جستجو
رویداد ایران > رویداد > تاریخ چیزی جز برخورد و هم‌زیستی روایت‌ها نیست

گفتگو با مجتبی شول افشارزاده، داستان نویس و پژوهشگر

تاریخ چیزی جز برخورد و هم‌زیستی روایت‌ها نیست

مجتبی شول‌افشارزاده متولد 1362 سیرجان، نویسنده‌ برگزیده در چندین جشنواره ملی داستان‌نویسی ایران از جمله برنده جایزه جمال‌زاده است و تاکنون داستان‌هایی از او در نشریات مختلف کشور منتشر شده است.


مجتبی شول‌افشارزاده متولد 1362 سیرجان، نویسنده‌ برگزیده در چندین جشنواره ملی داستان‌نویسی ایران از جمله برنده جایزه جمال‌زاده است و تاکنون داستان‌هایی از او در نشریات مختلف کشور منتشر شده است. اولین کتاب او اثری پژوهشی است که اواخر سال 1394 با عنوان «افسانه‌های مردم سیرجان» در نشر فرهنگ عامه منتشر شد. همکاری با «دانشنامه فرهنگ مردم ایران» از دیگر سوابق پژوهشی این نویسنده است. مجله «داستان و سفر» را با رویکرد معرفی فرهنگ و ادبیات پارسی‌زبانان جهان مخصوصا کشورهای تاجیکستان، ایران، افغانستان و ازبکستان انتشار می‌دهد. شول افشارزاده در حوزه داستان، داوری نهایی جوایزی مثل جشنواره ملی «داستان آهن» و جایزه ملی «مشهد» را نیز در کارنامه دارد. نخستین رمان نوجوان وی با عنوان «مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد» است. جلد دوم این رمان در روستای کویری ایران و افغانستان می‌گذرد و جلد سوم بخشی در روستا و بخشی در نیوریورک آمریکا شکل گرفته است. پاسخ­های مجتبی شول‌افشارزاده را با هم می­خوانیم:

 

* مجتبی شول افشارزاده را چقدر می‌شناسید؟ اگر بخواهید او را در یک جمله تعریف کنید، آن جمله کدام است؟

به‌اندازه‌ آنکه می‌دانم کمتر از آنم که می‌توانم. کسی که برای روایت‌کردن زندگی می‌کند و با سرعت لاک‌پشتی‌اش هنوز آماده ارائه روایتش نشده است.

 

*شما برنامه و الگوی خاصی برای مطالعه دارید؟

هر چه جلوتر می‌روی شاید مجبوری هدفمندتر مطالعه کنی. من الگوی خاصی برای مطالعه نداشتم و صرف لذت‌از «بخشی از جهان‌های متفاوت شدن» مرا بر ملغمه‌ای از متن‌ها سوار می‌کرد. فقط یک نکته ضروری آنکه من بسیار کم کتاب خوانده‌ام و این تنها حسرت من از نداشته‌هاست. بعد کم‌کم که جلو می‌روی و دنیای تو داستان و قصه می‌شود، همه چیز را برای غنا بخشیدن به آن دنیا می‌خوانی حتی اگر فیزیک باشد.

 

*شده است کتاب‌هایی که دوست ندارید را هم تا انتها بخوانید؟

کتاب‌هایی که دوست نداشته‌ام و خوانده‌ام فقط شامل مواردی است که در داوری جوایز ادبی باید می‌خواندم.

 

