گفتگو با مهدی صادقی، مترجم زبان آلمانی
صادقترین فیلسوفی که من میشناسم
نیچه، فیلسوفی نام آشنایی است که هر کتابی درباره او میتواند کنجکاوی علاقمندان به نظریههای او و فلسفه معاصر غرب را به خود جلب کند. سال گذشته کتابی با عنوان «از زندگانی من و به خدای ناشناخته» نوشته «فریدریش نیچه» که همراه با شجرنامه خانوادگی نیچه و پس گفتاری از «ینس فیتیه دوراس» توسط انتشارات گابه منتشر شد. فرصتی ایجاد شد تا از مترجم این اثر «مهدی صادقی» متولد 1358 و دانش آموخته مترجمی زبان آلمانی دانشگاه اصفهان و پژوهشگر زبان، فرهنگ، فلسفه و ادبیات آلمانی خواستیم تا پرسشهای ما در حوزه ترجمه زبان آلمانی و این کتاب و شخص نیچه پاسخ بدهد. با هم پاسخهای صادقی را میخوانیم:
*چه شد که وارد حوزه ترجمه شدید؟
کودکی من با زبان آلمانی سپری شد به این معنا که گهگاه جملات و کلماتی را در فیلمها و سریالهای تلویزیونی میشنیدم. به خوبی به یاد دارم که این زبان برای من غریبه نبود و حس میکردم جایی یا وقتی قبلتر آنها را شنیدهام. بعدها کم کم به ادبیات آلمانی علاقهمند شدم شاید بیشتر به این جهت که با گوته آشنا بودم و این آشنایی به واسطه کتابهای برادرانم بود که در گوشهای از خانه پدری وجود داشت. دیوان غربی – شرقی را با ترجمه شجاع الدین شفا خوانده بودم و دوست داشتم که آن را به زبان اصلی بخوانم. به آلمانی بواسطه دوست گرامیام آقای مهدی واعظ شوشتری که آن زمان هم خدمتی و بعدها دوست صمیمی من شد آشنا شدم. روزهای پنج شنبه و جمعه بعد از یک هفته کار سخت را در میدان نقش جهان به دنبال صحبت کردن با توریستهای آلمانی سپری میکردم. گروهی را با جملات و گزین گویههای این و آن به وجد میآوردم و البته خودم صد چندان به وجد میآمدم. کم کم به خواندن زبان آلمانی به صورت حرفهای در آموزشگاه زبان روی آوردم و با گذراندن دوره راهنمای تور در سازمان میراث فرهنگی کار راهنمای تور را به صورت رسمی آغاز نمودم.کمی بعد مجددا در کنکور سراسری شرکت کردم و پس از قبولی در دانشگاه اصفهان رشته مترجمی آلمانی فصل جدید مطالعات آکادمیک این زبان را شروع کردم. مطالعه کتابی از سرکار خانم سوزان گویری در مورد ادبیات و زبان آلمانی و فارسی که به خصوص به کارنامه پر بار استاد گرانقدر آقای تورج رهنما میپردازد باعث شد که به ترجمه روی بیاورم. عنوان کتاب " یک عمر در خدمت دو فرهنگ " بود. دوست دارم که این شروعی در جهت خدمت به دو فرهنگ غنی باشد.
*کار ترجمه و به خصوص ترجمه از زبان آلمانی چه سختی ها و پیچیدگی هایی دارد؟
زبان آلمانی ذاتا از زبانهای دشوار و پیچیده است و داشتن حافظه قوی لازمه آن میباشد و در ضمن یادگیری و تسلط به آن مستلزم صرف وقت، حوصله، دقت و صبوری خاصی است. تسلط کافی بر دستور زبان از جمله صرف افعال، صرف صفت و اسم و حالتهای اسمی و جنسیتهای مختلف مذکر، مونث و خنثی این زبان را پیچیدهتر میکند. از طرفی زبان آلمانی مثل زبان فارسی زبان پیشوند و پسوند ساز است و قدرت عجیبی در ساخت کلمات جدید دارد. تسلط بر این بخش به خصوص بخش بندی و شکستن آن به معادلهای فارسی آن مهارتی است که یک مترجم باید کسب کرده باشد. از طرفی این زبان شاعران و فیلسوفان بزرگی است که به این واسطه دارای گنجینه لغوی بی نظیری در این زمینه میباشد و آشنایی با آنها ضروری است.
