. به راحتي سعي مي‌كنند در خوشي مردم دخالت كنند. آن وقت گاهي در مناسبت‌هايي به بهانه پاسداشت ارزش‌هاي مذهبي صداي بلندگو تا صبح باز است و هيچ سوالي راجع به آن نمي‌شود. موقعي كه من اين فيلم را مي‌ساختم حس مي‌كردم كه قانون اساسي را قبول دارم و قصد براندازي نظام را هم نداريم بنابراين حق داريم خوش باشيم.

اين گرفتاري‌هايي كه مي‌گوييد به دولت خاصي مربوط مي‌شود؟

خير. در ممالكي مثل ما زمان خاصي ندارد. امروز هشتادوپنج درصد مردم گرفتاري معاش دارند. حقوقي كه مي‌گيرند كفاف زندگي‌شان را نمي‌دهد. اين روزها جواناني كه مجردي زندگي مي‌كردند به خانه پدر و مادرشان برگشتند؛ اين حقوق‌ها هزينه برج آنها را نمي‌دهد «خرج كه جاي خود دارد». آنكه سه بچه دارد ديگر حسابش جداست؛ خوشحالي مقطعي هم كه براي ما به وجود مي‌آيد در آن دخالت مي‌كنند مثلا اگر عروسي يا مهماني برگزار مي‌كنيم بعضي‌ها به خودشان اجازه مي‌دهند براي ‌ما مزاحمت ايجاد كنند. ‌اي كاش آنها به كليدي‌ترين نكته توجه كنند كه ممكن است بتوانند چند صباحي عيش‌مان را منغص كنند اما آرزو؛ آرزو را نمي‌توانند از ما بگيرند.

در واقع تم اصلي فيلم «دلم مي‌خواد» همين موضوع است. 

بله اينكه ما حق داريم خوش باشيم.

براي دريافت پروانه ساخت هم مشكل داشتيد؟ 

مسوولان صدور پروانه ساخت، فيلمنامه را دوست داشتند اما با اسم فيلم موافق نبودند. اسم فيلم «دلم مي‌خواد برقصم» بود آنها گفتند كلمه رقص را دربياور، من هم گفتم اگر رقص را در بياورم شخصيت اصلي هر كاري ممكن است دلش بخواهد. چهار سال نگذاشتند اين فيلم اكران شود. ما فيلمسازان از هفت خان رستم مي‌گذريم تا فيلم بسازيم و باز بعد از ساخته شدن تا اكران عمومي، خودش هفتصد خان است. به دلايل مختلف؛ گروهاي مختلف سد راه اكران فيلمت مي‌شود. اين چهارمين عيد فطر است كه قرار بود فيلمم بعد از چهار سال اكران شود و الان هم نمايش فيلم با جام جهاني همزمان شده.

اتفاقا فيلم شما به نسبت ديگر فيلم‌هاي روي پرده خيلي خوب مي‌فروشد. 

خب اين مردم هستند كه به هم مي‌گويند برو فيلم را ببين. دقت كنيد اين نوع تبليغات را با هيچ پولي نمي‌توانيد بخريد؛ تبليغات دهان به دهان صورت مي‌گيرد. فيلم را مي‌بينند و دوست دارند و خودشان به هم معرفي مي‌كنند.

اولين تيزر فيلم هم در جذب مخاطب تاثير بسزايي داشت. تيزر ناخودآگاه اين اشتياق را در مخاطب به وجود مي‌آورد كه به تماشاي فيلم برود. كنار هم قرار دادن رقص‌هاي فيلم‌هاي مختلف، در نوع خودش منحصر به فرد بود. 

(مي‌خندد) مجبور بودم. چون فيلم‌هاي مرا هيچ‌وقت تلويزيون نشان نمي‌دهد.

اما فيلم «يه بوس كوچولو» ازتلويزيون پخش شد. 