* چه الگویی برای مطالعه به خصوص برای نوجوانان پیشنهاد می‌کنید؟

الگوها بر اساس اهداف و نیازها طراحی می‌شوند. اگر قرار است نویسنده باشیم – اگر بتوان الگوپذیری را پذیرفت – خب این الگوی مطالعاتی متفاوتی دارد تا آن‌که بخواهیم منتقد باشیم و این هم متفاوت است تا بخواهیم کارشناس فرهنگی یا ادبی باشیم. ولی برای آنها که عاشق نویسندگی هستند همیشه گفته‌ام نیاز نیست همه کتاب‌ها همینگوی را بخوانی و همینگوی‌شناس بشوی. برای هر دهه چند کار شاهکار است در سبک‌های مختلف. خواندن شاهکارهای دوره‌های مختلف واجب است و کتاب‌هایی در مورد نویسندگی نیز یکی دو مورد محدود بشرط آنکه هر چه را می‌خوانی از این گوش بگیری و از آن گوش به در کنی تا خلاقیت تو کشته نشود و تبدیل به یک داستان‌شناس نشویی به جای تبدیل شدن به یک نویسنده. بلایی که سر خیلی‌ها آمده است. جهان داستان بیشتر از آنکه نیازمند خواندن داستان و آموزش داستان‌نویسی باشد، از «نگاه-حهان‌بینی» نویسنده ارتزاق می‌کند که در آن تفهم و غنای ادارکی در حیطه علوم انسانی (جامعه‌شناسی، روانشناسی، فلسفه، انسان‌شناسی فرهنگ مردم و ...) بعلاوه‌ شناخت فناوری‌های روز، ارجحیت دارد به حیطه‌های مطالعاتی دیگر حتی به حیطه‌ خود داستان. فقط همین را بگویم که فقط داستان کوتاه به حد خوبی خوانده‌ام در بقیه‌ زمینه‌ها حتی رمان لنگ می‌زنم و واجب است مخصوصاً بر محور ادبیات کلاسیک ایران آن الگویی را که گفتید برای خودم ترسیم کنم.

 

*دوره کودکی و نوجوانی شما چقدر با کتاب همراه بود؟ چه کتاب‌هایی را بیشتر می‌خواندید؟

من در روستا بزرگ شدم. در موقعیتی که در کل دو طرف فامیل ما یک نفر هم دیپلم نداشت و یک جلد کتاب غیردرسی پیدا نمی‌شد. شاید پنجم دبستان یا اول راهنمایی بودم که در میانه‌ مسابقه‌ بسیار حساس «تایر بازی» با پای لخت در کوچه‌ خاکی با سرعت تمام به سمت پدرم رفتم که به شهر می‌رفت و نمی‌دانم چرا گفتم «برام یه کتاب بخر! کتاب مدرسه نه!» وقتی پدرم برگشت برایم کتابی خریده بود که با ولع می‌خواندم و آن را اجرا می‌کردم؛ «آموزش ووشو با نیزه». تنها مشکل آن بود که من نیزه نداشتم. به خاطر همین طبق قرار پدرم با کتابفروش، هفته بعد رفتم و کتاب را عوض کردم. با موافقت کتابفروش قرار شد هر کتابی دوست دارم بردارم. لعنتی اسمش «مرگ زرد» بود. مرگ مگر رنگ دارد؟! چرا زرد؟ رمانی از کار در شد با آمیختگیِ فضای جنایی انگلیسی و رازآلودیِ فیلسوفی شرقی. مرا اسیر کلمه کرد؛ و سرگردانم کرد در جزیره‌هایی از جهان «ژول ورن» تا اقتصاد اسلامیِ «مکارم شیرازی» در همان کودکی و نوجوانی؛ از «سفرهای مارکوپولو» و آشنایی با قاآن چین تا «نی‌لبک‌زن دریاییِ مسعود دیه‌جی» که کانون پرورش فکری در کیسه‌هایی پارچه‌ای می‌فرستاد به مخابرات روستایمان به اسمم. این همان ملغمه‌ای از متون بود که گفتم.

  

*رابطه شما با فضای مجازی چطور است؟ نویسندگی برای این فضا را چقدر تجربه کرده‌اید؟ چه فرصت‌هایی با این فضا در اختیار نویسنده قرار می‌گیرد؟