*مترجم در کنار مهارت ترجمه، چه توانایی های دیگری هم باید داشته باشد؟
مترجم ضمن تسلط بر زبان آلمانی باید بر زبان مقصد که همان زبان فارسی است تسلط داشته باشد. معادلهای زبانی دو طرف را شناخته و از دستور زبان هر دو آگاهی داشته باشد. از طرفی برخی از این موضوع ها جز با شناخت فرهنگی و ارتباط بینا فرهنگی میسر نخواهد شد و برای رسیدن به این مهم شاید ادبیات و مطالعه آن راه را هموارتر و سریعتر بکند. در هر صورت مترجم به نگاه گوته به معنای ادبیات جهانی یا در آلمانی Weltliteratur می بایستی آشنا باشد.
* تجربه کودکی خود شما چطور بود؟ کتاب کودک در دسترس شما بود؟ از کی یک کتاب خوان حرفه ای شدید؟
من همیشه تمام بخش پول توجیبی کودکیام را کتاب میخریدم. پاتوق من آن روزها دو کتابفروشی شهر بود فرهنگسرای اصفهان و کتابفروشی کمند که شکر خدا هنوز پا برجا هستند. کتاب کودک کم و بیش در دسترس بود ولی کمتر در حوزه ادبیات بود. اولین کتاب در ادبیات آلمان را من در نوجوانی خواندم که البته فیلمی نیز از آن اقتباس شده بود و با بازیگری هنرمند عزیز خسرو شکیبایی و با عنوان «خواهران غریب» ساخته شده بود. عنوان کتاب خواهران غریب اثر سترگ «اریش کستنر» بود که توسط انتشارات کانون فکری و پرورشی کودکان و ترجمه «علی پاک بین» ارائه شده بود. این نسخه را من هنوز از آن سالها به یادگار نگه داشتهام.
*نیچه در نزد شما چه کسی است؟ بیشتر وجه شاعرانه او را دوست دارید یا وجه فلسفی او را؟
شاید نیچه را هیچ کسی جز آقای سیاوش جمادی معرفی نکرده باشد. ایشان در مورد نیچه و خطرات روبرو شدن با این فیلسوف در مقدمه کتاب «نیچه درآمدی به فهم فلسفه ورزی او» مینویسد: یک مورد از موارد-و شاید مهمترین مورد-ی که نیچه از مرگ خدا سخن می گوید، از زبان مردی است که ابتدا به شیوه دیوژن فانوس به دست در روشنایی روز و در بازار صلا در میدهد که " خدا را جویم! خدا را جویم" همین جوینده واله است که لختی بعد فریاد بر میدارد که "خدا مرده است" بنابراین لازم نیست که راه دور برویم. در همین قطعه، جوینده خدا و مرد بی خدا در یک تن همداستان می شوند. بر حسب اندیشه یاسپرس، طاعت و طغیان به یکسان جزم انگارانهاند اگر از خود بودن برنیامده باشند. پس ملحد صادق به سرچشمه نزدیکتر است تا گربه عابد. برای من همان ملحد صادق است. من هر دو وجه او را دوست دارم. به این خاطر که قوه خیال که لازمه سرودن شعر هست از وجه فلسفی او نشات میگیرد. برای من گاهی شاعر است به تنهایی و گاهی فیلسوف. نیچه صادقترین فیلسوفی است که من میشناسم.