بله با حذفيات فراوان پخش كردند. آن هم چون تهيه‌كننده فيلم مرتبط با سيستم بوده. به همين جهت وقتي ديديم تلويزيون آگهي ما را پخش نمي‌كند ما فكر كرديم ببينيم دراين شرايط چه كنيم كه به احساسات مردم وصل باشد. سعي كرديم كمي گسترده‌تر به بحث تيزر نگاه داشته باشيم. اما مهم‌ترين نكته اين است كه مردم خودشان مبلغ فيلم هستند اين شانسي است كه با هيچ قيمتي نمي‌تواني بخري.

شانس ديگري كه نصيب فيلم شما شد اينكه فيلم بعد از چهار سال با حال و هواي امروز جامعه كاملا همخواني دارد.

شانسي است كه گاهي اتفاق مي‌افتد و من دخالتي ندارم. موقعي كه ترامپ رييس‌جمهور شد و دستور به ممنوع‌الورودي ايراني‌ها را داد فيلم «فروشنده» اصغر فرهادي كه فيلم خوبي است و روي پرده بود اما همين فضا وفرمان ترامپ كمك كردتا در اسكار جايزه بگيرد. وگرنه آقاي فرهادي نه دخالتي در انتخاب ترامپ داشته و نه در كسب جايزه خود. فضايي است كه به وجود آمده؛ ما به مرحله انفجار رسيده بوديم كه فوتبال و برنده شدن تيم ملي ما، انرژي مضاعفي در ميان مردم پخش كرد.

با وجود اينكه دلم مي‌خواد موضوع تلخ و جدي دارد اما لحظات مفرحي براي مخاطب ايجاد مي‌كند.

بله نهايتا با حال خوب از سينما بيرون مي‌آييد و همين باعث مي‌شود به بغل دستي خود ديدن فيلم را توصيه ‌كنيد.

بارها در مصاحبه‌هاي شما خواندم كه حامي جوان‌ها هستيد؛ چرا شخصيت اصلي «دلم مي‌خواد» را جوان انتخاب نكرديد؟ شايد اگر نقش را براي جوان مي‌نوشتيد تاثير‌گذاري‌اش بيشتر مي‌شد. 

اول اينكه خوشي مربوط به سن خاص نيست؛ دوم وقتي نويسنده هستيد و جهان‌بيني داريد گسترده‌تر از ارضاي شخصي خودت نگاه مي‌كنيد. بهرام فرزانه به جهان و دور و بر گسترده‌تر نگاه مي‌كند. اگر يك جوان اين كار را مي‌كرد مي‌گفتند ببريدش سربازي او دنيا نديده است. اما درباره كسي كه سن و سالي از او گذشته اين را نمي‌گويند. حالا سعي مي‌كنم فيلم عاشقانه جوان پسند كه جوان‌ها به خاطر هم خودكشي مي‌كنند هم بسازم (با خنده).

از ابتدا همين موسيقي خالطوري مدنظر شما بود يا آن هم با جرح و تعديل و مميزي مواجه شد؟

اين موسيقي از ابتدا در نظر مان بود ريتمش به گونه‌اي باشد كه مخاطب را به رقص تشويق كند. صحبت‌هايي كه با كارن همايونفر داشتيم به همين موسيقي فكر مي‌كرديم

از موسيقي خاصي الهام نگرفتيد؟ چون اين آهنگ به گوش آشناست. 

قديمي‌ها به اين موسيقي مي‌گفتند مطربي. در مهماني‌هاي قديم مي‌زدند؛ ويولن، ضرب و تار. اما مال ما يك مقدار ريتمش مهيج‌تر است.

در فيلم «دلم مي‌خواد» همچون ديگر فيلم‌هاي‌تان دغدغه خود را مطرح مي‌كنيد اما اين‌بار بيان‌تان ساده‌تر است. 