فضای مجازی ما را مجبور می‌کند رابطه‌ خوبی با او داشته باشیم. آدمِ فضای مجازی نیستم اما دیدگاه مثبتی به آن دارم و قدرتش در ارائه نسخه‌ دیگری از انسان، اجتماع و تعریف‌ها برایم باشکوه و شگفت‌انگیز است. خوش به حال نسل z. من شاید با وجود اینکه می‌خواسته‌ام بی‌تجربه در آن نباشم اما برای بستر قرار دادن آن در تولید ادبی، بیشتر، مقاومت کرده‌ام. شاید به این‌خاطر که بنا به ویژگی ذاتی این عصر، فضای مجازی نیز به شکلی گسترده در خدمت بی‌اعتبار کردن روایت‌هاست؛ و اهمیت دادن به سطح. البته آگاهم که این عملکرد ناشی از یک نگاه انتقادی و مرگ کلان-همه‌چیزها است. بیشترین تجربه‌ام مربوط به کار با مجلات الکترونیکی است و بعدش کپشن‌نویسی صفحه‌ شخصی‌ام. به هر حال این فضا، زیستن در سیاره‌ دیگری ا‌ست و سراسر فرصت ارئه‌ای جدید از همه چیز است. من می‌گویم بُعدی است که در کنار بقیه اجزای جهان مجازی هر نوع تولید از جمله تولیدات ادبی را به قبل و بعد خودش تقسیم خواهد کرد. شاید مهم­ترین دستاورد در معرض آن قرار گرفتن برای یک نویسنده‌ کنونی آن باشد که همه‌ کاغذهایش را پاره کند و هرچه تا حالا تایپ کرده را نیز پاک کند و دست‌هایش را توی جیبش بگذارد و روی یک جدول سیمانی راه برود و فکر کند کجای این فضا و جهان مجازی هست یا نیست.

 

*اقبال مخاطب ایرانی بیشتر با داستان کوتاه است یا رمان؟ چرا؟

از یک زاویه می‌توانم بگویم هیچ­کدام! یعنی اگر منظورمان داستان ایرانی است وضعیت استقبال در هر دو حوزه بد است با این توضیح که سال‌هاست داستان کوتاه را در ایران بیشتر با هدف خوانده شدن توسط بقیه‌ داستان‌نویس‌ها و عاشقان نویسندگی منتشر می‌کنند و رمان ایرانی هم در این دوره‌ نوجوانی خود، کمتر اثر - به معنای ماهیتی رمان و نه داستان بلند – قابلی توانسته ارائه دهد. اما در زمینه تولید داستان کوتاه درخشان به جرات می‌توانم بگویم ما در مرز شایستگی جهانی داریم کار می‌کنیم؛ کمتر به آن پرداخته شده است چون یک دوره‌ای مدرنیست‌های ذهن‌گرای آپارتمان‌نویس با باندهای ادبی‌شان بدجور تیوپ اعتبار داستان کوتاه را با آثار کم‌ارزش و ارج مریدپروری پنچر کردند. اما در کنار داستان‌های درخشان قبلی از نویسندگان خوش‌جوهره و شناخته‌شده‌ دهه‌های قبل در این دهه نویسندگان کمترشناخته‌شده‌ی زیادی داستان‌های درخشان نوشتند که اگر به زبان‌های پرگویشور جهان منتشر می‌شدند جایگاه ادبی جدیدی را برای ادبیات معاصر ایران زمینه‌سازی می‌کردند که متاسفانه هم مخاطب ایرانی حالا دیگر داستان کوتاه را به عنوان «داستان» نمی‌شناسد و هم ناشری که درگذشته خودش در گیر و دار گروه‌بازی و اسم‌بازی به قهقرا کشانده‌اش اکنون به بهانه بازار، مسئولیتی در قبالش احساس نمی‌کند و هم مکانیسم‌ها و برنامه‌ریزهای این مملکت برای ارائه‌ی ارگانیک آثار ناب و اصیل به جهان طراحی نشده‌اند. حالا مخاطب ایرانی مانده است و عادت به پرفروش‌ها (بخوانید عام‌پسندها)ی خارجی. البته این کتاب‌ها ارزش‌های خاص خود را دارند و حتی اینکه باید مخاطب بیشتری داشته باشند هم نشان ضعف مخاطبان یا روندی غیرطبیعی نیست؛ منتها تن دادن و نقش داشتن در از دست دادن اکوسیستم آنچه ادبیات است کوتاهی کوچکی در روند توسعه اجتماعی، فردی و تاریخی این ملت نیست!