*چرا با وجود ترجمه آثار نیچه کتاب «از زندگانی من و به خدای ناشناخته» نیچه هنوز ترجمه نشده بود؟ این اثر به زبانهای دیگر هم ترجمه نشده؟ مثلا نسخه انگلیسی آن وجود دارد؟
بخشی از این کتاب به طور مختصر در میان آثار ترجمه وجود داشت یا به صورت نقل قول آمده بود ما به این شکل یکجا گردآوری نشده بود. نسخه انگلیسی آن هم به صورت مصور موجود بود ولی ناشر رسمی نداشت. من فقط جهت مقایسه با متن آلمانی از آن استفاده کردم و از آنجایی که منبع معتبر رسمی نبود از ذکر آن خودداری کردم.
*چطور با این اثر آشنا شدید؟
با این اثر هنگامی آشنا شدم که آرامگاه نیچه را بازدید میکردم. پیش از آن هم این اثر را ندیده بودم و برایم جای تعجب بود که چرا ترجمه نشده است. چاپ زیبا بر روی کاغذهای کاهی و گهگاه نوشتههای قرمز و جلد بی نظیر زیبایش و به خصوص شجرنامه خانوادگی نیچه مرا مجذوب خود کرده بود. جملاتی از آن را پراکنده این طرف و آنطرف خوانده بودم ولی این نوشته کوتاه را تا به حال یکجا ندیده بودم. بعضی از جملات آن حس همزاد پنداری من با نیچه را یکباره در من زنده کرد .آن را خریدم و به یکباره آنجا در کنار آرامگاهش و کنار کلیسای پدریاش خواندم.
*دکتر فرانک هوزلبارت کیست؟ گویا او را اولین بار در نقش جهان دیده بودید؟ نگاه او به اصفهان و اصفهانی ها چطور بود؟ پس گفتار او در کتاب شما چه اهمیتی دارد؟
دکتر فرانک هوزلبارت از دسته همان توریستهایی بود که من او را در میدان نقش جهان شکار کردم. کنار بنای شیخ لطف الله ایستاده بود و خیره به کاشیهای آبی نگاه میکرد. جلو رفتم و صحبت را شروع کردم. پس از مدت کوتاهی در یکی از چای خانههای شهر صحبت از نیچه و کانت و دیگر فیلسوفان بود و من نمیدانستم که فرانک استاد فلسفه است و او به خوبی گوش میداد و شاید هم در دلش میخندید که چطور جوانی با این سن و سال به بایدها و نبایدهای ابر فیلسوفان آلمانی میپردازد. او همیشه در نظر داشت ارتباط فرهنگی بین دانشگاه اصفهان و دانشگاههای آلمان برقرار کند ولی موفق نشد. ظاهر این پیشنهاد به دلایلی از طرف دانشگاه اصفهان رد شده بود. اصفهان را خیلی دوست داشت و چند روزی که در اصفهان ساکن بود تا آنجایی که در توان بود مکانهای مختلف آن را بازدید کردیم. پس گفتار ایشان از این جهت مهم و ضروری است که اگر نمیبود این تجربه عظیم و بی نظیر تمام عمر من صورت نمیگرفت . دلم میخواست نگاه فرانک را به این رخداد نیز در این کتاب ثبت کنم از طرفی ایشان و یکی دیگر از دوستان سوئیسیام خانم «اگنس کونگ شاوب» زحمت زیادی را در جهت گرفتن اجازه چاپ این کتاب کشیدهاند. شاید وجود این پس گفتار تشکر کوچکی بود که میتوانستم از آنها بکنم.
