گفتگو با قدسی خان بابایی، داستان نویس
رمان عین زندگی است
قدسی خانبابایی، متولد ۱۳۵۷ قم و دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان است. وی از سال ۹۰ نوشتن را با داستان کوتاه شروع کرد. همکاری با مجلاتی مثلزن روز، آفرینه، باران و پیام زن را در کارنامه کاری خود دارد. آثارش در دو مجموعه داستان مشترک به نامهای «قرار ساعت ۲۲» ، «کارت دعوت» و «بانوی آفتاب» قرار گرفتهاند. رمان «من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم» به قلم وی در سال ۹۹ توسط نشر صاد منتشر شد. طرح این رمان به همراه ۱۹ طرح دیگر از میان ۹۰۰ طرح که از سراسر کشور به دبیرخانه جشنواره خودنویس ارسال شده بود برگزیده شد و زیر نظر استاد خسرو باباخانی تبدیل به رمان شد. قصه رمان، ماجرای خانم خانهداری است که قصد دارد نویسنده شود. با هم پاسخهای خانبابایی را میخوانیم:
شما از کدام شنبه نوشتن را آغاز کردید؟ قبل از نوشتن سراغ چهکارهایی رفته بودید؟
من نوشتن را از جمعه شروع کردم. با یک آگهی تبلیغاتی از کلاسهای نویسندگی. تقریبا به همه کارهای هنری سرکی کشیده بودم؛ از خیاطی و آرایشگری تا کامپیوتر و ملیلهدوزی.
رابطه شما با فضای مجازی چطور است؟ نویسندگی برای این فضا را چقدر تجربه کردهاید؟ چه فرصتهایی با این فضا در اختیار نویسنده قرار میگیرد؟
من با فضای مجازی رابطه خوبی دارم؛ ولی فضای مجازی با من نمیسازد. اگر دخترم نباشد، سوتیهای اساسی میدهم. اصلا چه معنی میدهد که اپلیکیشنها هر روز تغییر کنند؟! اگر تلگرام و واتساپ و اینستا فیلتر نباشد، یک کارهایی میشود کرد. هم از لحاظ یادگیری و هم برای معرفی اثر.
داستاننویسی آیا آموزشدادنی هست؟ استادان شما در داستاننویسی چه کسانی بودهاند؟ آن را به کسی هم آموزش دادهاید؟
داستاننویسی هم مثل سایر هنرها قابلیت آموزشدادن را دارد. اما اگر گمان کنیم که میشود به یک هنرجو گفت چه چیزی را و چطور بنویس، بیراهه رفتهایم. نویسندگی بهشدت شخصی است. تکنیکها را میشود آموخت؛ اما تاکتیک، شخصی است. بله. چند دوره نویسندگی خلاق و داستاننویسی برای نوجوانها برگزار کردهام.
رمان چه امکانها و فرصتهایی در اختیار نویسنده و مخاطب قرار میدهد که گونههای دیگر ادبی فاقد آنها هستند؟
رمان عین زندگی است. با خواندن هر رمان، پا به دنیای جدیدی میگذاریم.
زنان خانهدار و خانواده چقدر در دنیای رمان و داستان دیده شدهاند؟ شما نمونههایی را در خاطر دارید؟
زنان نقش عمدهای در دنیای داستان دارند. یکی از رمانهایی که زنان خانهدار را بهخوبی نشان داده، چراغها را من خاموش میکنم از خانم زویا پیرزاد است. گمانم هر خانم خانهداری که علاقهمند به رمان است، این رمان را خوانده باشد.
«من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم» چگونه متولد شد؟ چه کسانی در این اثر بیشتر دیده میشوند؟ کتاب مخاطب را به چه چیزی دعوت میکند؟
«من فقط یک داستان کوتاه نوشته بودم»، از خاطرات کلاسها و کارگاههای نویسندگی من متولد شد. یک زن خانهدار که علاقهمند به نویسندگی است، شخصیت اصلی این داستان است. یک زن خانهدار در یک خانواده سنتی. البته این به برداشت مخاطب از کتاب مربوط میشود، ولی آنچه تابهحال از مخاطبین بازخورد گرفتهام، گویا دعوت به تلاش و استمرار بوده است.
اگر قرار باشد، تنها یک پاراگراف از آثارتان را بهعنوان نمونه و معرفی انتخاب کنید، آن پاراگراف کدام است؟
خوب یادم هست که از همان جلسات اول کلاس نویسندگی تا همین حالا، هر جا از من پرسیدهاند: «تولستوی را میشناسی؟». با افتخار گفتهام: «بله استاد. بعد از کلی جنگ و دعوا تازه با هم صلح کردیم.»
+ «همینگوی را چطور؟»
- «اصلا ما هر شب تا با اسلحه وداع نکنیم خواب به چشم بیصاحبمان نمیآید.»
+ «گلشیری چی؟»
- «مزاح میفرمایید. ما و شازده احتجاب سری از هم سواییم. شک دارید از فخرالنساء بپرسید.»
+ «جلال؟»
- «نگفته بودم؟! من فرزندخواندة زن زیادیاش هستم دیگر. »
+ «هدایت»؟
- «از خدا که پنهان نیست؛ از شما چه پنهان! هرسال در سالمرگ هدایت خودکشی میکنم. ایناها اینم جاش.»
بعدها اساتید کلاس های مختلف داستان نویسی به فراخور علاقمندی های خودشان، لیست های بلند بالایی هم از کتاب های تئوری دستمان دادند و گفتند پس برو این ها را هم بخوان تا حالت جا بیاید. البته در این جمله، یک« تا جانت در بیاید» هم مستتر بود که لطف کردند و تلطیفش کردند. بعدش هم گفتند تا این ها را نخوانی نویسنده شدنت روی هواست.
قهرمانان شما چقدر در اطراف شما و در شهر دیده میشوند؟
قهرمان داستانهای من از آدمهای اطرافم هستند. با اندکی دخل و تصرف!
تجربههای داستانهای کوتاه برای شما چطور بوده است؟ چند کار مشترک داشتهاید، کدام را بیشتر دوست دارید؟ اصولا کتابهای مشترک را چطور ارزیابی میکنید؟
من در سه مجموعه داستان مشترک با عنوانهای قرار ساعت ۲۲ و کارتدعوت و بانوی آفتاب داستان دارم. کارتدعوت را بیشتر از بقیه دوست دارم. کتابهای مشترک تجربه خوبی است؛ رنگینکمانی از دیدگاههای مختلف.
و سخن آخر:
کتاب بخوانیم. بخوانیم که تاریخ را دوباره زندگی نکنیم.