 

*در بازار کتاب به‌خصوص برای نوجوانان بیشتر کتاب‌های تألیفی وجود دارد یا ترجمه؟

بی‌درنگ و بلند (یا شاید خفه) باید گفت: ترجمه! در حیطه‌ کتاب کودک یا نوجوان کمتر می‌توان نویسنده یا ناشر را مقصر دانست و یا اینکه باید وجود تمام ترجمه‌های خوب جهان در بازار کتاب ایران را اتفاقاً تقدیر کرد. منتها آنجا که باید دست گذاشت و از ماست بیرون کشیدش نقش «سیاست‌گذاری»هاست که مربوط می‌شود به برنامه‌ریزی فرهنگی و مسئولان فرهنگی کشور. از آنجایی‌که کتاب کودک پیوندی طبیعی و البته بسیار حیاتی با آموزش و فرهنگ‌سازی و رشد خلاقیت دارد، این حوزه (سیاستگذاری) در زمینه‌ افت و از دست دادن جایگاه کتاب تألیفی بسیار مقصر است. در این زمینه‌، سیاستگذاری‌ها باید منجر به ساختارهایی بشوند که تضمین‌کننده‌ واقع‌نگری و کارآمدی باشند. فاجعه آنجاست که ما بیشتر از آنکه شاهد سیاست‌گذاری‌های اشتباه باشیم، خلأ سیاست‌گذاری را حس کرده‌ایم؛ ندیدن را دیده‌ایم! در وقت دیدن هم، عدم اولویت‌بندی و یا اولویت‌گذاری غیرکارشناسانه را شاهد بوده‌ایم؛ ما نه توانسته‌ایم از ریشه‌مان ارتزاق کنیم و نه توانسته‌ایم شانه بزنیم به آینده و امروز جهان در برنامه‌ریزی‌هایمان. مثل همه‌ جهان، وضعیت نشر ادبی کودک و نوجوان و حتی نویسنده‌ ادبیات کودک و نوجوان بسیار تحت تأثیر برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری‌های ملی است. با نیم ساعت ایستادن در یک غرفه کودک و نوجوان از نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، آمار وحشتناک و سنجش میزان سقوط کتاب نوجوان ایرانی نسبت به قله‌ داستان خارجی دست‌تان خواهد آمد؛ و سال‌هاست دست‌مان است! و مرتب به آن اذعان هم داریم.

 

* رمان «مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد» چگونه متولد شد؟ و به چه موضوعاتی اشاره دارد؟

«مجیدو بارسا و تیم ملی دارآباد» از درون تجربه زیسته‌ و استقبالم از چالش طرح رمان طنز بیرون آمد و خودش را به تنبلی من غالب کرد. طرحی بود که به یک سه‌گانه رمان طنز نوجوان انجامید. جلد اول «گربه‌های تهران» منتشر شده است. جلد دوم «شیرهای کابل» مجوز انتشار گرفته است و مراحل نهایی برای چاپ را طی می‌کند و جلد سوم «یوزپلنگ‌های نیویورک» تقریباً در پایان مرحله‌ نگارش است. در این رمان با یک‌سری از بچه‌های روستایی کویری در بستر یک زندگی فوتبالی، به تهران، افغانستان و آمریکا سفر می‌کنیم تا همراه با بی‌بی‌نسا و برو بچه‌های تیم، زندگی خنده و البته اشک ما را دربیاورد.

 

*افسانه‌های محلی چه ارزشی دارند؟ و چرا باید در ثبت، ضبط، حفظ و نگهداری آنها کوشش کرد؟