*کتاب همراه با یادداشت علی عبدالهی نیز هست. ممنون می شوم ضمن معرفی بهتر ایشان، درباره نقطه نظر وی درباره این کتاب هم گزارش کوتاهی بدهید؟
آقای علی عبدالهی را قبل دانشگاه میشناختم. آثار ترجمه او را میخواندم و لذت میبردم . در دانشگاه بواسطه دوست فرهیختهام دکتر عباسعلی صالحی با ایشان به صورت حضوری آشنا شدم. مترجم، شاعر و نویسنده تیز بینی است و بسیار دوست داشتنی. ساعتها و بی وقفه میتوان در جهان آلمانی با او سیر کنی و خسته نشوی. کما اینکه بارها این در اصفهان اتفاق افتاده است. کارگاه ترجمه هایکو اتریشی ایشان را در موسسه دیگر و با همکاری دکتر «مهدی جلالی» هرگز فراموش نخواهم کرد. همچنین رونمایی کتاب «شاهد گوشی» اثر «الیاس کانتی» در اصفهانهنوز در خاطراتم زنده است . به هر حال ایشان چه مستقیم بواسطه حضورشان و چه غیر مستقیم به خاطر ترجمههای کتابهایشان نقش استادی به گردن بنده دارند و وقتی خواستم که مقدمهای بر این کتاب بنویسند منت گذاشته و با آنکه در برلین گرفتار بودند قبول زحمت کردند.
*چه شد که تصمیم گرفتید در اولین سفر خود به آلمان سراغ قبر نیچه بروید؟
هر کسی آلمانی میخواند حتما گذرش به کتاب «چنین گفت زرتشت» اثر نیچه میافتد. من هم یکی از آنهایی که این کتاب را همیشه به دنبال داشتم. برای من نیچه آن قله دست نیافتنی ادبیات آلمانی بود. شاعر – فیلسوفی که میدانست کدام کلمه را کجا و چگونه به کار ببرد. خیلی دلم میخواست از نزدیک آرامگاه او را ببینم. جمله عجیب نیچه در ابتدای همین کتاب مدت ها روبروی من قرار داشت. آن جمله به این گونه است:"خوشا به حال هر رهگذری که از کنار این جاده میگذرد و نگاهی از سر مهر به آن میافکند.". دلم میخواست حس این جمله را تجربه کنم . به راستی همین بود. نگاه دوستانه! خوشا به حال من که گذر کردم. آن بی اختیار گریه کردن بر مزار این فیلسوف همان شوق و حس و حال این جمله بود.
*از میان مترجمان زبان آلمانی، کارهای چه کسانی را بیشتر میپسندید و با آن ارتباط برقرار میکنید؟ چرا؟
صادقانه و صریح بگویم که از میان مترجمان آلمانی در ایران من ترجمههای آقایان تورج رهنما، محمود حدادی و علی عبدالهی و سیاوش جمادی را بیشتر از همه دوست دارم. شاید در وهله اول جدای از بحث فنی ترجمه، شخصیتهای والای این چهار نفر که به خوبی و بعضی را از نزدیک آشنا هستم، باشد و دوم حساسیت خاص آنها در انتخاب آثار و افرادی باشند که انتخاب میکنند. در ضمن هر چهار نفر جزو پرکارتین مترجمان آلمانی زبان هستند و من معتقدم که برای رسیدن به قله باید پیرو خدایگانی بود که پیشتر قله را فتح کردهاند.
*یک مترجمی که می خواهد پل ارتباطی بین دو کشور باشد تا چه اندازه باید به علوم روز و مسایل و مشکلات سیاسی و اجتماعی زمان خودش بپردازد و تسلط داشته باشد؟
بخش زیادی از ادبیات آلمانی به نویسندگان حین و بعد از جنگ جهانی بر میگردد. به همین خاطر آشنایی با سیاست و مشکلات سیاسی و اجتماعی زمان گذشته به خصوص حکومت نازیها و هیتلر لازم و ضروری است. برای باز کردن هر گونه گفتمان ادبی در این حوزه لازم است که مترجم سیر تحولات سیاسی و فرهنگی آن را بشناسد. این مهم به خصوص به خاطر تعداد زیاد مهاجران سوری و افغانی پس از جنگ افغانستان و سوریه و داعش فصل جدیدی را در ادبیات مهاجرت آلمان باز کرده است که ادبیات را تحت تاثیر قرار داده است.