فيلمسازي براي من فرصت مكالمه با مردم است. اما محتاطانه قدم هايم را بر مي‌دارم، اينكه چه مي‌خواهم بسازم؛ براي چه مي‌خواهم بسازم. خصوصا اين روزها كه بحث سرمايه‌گذار هم مطرح است. بايد در يك مدت كوتاه فيلم مقبولي بسازي، گروه را پيدا كنيد؛ بعد از فيلمبرداري همه سر كار ديگري رفتند اما شما به عنوان كارگردان بايد به دنبال فيلمتان باشي تا تحويل دهيد تا اكران شود. منتهي اينكه فقط براي درآمد و امرار معاش فيلم بسازم من نيستم؛ يكسري فيلم‌ها همچون بناي معماري شده مي‌مانند اما يكسري هم همچون ساختمان‌هاي بسازوبفروش قوطي كبريت‌هايي كه اطراف تهران ريخته شده.

اگر كسي سن و سال شما را نداند شايد نتواند با ديدن فيلم شما حدس بزند كه در دهه هشتم زندگي‌تان به سر مي‌بريد.

ما همه آدم‌هاي متفاوتي هستيم، سوابق مختلف داريم، اينكه كجا بزرگ شديم و كجا زندگي كرديم كاملا با هم متفاوت است. من دوست جوان زياد دارم چون دوستان خودم الان يك خط درميان يا مراسم ختم‌شان را برگزار مي‌كنيم يا در كما هستند. اما جوان‌ها شروع زندگي آنهاست. تماس با جوان‌ها باعث شده كه من به روز باشم نمي‌گويم اين يك راهي است كه من فقط مي‌بينم. خير. اما سيگار مطلقا نمي‌كشم، هشتم فروردين پنجاهمين سالگرد ازدواج با خانمم را جشن گرفتم، سه بچه دارم و عاشق نوه‌هايم هستم. زندگي من سواي كار خودم بسيار نرمال است. ما شب زنده داري نمي‌كنيم.

شب‌ها چه ساعتي مي‌خوابيد؟

ساعت يازده و نيم مي‌خوابم. خانمم به خاطر بيماري قلبي ساعت ٩ مي‌خوابد و صبح ساعت شش بيدار مي‌شوم. ما متعلق به نسلي هستيم كه صبح زود بيدار مي‌شوند. اين روزها جوان‌ها تا لنگ ظهر مي‌خوابند. به آنها مي‌گويم چگونه مي‌شود كه سي و پنج سالت باشد اما سحر را در زندگي‌تان نديده باشيد. موقع صبح آفتاب هزار رنگ مي‌شود تا در آسمان طلوع كند. احمد كيارستمي هفت صبح امروز به من زنگ زد مي‌دانست كه بيدارم چون عباس كيارستمي هم صبح زود بيدار مي‌شد و سحرخيز بود. به همين جهت مجموعه اين مسائل و نوع زندگي كه مي‌كنيم تاثير زيادي دارد.

اما سواي از اين به نظر مي‌رسد اين روزها به مرحله‌اي رسيديم كه فقط حرفه فيلمسازي براي فيلمسازان مهم است نه انديشه و تفكري كه در آن نهفته. 

همين طور است. براي بعضي‌ها فيلم ساختن و عمل فيلمسازي خيلي مهم است و صراحتا بگويم اين يك سقوط است؛ به اين معني كه تو به نقشه فكر نمي‌كني فقط رنگ‌ها را كنار هم مي‌ريزي كه صرفا نقاشي كشيده باشي. همين است كه در كارنامه من تعداد زيادي فيلم نيست. چون براي من اين مساله مهم است. الان دقيقا چهار، پنج ماه است كه داستان كوتاه و كتاب مي‌خوانم چون احساس مي‌كنم چيز تازه‌اي به نظرم نمي‌آيد مي‌خواهم سراغ نويسنده‌اي بروم او قصه بگويد و من خودم را در قصه او پيدا كنم. بايد كتاب بخوانم.

فيلمنامه‌هاي شما در مقطعي بر اساس اقتباس نويسندگان ايراني نوشته شده. 