اگر جهان را تاریخِ انسان در نظر بگیریم، این تاریخ چیزی جز برخورد و هم‌زیستی روایت‌ها نیست. به زندگی روزمره خودت نگاه کن؛ دائم یا در حال روایت کردن یا تحت تأثیر روایت قرار گرفتن هستیم. و بهترین فضایی که در آن می‌توان به اهمیت روایت پی برد، افسانه‌ها یا قصه‌های بومی هستند. چرا؟ چون نه تنها نسخه‌های یک قصه در یک منطقه یا در یک کشور یکسان‌اند بلکه در کل جهان  به لحاظ ساختار و ماجرای قصه یکی هستند. منتها آنچه تفاوت و اهمیت پیدا می‌کند روایتِ هر راوی است. قصه همان است اما لحن، موقعیت و جزئییات روایت هر راوی با راوی دیگر فرق دارد. از دل توجه به این موضوع می‌شود موشکافانه‌تر از این نگاهِ «در قصه‌ها، ریشه‌های فرهنگ ما نهفته است و بنابراین باید ثبت بشوند» نگریست. اهمیت دادن به قصه‌های محلی می‌تواند تا نشانی بر یک رویداد مدرن و صحه‌ای بر ارزش یافتن نقش عاملیت انسان در کنش متقابل با جهان پیش برود. ضمن آنکه به عنوان بخشی از فرهنگ مردم، در جهان مدرن و پُست‌مدرن قصه‌های محلی حلقه‌ اتصال ادبیات و اسطوره هم می‌توانند باشند و به عنوان مرجعی قابل اعتنا در شناخت واقعیت‌های مورد مطالعه‌ گوناگون عمل کنند.

 

*بازخوانی و استفاده افسانه‌ها در داستان‌ها و دیگر آثار ادبی را تا چه اندازه ممکن و مفید می دانید؟

به اندازه‌ ضرورت داستان باید مورد استفاده قرار گیرند و تا اندازه‌ از پس آن برآمدن مفیدند. منظورم این است تا جهان آن داستان چه بخواهد و قدرت نویسنده چقدر باشد.

 

*چه شد که سراغ تهیه و تدوین کتاب افسانه‌های مردم سیرجان: هفتاد قصه و افسانه به روایت 45 راوی سیرجانی رفتید؟ درباره خود اثر هم توضیح می‌دهید؟

بیشتر یک دغدغه‌ شخصی نسبت به مرگ روایت‌های شهرم با مرگ هر راوی بود؛ و هر چه جلوتر می‌آمدیم قصه‌ها بیشتر آب می‌رفتند یا ساختار قصه‌گویی خود را از دست می‌دادند. و از سوی دیگر از آنجایی که داستان‌نویسی عشق من است، قصه را اصل و مادر داستان می‌دانستم و فکر کردم باید با آن درگیر شوم. البته وقتی درگیر آن شدم نتوانستم با آن برخوردی دلی کنم و بسیار به خودم سخت گرفتم که مبانی و اصول پژوهشی آن را به کار ببرم و حقیقتاً برای اطمینان از همین قضیه بود که کار را قبل از انتشار فرستادم به پرفسور اولریش مارزلف رئیس انجمن قصه‌های عامیانه جهان که اگر تأیید کردند منتشر کنم. خوشبختانه ایشان که تز دکتری خودشان هم روی قصه‌های ایرانی بوده کار را خواندند، تأیید و برای آن یک مقدمه هم نوشتند.

 

* استفاده از فرصت‌ها و بیان و لحن طنز چه امتیازی به یک اثر داستانی می‌بخشد؟ شما خودتان چقدر از این امکان‌ها بهره برده‌اید؟

اصلاً نمی‌توانم بگویم طنز نمک داستان است. طنز اتفاقاً یک عینک انتقادی است و می‌تواند تا سیاه دیدن جهان پیش برود. طنز بیشتر برای من یک دریچه‌ دیگر است که روایتی را در قاب یا زاویه‌ لحنی و حتی جهان‌بینی آن می‌بینیم؛ حالا مرتبط با سوژه و شخصیت و روای و فضا. بنابراین من قائل به این هستم که داستان باید طبیعی (منظور واقعی نیست) روایت شود و نمی‌توانم از استفاده‌ ابزاری از طنز بدون در نظر گرفتن جهان طبیعی روایت یا ضرورت را کنم. اما خب می‌توان بعد از نوشته‌شدن داستان، می‌توان به طنز کارکردی ابزاری نسبت داد و در داستان‌های مختلف این کارکرد می‌تواند متفاوت باشد. از جذابیت بخشیدن به شخصیت و روایت گرفته تا سانسورگریزی و ایجاد روایتی استعاری و ....رمان مجیدو بارسا طنز است چون طنز است نه اینکه چون طنز کمک می‌کرد جور بهتری بشود بلکه جز طنز نمی‌تواست این روایت ارائه شود. قبلش باید بتوانی به داستان به مثابه‌ روایت-جهان بنگری؛ و اینکه هر جهان جور خاص خودش را می‌تواند داشته باشد.