*شما دلیل کم خواندن کتاب به طور کلی و کارهای کودکان به طور خاص در جامعه را چه می دانید؟ سهم نویسندگان و مترجمان در این بین چقدر است؟
حقیقت اینکه من خودم درگیر ادبیات و یا کارهای کودکان نبودهام هر چند که بارها پیشنهاد شده که آثار کودکانه را ترجمه کنم و به نظر میرسد مخاطبین این بخش بیشتر باشند. از طرفی باید بپذیریم که کودکان این نسل کم حوصلهتر هستند و یا شاید شیوه مطالعه آنها با وجود رسانههای مجازی و ابزارهای آن فرق کرده است. شاید نویسندگان و مترجمین هم باید سهم خود را در جهان مجازی پیدا کنند و از این طریق مخاطبان خود را جذب کنند.
*به نظر شما در داستان، ترجمهها بیشتر اقبال داشته اند یا آثار نویسندگان ایرانی؟ چرا؟
در مورد آثار ادبی آلمانی باید بگویم که متاسفانه ترجمه زیاد اقبال نداشته است اگرچه که خدمات فرهنگی آلمان در ایران سابقه درخشان و طولانیتری نسبت به دیگر کشورها دارد. این از این جهت است که ترجمه آثار فرانسوی و انگلیسی پیشتر از آلمانی در ایران قبلا انجام شده بوده و شاید نویسندگان این دو زبان بیشتر شناخته شده هستند. اما با ورود دیگر مترجمان آلمانی به صحنه و ترجمه آثار جدید این روند کمی تغییر کرده است. نویسندگان ایرانی نیز البته جایگاه ویژه خود را داشته و دارند.
*اگر قرار باشد، ما از جهان کتاب آلمان، درسهایی را بیاموزیم، آن درسها چه میتواند باشد؟
سرانه مطالعه در آلمان زیاد است و از همین رو کتابهای زیادی به آلمانی ترجمه و چاپ میشود. جدای از آن کیفیت چاپ نیز بسیار بالاست. خاطرم هست سال 2009 در شهر فرانکفورت ویترینهایی چوبی را دیدم که مردم کتابهایی را که احتیاج نداشتند به رایگان به اشتراک میگذاشتند و البته قوانین ویژهای هم در مورد این ویترینها در نظر گرفته بودند. شاید مهمترین درس برای من اشتراک گذاری کتاب بود. هر چند من خودم شخصا کتابی را به کسی امانت نمی دهم!
*برای آموزش زبان آلمانی به خصوص برای کودکان ایران، کتاب های مناسب وجود دارد؟ پدر و مادرانی که می خواهند این آموزش را برای فرزندان خود انجام دهند، باید چه کار کنند؟
آموزش زبان آلمانی برای کودکانی که زبان مادری آنها آلمانی نیست و به عبارتی در ایران زاده و بزرگ شدهاند کمی سخت و دشوار است.کتابهایی در این زمینه هست ولی شاید کمتر کسی دوره آموزشی تدریس به کودکان را گذرانده باشد. فکر کنید این زبان با آن همه پیچیدگی قواعدی را چگونه باید به کودکی آموخت. از نظر بنده که عمری را هم در آموزش و هم در یادگیری زبان آلمانی سپری کردهام فکر میکنم که باید به کودکان اجازه داد که یادگیری این زبان را در سنین بالاتری آغاز کنند. در ضمن اینکه بلد بودن یک زبان دلیل خوب تدریس کردن آن زبان نیست.