اتفاقا فيلم بعدي من قطعا بر اساس اقتباس است. اينكه به اين آگاهي برسيم كه وقتي حرفي براي گفتن نداريم از رمان نويسنده ديگر استفاده كنيم خيلي به ما كمك مي‌كند فيلم‌مان منسجم باشد. من فيلم براي مخاطب ايراني مي‌سازم. اگر منتقد معروف روزنامه گاردين از من تعريف كند ناراحت نمي‌شوم اما معتقدم آنها خامه روي كيك هستند و مردم ايران خود كيك هستند، مشكلات فرانسوي‌ها مشكلات من نيست. چيزي كه من تعريف مي‌كنم شايد براي آنها خوشايند نباشد، چون مشكلات ما را نمي‌دانند.

جناب فرمان‌آرا همكاري‌هاي زيادي با كمپاني‌هاي بزرگ خارجي داشتيد چرا اين ارتباطات ادامه پيدا نكرد؟

بعد از ساخت فيلم «سايه‌هاي بلند باد» كه توقيف شد با اينكه پروانه الف گرفته بود من به خارج رفتم؛ به كشور ديگر رفتم تا حق انتخاب به بچه‌هايم بدهم. سال‌ها گذشت و آنها بزرگ شدند وقتي آنها دانشگاه رفتند متوجه شدم كه ديگر به من احتياجي ندارند به همين جهت سال ٦٩ به ايران برگشتم.

همين شد كه بين دو فيلم «سايه‌هاي بلند باد»و «بوي كافور عطر ياس» ٢٠ سال فاصله افتاد. 

همينطور است. من هر چيزي دارم از ايران است. اينكه من با اليور استون يا مارتين اسكورسيزي همكاري كردم به آن كمپاني مربوط بود كه آنجا مسووليت بالايي داشتم. شركت، سرمايه‌گذار فيلم‌هايي بود و من به ناچار درگير توليداتي مي‌شدم كه مارتين اسكورسيزي و اليور استون هم بودند. اما اين باعث نمي‌شد كه من مملكت خودم را فراموش كنم.

اليور استون كه به ايران آمد با او ديدار داشتيد؟

وقتي اليور استون ايران آمد اتفاقا خيلي از ديدنش تعجب نكردم در حالي كه همه محو او شده بودند من بيش از ١٠ دقيقه تاب ديدنش را نداشتم، چون مي‌دانم آدم ننر عرقه امريكايي است. اما حرف من اين است كه مملكت ما از نظر فرهنگي به كسي چيزي بدهكار نيست. ممكن است اعمال و رفتارهايي از جانب دولت‌هايي ببينم كه مورد موافقت من نباشد. در دوره دوم رياست احمدي‌نژاد گفتم كار نمي‌كنم و كار هم نكردم اما خانه هم ننشستم، زانوي غم بغل نكردم. به شمقدري و گروهش فيلمنامه ندادم. اما دو فيلم مستند ساختم، نمايشنامه نوشتم، كتاب فيلمسازي سيدني لومت را ترجمه كردم، اما فيلمنامه به مديران شمقدري ندادم.