 

* به نظرشما مهم‌ترین جاذبه گردشگری فرهنگی سیرجان چیست؟

باغ‌سنگی! یک جا نوشته بودم یک نوع عرفان جهانی ا‌ست. درویش‌خان پیرمردی گنگ که به ناگه از خواب برمی‌خیزد و به سمت بیابان می‌دود و سنگ‌های نامشهود سوراخ‌شده را می‌یابد و به درختان خشک باغش می‌آویزد و پس از هر آویختن به رقصی چرخان انگار نیایشی را به‌جا می‌آورد که نه نزدیکانش به راز آن پی بردند و نه کارگردان مطرح سینمای ایران مسعود کیمیاوی (برنده‌ خرس نقره‌ای جشنوار فیلم برلین به خاطر فیلم باغ‌سنگی) و نه من که مادربزرگم در داستانم (رتبه‌ اول دو جایزه‌ ادبی ملی "آب" و "سقلاتون") شد آخرین درخت باغ‌سنگی!

 

*جایزه‌های ادبی-فرهنگی و هنری چه فرصت‌ها و چه تهدیدهایی را برای یک مؤلف ایجاد می‌کند؟ شما با کدامیک از این‌ها روبرو بوده‌اید؟ اگر قرار باشد یک جایزه ادبی را شما طراحی کنید دوست دارید این جایزه در حوزه خلق اثر ادبی باشد یا نقد آن و چرا؟

جایزه‌های ادبی-هنری بسته به نگاه کلان نویسنده-هنرمند تاثیرهای عمیقی می‌توانند در روند و زندگی ادبی-هنری داشته باشند. منتها قبل از آن هر کس باید اولاً، نسبتِ نگاه خود با جوایز را مشخص کند و اینکه قادر باشد حد و جایگاه خودش را نسبت به شاهکارهای ادبی – هنری رشته‌ خود در جهان بسنجد وگرنه اسمی محلی-ملی در کردن و صرف ماندن در یک عرصه، نه تنها هنری نیست بلکه اتلاف وقت است اگر تو آن هنر یا ادبیات را در جهان خودش حداقل یک قدم به پیش نبرده باشی یا در کمترین حالت از زاویه و بوم جدیدی آن را به شکلی خلاقانه و منحصر به فرد نو نکرده باشی. البته اگر هدف، زیست و تنفس در جهان ادبی و هنری باشد که قضیه چیز دیگری خواهد بود و از بیخ صحبت از جوایز و جشنواره‌ها معنا ندارد و در هر سطحی ماندن و بودن ارزش و اصل برنده‌گی است. بنابراین تهدید جایزه ادبی باور کردن آن است و تمام نشدنش ده دقیقه بعد از دریافتش. چون معیار، جایگاه و آن هم نه جایگاه تو که جایگاه اثر تو در جهان آن هنر یا ادبیات است. اثرِ «درخشان برای جامعه‌ی انسانی» هم که راه خودش را از نویسنده‌اش بهتر خواهد رفت و جنس دستاوردهایش با دستاوردهای نویسنده‌اش فرق دارد و شاید عمر نویسنده هم به جایگاه آن قد ندهد. مثل رمان بوف کور و یک نویسنده‌ای به اسم به‌گمانم صادق هدایت! منتها می‌توانم با حس اینکه شما از چه جشنواره‌هایی صحبت می‌کنید بگویم، بزرگ‌ترین ارزش و دستاورد این جوایز و جشنواره‌ها حاشیه‌های آن است که در فضایی کوتاه با بزرگان یا دغدغه‌مندانی مثل خودت حرف بزنی؛ و اگر نه هم‌زیست، که هم‌نفس شوی. لحظاتی کوتاه با تاثیراتی تا آخر عمر در روند زندگی و کار حرفه‌ای تو. این لحظه‌های برخورد و گفتگو در حاشیه‌ کلاً رویدادهای ادبی-هنری، به‌نوعی نقطه‌های روشن و طلایی هستند در میان توده‌های عظیم سربی زندگی؛ و با توجه به اینکه حس این برخوردها در این رویدادها هرگز مشابهت روحی و دریافتی با دیگر دیدارها ندارد، همین به تنهایی ارزشش را دارد.