*کتابهای نویسندگان ایرانی به خصوص ادبیات معاصر ایران چقدر به آلمانی ترجمه م شود؟ محافل ادبی آلمان چقدر ایران و ادبیات آن را میشناسند؟
از شاعران و نویسندگان ایرانی آثاری زیادی به آلمانی ترجمه شده است. از این میان آثار فروغ فرخ زاد و احمد شاملو و غلامحسین ساعدی و بوف کور صادق هدایت وانتری که لوطیش مرده بود از صادق چوبک و در مجوعههای ادبی مثل کلاف سر درگم مجموعههای داستانهای کوتاهی از ادبیات معاصر ایران به همت آقای تورج رهنما ترجمه و چاپ شده است. محافل ادبی آلمان به همت همین مترجمان عزیز با ادبیات ایران آشنا هستند به خصوص آقای عبدالهی که مدتی است در آلمان در حلقه نویسندگان آلمانی این وظیفه معرفی را بر عهده دارند.
*اگر قرار باشد، یک جمله و یا یک پاراگراف از کتاب انتخاب کنید، آن جمله و یا آن پارگراف کدام است؟
پاراگراف مورد علاقه من این است:«دوم اوت جسدِ زمینی پدر مهربانم را به آغوش خاک سپردند. دهستان قبر را دیوار چینی کرده بودند. راس ساعت یک ظهر مراسم رسمی خاکسپاری به همراه آوا و نوای بلند ناقوسها آغاز شد. آه، هرگز آن ترانه کلیسایی مبهم ازگوش هایم بیرون نخواهد رفت، هرگز صدای غمانگیز و دلهره آورکلیسایی " مسیحا! ای پناه و دستگیر من " را فراموش نخواهم کرد. صدای ارگ میانِ سالن کلیسا پیچیده بود و این دو جمله در ادامه نشان می دهد این درد چگونه تا پایان زندگی نیچه همراه او بود. برای من نیز همین گونه تکرار شده است:"هنگامی که درختی سرشاخهاش را از دست میدهد، بیبرگ و پژمرده میشود و پرندگان شاخههای آن را ترک میکنند. خانوداهی ما بزرگ خود را از دست داده بود و همه شادیها از قلبهای ما رخت بربسته و سوگ و ماتم عمیقی بر قلبهای ما چیره گشته بود."».
*کار ترجمه دیگر در دست ندارید؟
متاسفانه به خاطر شغل دیگری که به آن مشغولم کمی کار ترجمه من کند و آهسته پیش میرود. چند اثر را بررسی کردهام که سه مورد در حوزه تاریخ ایران و یکی از آنها به زندگی نیچه میپردازد. این بخش از زندگی نیچه به خاطر ارتباط آن با اشخاص مهم و تاثیر گذار بسیار با اهمیت است. مدتی است آن را شروع کردم و البته منتظر اجازه ناشر آلمانی نیز هستم.
* و سخن آخر
سخن آخر من در مورد خواندن آثار نیچه است. نوشتههای نیچه را باید آهسته اما پیوسته خواند. بایستی آنچه را او تجربه کرده است بدانیم تا متوجه گفتههای او شویم. هر چه باشد او بر اساس شجرنامهاش از هر دوطرف پدری و مادری یک کشیش زاده لوتری است و نباید جملات آن را بی توجه به متن نوشتهها طوطیوار نقل قول کنیم و بواسطه او خود را شمع محفل هر مجلسی کنیم. آقای سیاوش جمادی در مورد نوشته اند : "یاسپرس به ما هشدار میدهد که نقل قول اگر بی توجه به زمینه کلی باشد، تا چه حد ممکن است به صورت تجاوزی ستمگرانه به متن درآید. وقتی که ما بر همین نمط جمله " خدا مرده است" را، غافل از مسئولیت خطیر ایمان و الحاد، طوطی صفت تکرار می کنیم، نقش نخوانده عالمانی را بازی کردهایم که همچون فاستوس خوشمندی خویش را با آنچه پسند خاطر روح یک دوران است معامله میکنند، حال آنکه راستکاری و وفاداری به خویشتن خویش و بیزاری از زرق و ریا سرشته تمامی اندیشه نیچه است."