الان شرايط كار و زندگي نسبت به آن روزها بهتر است؟

معتقدم كشور به لحاظ اقتصادي به‌شدت تحت فشار است. اينكه هي فرياد مي‌زنند قيمت دلار قيمت دلار... اصلا دلار وجود ندارد. يادم مي‌آيد قبل از انقلاب موقعي نفت از سه دلار به سي‌وسه دلار رسيده بود. به باجه بانك ملي مي‌رفتيم و از آنها مي‌خواستيم مقدار ريالي من را به مملكت ديگر بفرست، جلوي چشم ما انجام مي‌دادند و آنها هم موافق بودند تا بابت تورم، پول‌هاي‌مان در ايران خرج نشود. همان زمان بود از هويدا پرسيده شد در سيزده سال نخست‌وزيري چه كرديد؟ گفت موقعي كه من نخست‌وزير شدم كبريت يك قران بود و الان هم بعد از سيزده سال كبريت يك قران است. اما الان اين ادعاي هويدا را كسي نمي‌تواند داشته باشد؛ چون به محض اينكه يك تكان مي‌خوريم پانزده هزار تومان روي پول گوشت مي‌رود. اما از جهت ديگر مي‌بينيم ما همه با هم هستيم. اگر وضعم بهتر است كه خدا پدرم را بيامرزد دليل نمي‌شود درك نكنم جواني را كه حقوقش به وسط ماه نمي‌رسد، جواني كه ١٢ ساعت كار مي‌كند و نمي‌تواند خانه بخرد. كدام جوان با حقوقي كه الان مي‌گيرد مي‌تواند آپارتمان پنجاه متري بخرد؟ اين روزها همه جوان‌ها برگشتند منزل پدر و مادر كه فكر كرايه خانه را نداشته باشند.

رقم‌هاي دلار را كه اين روزها مي‌بينم فكر مي‌كنم در خواب هستم. هر آن منتظرم بيدار شوم. 

اين خواب نيست، كابوس است. واقعيتش را بخواهيد شرايط مملكت به‌شدت حساس است و دولت حاكمه دست و بالش هم بسته است. لزومي ندارد من توضيح بدهم. يك ساختاري است كه شما رييس‌جمهور هستيد اما خيلي چيزها دست شما نيست. از بين هشتاد ميليون جمعيت ايران، شصت و پنج درصد مردم كشور زير سي و پنج است. دقيقا مثل اين مي‌ماند كه روي بمب ساعتي نشسته‌اي و صداي تيك‌تيك بمب را مي‌شنوي اما مي‌گويي اميدوارم منفجر نشود، مگر مي‌شود منفجر نشود؟ مگر اينكه بمب خراب باشد.

از رايي كه به آقاي روحاني داده‌ايد پشيمانيد؟ 

من از اينكه راي دادم ناراحت نيستم بارها هم گفتم. موقعي كه با نوه‌ام رفتم صف ايستادم و راي دادم كاملا عاقل و بالغ بودم؛ هيچ دولتي نمي‌خواهد مردمش از او ناراضي باشد چون مي‌خواهد حكومت كند. من دانسته به آقاي روحاني راي دادم و الان هم كه پاي راي خودم ايستادم، دانسته ايستادم. اجازه بدهيد در مورد شخص آقاي روحاني مثال ساده‌اي بزنم. مثل اين مي‌ماند كه در رينگ بوكس مي‌خواهي با يك نفر مسابقه بدهي؛ قبل از مسابقه دست تو را از پشت ببندند و بگويند تو يك دستي و آنها دو دستي بايد با هم مسابقه بدهيد. خب معلوم است كه شكست مي‌خوري، وقتي مي‌بينم الان آقاي اردوغان براي ما ژست مي‌گيرد و حاكم مطلق شده؛ من تنم مي‌لرزد.

چطور؟

براي اينكه دوبي روزي تل خاك بود، حالا به ما فخر مي‌فروشد. بايد به او گفت كه تو صد وپنجاه هزار نفر جمعيت داري، ما هشتاد ميليون. تو جواب صدو پنجاه هزار نفر را مي‌دهي، تمام جزاير امارات عربي با چنين جمعيت‌هايي ثروت‌هاي بيكران به دست آورده‌اند. حالا ما دست و بال‌مان بسته است.