 

* جایزه ادبی آهن سیرجان را چطور ارزیابی می‌کنید؟ چه پیشنهادهایی برای بهتر شدن آن دارید؟ فکر می‌کنید این الگو می‌تواند در شهرهای دیگر هم اجرا شود؟

می‌توانم بگویم یک نمونه‌ موفق در رویدادهای ادبی است که نقطه‌ قوتش پافشاری در حفظ سلامت داوری و وجود تیم اجرایی کاملا داستانی آن است؛ و نقطه‌ ضعفش آن است که اهمیت بالا و اعتباری که در کشور پیدا کرده است هنوز توسط بخشی از بدنه‌ فرهنگی-اقتصادی خودِ شهر سیرجان، به اندازه‌ای که شایسته‌اش است درک نشده و مورد احترام قرار نگرفته است.

 

*شما دلیل کم خواندن کتاب در جامعه را چه می‌دانید؟ سهم نویسندگان در این بین چقدر است؟

ضعف فرهنگ عمومی که ربطی به دوران شیوع فضای مجازی هم ندارد و از قبل‌ها رخنه در نگاه ما داشته است. وقتی صحبت از فرهنگ می‌کنیم پای همه چیز از زیست شخصی تا سیاست‌گذاری اقتصادی در جامعه تا روند تاریخی و روان‌شناسی اجتماعی ما به میان می‌آید. اما با نگاهی به شرق آسیا می‌توان گفت ناکارآمدی مدیریت فرهنگی کشور - که مسئولیت و ضرورت وجودی‌اش ایجاب می‌کند نقش موثری را داشته باشد – مهم‌ترین عامل کلی در شکست در برنامه‌ریزی یا شاید هم کلاً کم‌توجهی به این مقوله است. هر روز افراد، ارگان‌ها، ساختارها و عرصه‌ها یا زمینه‌ها در ابعاد فردی، گروهی، محلی، ملی، منطقه‌ای و جهانی بیشتر از قبل به هم مرتبط می‌شوند تا در بروز یک پدیده نقش متقابل داشته باشند. نویسنده در فضای سیاسی اقتصادی و مدیریت فرهنگی ایران یک کوبیده‌ له‌شده‌ تُف‌شده است. ولی باز بله، نویسنده نقش دارد و بیشترین نقش منفی آن در شوقی کاذب برای مزین شدن اسمش با عنوان «نویسنده» است. این عجله، بیشترین تأثیر منفی نویسندگان در ایجاد یک جامعه ناپخته‌ی ادبی و در نتیجه بی‌اعتمادی مخاطب در عرصه کتاب و نشر را رقم می‌زند.

 

* اقلیم، جغرافیا، موقعیت و زادبوم شما چه تاثیری در کارهای شما داشته است؟

اقلیم، جغرافیا، زادبوم و هزار و هر چیز دیگری که با آن برخورد داشته‌ام مثل متنی هستند که مرا نوشته‌اند؛ یعنی من و هر آنچه در ذهن و قلم من است همه بروز منحصربه‌فردی از این زمینه‌های متنی و متن‌ساز است.

برچسب ها
نسخه اصل مطلب
نویسنده
سعید آقایی جشوقانی
سعید آقایی، بیش از همه یک "دوست کتاب" به حساب می‌آید.
او کارشناسی ارشد هنر دارد، ۴ مجموعه شعر و ۱ مجموعه داستان و ۲ کتاب نثر ادبی منتشر کرده. ۱۲ نمایشگاه انفرادی نقاشی داشته و نوشتن را در گونه های مختلف تجربه کرده است.