مثل سقراط
باباها برای خودشان عالمی دارند عالمی فراتر از استندآپکمدیها که برایشان میسازند. فراتر از لطیفههای روز پدر و حتی برتر از کنترل کولر در تابستان! باباها آنقدر خوب هستند که بچهها در همان سنین خوب کودکی، بهخاطر چیزهایی که برای آنها خریده شده، توسط کودک مورد قدردانی قرار میگیرند. آنچه باباها در خشت میبینند بچهها حتی در موبایلهای 5 دوربیندار هم نمیتوانند ببینند. باباها آسانسور ترقی بچهها هستند. حالا بماند که بعضی بچهها بهدوراز چشم باباها میروند داخل آسانسور و بیخود و بیجهت هی دکمهها را فشار میدهند و این وسیله را به نفستنگی میاندازند. خلاصه باباها خیلی خوب هستند مخصوصا باباهایی که سنی از آنها گذشته است. دستانشان بوی سالها زندگی میدهند. حتی کلمات آنها هم نوعی شیرینی خاص خودش را دارد. شیرینتر از شیرینی خامهای! حالا که بابا هستم بیشتر میفهمم که بابای خوب داشتن بیشتر از همه چیز ارزش دارد و سالهاست این ارزش، پشتوانه زندگی من است حتی برای دوران بابا بودنم. بااینهمه به خودم اجازه نمیدهم مثل «جاستین هالپرن»، «تو نخ بابام» باشم. حالا نهتنها تو نخ باباش بوده، بلکه اینها را برداشته و کتاب هم کرده است! تعجب نکنید و این را هم بدانید که کتاب را «سیمین آزمون» ترجمه کرده و نشر قطره، منتشر کرده است. حالا اگر کسی تو نخ مرغ لنگ همسایه باشد جرئت ندارد اولا کتاب کند و بعد ترجمه کند و بعد منتشر کند. یا اگر یک عدد پراید دورنگ که ماههاست کنار کوچه خوابیده باشد، هیچکس حق نگاهچپ به آن مرکب راهراه را ندارد و از آن مهمتر تو نخ آن بودن، جرم محسوب میشود. حالا خودتان قضاوت کنید که باباها چقدر مظلوم هستند. نویسنده این کتاب عجیب پس از جداشدن از نامزدش به خانه بازگشت و در کنار پدر هفتاد و سهسالهاش به زندگی ادامه داد. او پدرش را «مثل سقراط، اما عصبانیتر و با موهای بدتر» توصیف میکند و زمانی که به خانه بازگشت، شروع به ضبط حرفهای بامزه او کرد. پسر در کتاب تو نخ بابام، شرحی فوقالعاده خندهدار، تأثیرگذار و جذاب از بهترین نقلقولهای پدر ارائه کرده است. گفتوگوی آنها در موقعیتهای مختلفی چون رستورانها، سفرهای خانوادگی و از همه مهمتر، خانه خودشان شکل میگیرد. کتاب تو نخ بابام، تصویری پرهرجومرج، فوقالعاده خندهدار و البته واقعی از رابطه جذاب یک پدر و پسر است که نشان از ظهور نویسندهای بااستعداد در عرصه کمدی دارد. نویسنده زاده 1980 آمریکا است. در سال 2009 به نویسنده تماموقت مجله آنلاین ماکسیم تبدیل شد. نویسنده در کتاب تیرهای شادیبخش خنده را بیامان به سویمان پرتاب میکند. وی قادر است در بخش کوچکی از یک پاراگراف واژهها را از طنزآلود به مشمئزکننده و سپس به تأثربرانگیز، بهگونهای یکدست سامان بخشد. حالا دیگر قضاوت با خودتان اگر خواستید میتوانید کتاب را تهیه کنید و دور از چشم بابا بخوانید. البته مورد داشتهایم که کتاب را با بابا با هم خواندهاند و حتی مورد داشتهایم که این کتاب را بهعنوان کادو به بابا دادهاند و حتی با آن عکس گرفتهاند و در فضای مجازی منتشر کردهاند! فقط آنها که جوراب برای بابا کادو خریدهاند، این کتاب را نخوانند. یادم نبود جوراب را خانمها برای مردشان میخرند. بچهها فقط لبخند میزنند و میگویند: ببخشید فرصت نشد چیزی برای شما بخریم!