فيلم «دلم مي‌خواد» به خوبي راوي چنين مشكلاتي است اما راهكار چرا ارايه نمي‌دهد؟

من نسخه براي كسي نمي‌پيچم، مبصر ملت كه نيستم. نوع زندگي‌اي كه دارم اين است كه اگر هنوز صبح‌ها بلند مي‌شوم كار مي‌كنم به جوان‌ها مشاوره مي‌دهم. به خاطر اين است كه اگر هفتادوهفت سالم است نبايد دراز بكشم منتظر عزراييل باشم. به نظرم هر كسي براي خودش بايد راهكار و راحتي پيدا كند و نقطه‌اي كه دلش آرام باشد را پيدا كند؛ بچه كه بوديم تلويزيون و راديو به اين شكل امروز نداشتيم، كتاب مي‌خواندم، از ده سالگي ديگر هديه غير از كتاب قبول نمي‌كردم عاشق اين بودم كه بدانم دنيا چگونه است كتاب‌هاي بالزاك را مي‌خواندم آن دريچه ما به جهان بود. الان ديگر همه، همه‌چيز را گوگل مي‌كنند. بالاخره اسم كسي را در گوگل مي‌زني شناسنامه‌اي بيرون مي‌آيد. اما هرچه هست من مملكتم را دوست دارم هيچ جايي نمي‌روم همين جا دلم مي‌خواهد زندگي كنم. نه شغل خارجي، نه درس خارجي، حتي فيلم ساختن در خارج براي من جالب نيست.

اين به معناي خرده‌گيري به همكاراني كه در خارج از كشور فيلم مي‌سازند، نيست؟

به هيچ عنوان. هم فرهادي و هم بيضايي از دوستان من هستند. اما من مي‌گويم مبصر مردم نيستم چيزي كه مي‌گويم از طرف خودم مي‌گويم؛ علاقه من اين است كه يكسري كارها را بكنم. براي بچه‌هاي ايراني درس بدهم. خرده گرفتن نيست. هركدام از ما تصميم مي‌گيريم راجع به زندگي‌مان تصميم بگيريم. دوست ندارم خارج از ايران باشم اما راجع به ايران فيلم بسازم. اين مثل اين مي‌ماند كه كنار گود بشيني و بگويي لنگش كن اين را نمي‌پسندم ودر كتم نمي‌رود. اما اصغر از فيلمسازان بااستعداد سينماي ايران است.

به اين نكته بايد توجه كرد كه شرايط حرفه‌اي فيلمسازي در هر كشوري براي هر كارگرداني پيش بيايد. 

بله. تنها موردي كه ممكن است در وضعيت موجود جاي ديگر زندگي كنم به خاطر خانمم است او سر بچه اول ما قلبش اشكال پيدا كرد. در اين پنجاه سال سه دفعه تا به حال قلبش عمل شده باز بايد قلبش عمل شود. مثلا اگر قرار باشد به خاطر قلبش از كانادا جايي نرود من هم پيشش مي‌مانم.ضمن اينكه سال‌هاست مي‌خواهم راجع به فروغ فرخزاد فيلم بسازم مجبورم به جاي ديگر بروم بايد در فضاي مشابه مملكت ما فيلم روايت شود آن هم به خاطر باورپذيري فضا چون در زماني كه او زندگي و فوت كرده حجاب نبوده و ما بايد واقعيت را ترسيم كنيم.

قرار بود فيلمي در آلمان بسازيد. 

مي‌خواستم فيلمي در برلين بسازم. ولي باز آن فيلم هم وصل بوده به مملكت ما. زن جواني كه در سفارت كار مي‌كند بار فيلم با اوست. به دنبال شوهرش به آلمان مي‌رود اما وقتي پشت در خانه مي‌رسد پيرزني به او مي‌گويد شوهرت را ديشب كشتند؛ فيلم ماجراي اين زن است كه براي تشكيل خانواده در اجتماعي كه نمي‌شناسد، ادامه پيدا مي‌كند.

چرا ساخته نشد؟

ما بارها رفتيم آلمان و هفتادوپنج درصد بودجه تامين شد؛ اما مساله به وضعيت داخل مملكت ربط پيدا مي‌كرد اسم فيلم «سفر به تاريكي» بود بعدها به اين اسم سريال ساخته شد. به طور كل من دنبالش نيستم به تاجيكستان بروم فيلم بسازم به صرف اينكه خارج از ايران باشد. ولي موقعي كه اصغر مي‌نويسد هنرپيشه‌هاي بزرگ خارجي همكاري را قبول مي‌كنند و با موفقيت كار را انجام مي‌دهد از اين بيشتر نمي‌توانم خوشحال شوم هم دوستم است و هم تا جايي كه مي‌توانم كمك مي كنم.

آخر فيلم مهناز افشار ديالوگي دارد با اين مضمون كه بچه‌ها مهم هستند. 

بله، براي اينكه بچه‌ها واقعا مهم هستند يك نوه دارم ١٦ سال و نوه ديگرم ١٦ ماهه است. هر موقعي كه به نوه كوچك خودم نگاه مي‌كنم اولين فكرم اين است كه خدايا « آيريس» بيست سالش شده اين در چه جوي زندگي مي‌كند بعد فكر مي‌كنم به احتمال ٩٩ درصد من زنده نيستم. اما دغدغه‌ام هميشه بچه‌ها هستند.

با اين وجود معتقدم نسل بعدي نسل شاد‌تري است. براي اينكه مملكت زيباتر و بي‌خطر‌تري خواهند داشت. نسلي در راه است كه همه خوشحال به دنيا مي‌آيند.

در همه فيلم‌هاي‌تان گريزي به مرگ مي‌زنيد. 

توجه به مرگ باعث مي‌شود به زندگي بيشتر توجه كنيم وقتي مي‌دانيم در انتها قرار است به كجا برويم؛ پس تا وقت داريم خوب زندگي كنيم.

آقاي كيانيان با توجه به سن وسالي كه دارد يكي از بهترين بازي‌هاي خود را ارايه داده. حركات موزون و هماهنگ را به خوبي انجام مي‌داد. سواي از متفاوت بودن بازي ايشان. 

كلاس رقص رفت؛ خانم عاطفه تهراني طراح رقص بود رضا پيش او تمرين مي‌كرد. رضا آرتيست درجه يكي است اداي هر چيزي را مي‌تواند دربياورد.

با توجه به شرايط سني او ايفاي چنين نقشي برايش سخت نبود؟

رضا فقط ١٠ سال از من كوچك‌تر است. او جوان است (مي‌خندد) شصت‌وهفت سال دارد. اما از نظر من رضا بهترين بازيگر است. تجربه خيلي خوبي با او دارم. رضا كيانيان بازيگر جويايي است. خودش سر «يه بوس كوچولو» عكس ساموئل بكت آورد و به ما پيشنهاداتي داد او با توشه شخصي مي‌آيد سر فيلم. راجع به نقش كاملا فكر مي‌كند و ما با هم ساعت‌ها حرف مي‌زنيم. آدم بااستعدادي است در زمينه بازيگري از خودش مايه مي‌گذارد بازي‌اش خيلي خوب است چون متفاوت است خوب است يه مقداري زيادي به خودش مربوط مي‌شود.

اينكه چنين بازي‌هايي در جشنواره مورد قضاوت قرار نمي‌گيرد سوال مهمي را در ذهن به وجود مي‌آورد. 

جايزه جشنواره‌ها اكثرا سياسي است به خصوص مال ما. جالب است كارگردان‌ها وقتي جايزه نمي‌گيرند قهر مي‌كنند. و جالب تر اينكه جايزه هم مي‌گيرند، قهر مي‌كنند. من بها نمي‌دهم.

يعني به جايزه نبايد بها داد؟

جايزه من مردم هستند؛ مردم هستند كه مخاطبان فيلم‌هاي ما هستند. با علاقه به سمت ما مي‌آيند تا با ما عكس بگيرند؛ همين خودش جايزه است.

همين شد كه سيمرغ‌هاي‌تان را پس فرستاديد يا اينكه جنبه دلخوري داشت؟

وقتي سازمان سينمايي در خانه سينما را مي‌بندد جايزه هم بخورد تو سرش.

آخر سيمرغ شما ربطي به دوره مديريت شمقدري نداشت ؟

بالاخره يك جور بايد عكس‌العمل نشان داد. من كه چريك نيستم، فحاشي هم بلد نيستم. در خانه سينما را بستين پس جايزه شما را هم نخواستيم.

به نظر مي‌رسد طي چند سال اخير كمي ريتم و دور فعاليت‌تان تندتر شده؛ موافقيد؟

براي اينكه احساس مي‌كنم وقتم كمتر شده.

از چه جهت؟

وقتي ٧٧ ساله هستيد آينده كوتاهي در مقابلت مي‌بيني.

اما از آينده كسي خبر ندارد. 

در هر صورت ممكن است پس فردا اتفاق بيفتد من كه نمي‌دانم. به همين جهت ريتم كارم را تندتر مي‌كنم. ظرف چند روز آينده براي ساخت فيلم بعدي اقدام خواهم كرد.

به لحاظ كيفي فيلم بهمن فرمان‌آرا نمره قابل قبول‌تري از فيلم‌هاي در حال نمايش روي پرده مي‌گيرد. فيلم‌هايي كه اين روزها نمايش داده مي‌شوند همه داستان‌ها شبيه به هم بدون دغدغه. 

فيلمسازي آنقدر مشكل است كه جوان‌هايي كه وارد كار مي‌شوند آن قدرت موقعيتي ندارند فقط مي‌خواهند وارد شوند و كار كنند. مثلا بلند مي‌شوند برزيل بروند تا زن بي‌حجاب نشان دهند. مي‌روند تايلند تا بتوانند با چيزي شوخي كنند. هر كس براي خودش راهي پيدا مي‌كند. اما صحبت من اين است كه وقتي داستان فيلمت را به دو نفر نمي‌تواني بفروشي مردم را هم نمي‌تواني به سينما بكشاني، قيمت ساخت فيلم‌ها شده يك ميليارد و نيم. در حال حاضر چهار ميليارد هزينه ساخت فيلم اول كارگرداني است كه من مشاورش هستم.

چه پيشنهادي به جوانان داريد؟

اينكه با سيستم قهر نكنيد. چون سيستم برايش مطرح نيست. حميد سمندريان ١٠ سال قهر كرد كارگردان بزرگ تئاتركسي ١٠ سال در خانه‌اش را نزد.

شما جوان‌ها كه عددي نيستيد بخواهيد قهر كنيد. راه‌حل براي تمام معضلات و مشكلات اين است كه كار كنيد. بگذاريم جوان‌ها كار كنند تا پر وبال بگيرند از ميان‌شان فرهادي، درميشيان، اميرمحسن يوسفي بيرون مي‌آيد و فيلمسازان خوب كشف مي‌شوند.

 

فيلمسازي براي من فرصت مكالمه با مردم است. اما محتاطانه قدم هايم را بر مي‌دارم، اينكه چه مي‌خواهم بسازم؛ براي چه مي‌خواهم بسازم. خصوصا اين روزها كه بحث سرمايه‌گذار هم مطرح است.

اينكه من با اليور استون يا مارتين اسكورسيزي همكاري كردم به آن كمپاني مربوط بود كه آنجا مسووليت بالايي داشتم. شركت، سرمايه‌گذار فيلم‌هايي بود و من به ناچار درگير توليداتي مي‌شدم كه مارتين اسكورسيزي و اليور استون هم بودند.

براي بعضي‌ها فيلم ساختن و عمل فيلمسازي خيلي مهم است، تا انديشه پس فيلم. صراحتا بگويم اين يك سقوط است؛ به اين معني كه تو به نقشه فكر نمي‌كني، فقط رنگ‌ها را كنار هم مي‌ريزي كه صرفا نقاشي كشيده باشي.

عده‌اي، خوشحالي مقطعي كه براي ما به وجود مي‌آيد در آن دخالت مي‌كنند مثلا اگر عروسي يا مهماني برگزار مي‌كنيم به خودشان اجازه مي‌دهند براي‌مان مزاحمت ايجاد كنند.

       
برچسب ها
نسخه اصل مطلب