گفتگو با بهزاد دانشگر، نویسنده: خرده روایتهای معتبر
بهزاد دانشگر نامی آشنا در حوزه داستان و نوشتن بهخصوص برای اصفهانیها محسوب میشود. داستاننویسی که حتی در گفتگوی رسانهای نیز دغدغههای اصولی و همیشگی خودش را دارد. برای او حرفهای بودن، خوب کارکردن، تلاش و پشتکار داشتن و درعینحال و همراه همه اینها هدف درست داشتن، از همان ابتدا تا این نقطه مهم بوده است. در میان آثار او سه کتاب با موضوع روایتهای پیرامون زیارت و زائران اربعین به چشم میخورد، «پادشاهان پیاده»، «موکب آمستردام» و «موکب رنگی پنگی». پاسخهای دانشگر به پرسشهای رویداد امروز را با هم میخوانیم:
چه شد که وارد حوزه نوشتن شدید؟ نخستین کار جدی شما چه بود؟ داستاننویسی را از کجا شروع کردید؟
علاقه به نوشتن از دوره راهنمایی در من شکل گرفت؛ ولی بهصورت جدی بعد از دیپلم و با ورود به دانشگاه شروع به نوشتن کردم و بهصورت جدیتر اول در نشریات محلی و صداوسیما و رسانهها مینوشتم. در جلسات داستاننویسی، داستان هم مینوشتم و اولین کتابی که از من منتشر شد «دختران آفتاب» بود.
داستاننویسی آیا آموزش دادنی هست؟ آیا برای داستاننویس شدن کلاس رفتید؟
من مثالی برای دوستان میزنم و آن، این است که داستاننویسی مثل فوتبالبازی کردن است. شما ممکن است در خانه خودتان گلکوچک یا فوتبال محلی و یا شاید فوتبال سالنی را هم بهصورت غریزی و بدون اینکه جایی آموزش خاصی ببینید بازی کنید؛ اما اگر خواستید فوتبال را حرفهای بازی کنید؛ یعنی آنجوری که مثلا در لیگهای معتبر اروپا و جهان بازی میکنند، آنوقت حتما باید آموزشهای خاصی دیده باشید و تمرینهای خاصی کرده باشید. من خودم در شروع کارآموزش خاصی ندیده بودم؛ ولی در مسیر یکسری آموزشهایی را ریزریز و خردخرد تلاش کردم، بهصورت خودآموز ببینم و البته برای همین این مرحله و فرایند خیلی طولانی شد. چون آن موقع که شروع کردم جای خاصی نبود.
چه کسانی و چگونه میتوانند وارد دورههای آموزشی شما بشوند؟ چه افقی برای آنهایی که دورهها را میگذرانند، ترسیم میکنید؟
دورههای داستاننویسی ما دورههای یک مقدار سختگیرانهای هست؛ چون من کلا سالی یکبار هنرجو میگرفتم، الان هم دو سه سالی بود هنرجو نگرفته بودم و عملا الان هم دو سه سال یکبار هنرجو میگیرم. با آنها صحبت میکنیم که سختکوش باشند. در طول مسیر خیلی به آنها فشار میآوریم و اگر کسی خیلی حال و توان و یا وقت کارکردن و تمرینکردن نداشته باشد، بهصورت خودبهخود از دورههای ما حذف میشوند. بچههایی باید باشند که نه برای آنها داستاننویسی اوقات فراغت و یک تفنن بلکه بخش جدی از زندگی آنها باشد و در زندگی شرایطی را داشته باشند که داستاننویسی را بخشی از برنامه روزانه و هفتگی خود قرار دهند.
آیا نویسنده حرفهای شدن به این معنا که فرد حرفه اقتصادی او نوشتن باشد، در ایران امکانپذیر هست؟ چگونه؟
نویسندگی بهصورت حرفهای بهطوریکه شخص بتواند اقتصاد خودش و خانوادهاش را تأمین کند و زندگی را در ایران بگذراند الان واقعا خیلی سخت است. اگر کسی بخواهد از الان شروع کند خیلی ماجرا پیچیده است. با اینکه در ایران به نظر میرسد که کتاب گران است؛ اما تورم بقیه چیزهای دیگر نسبت به کتاب اینقدر زیاد شده است که حق التالیف کتابها عملا برای یک خرید هزینههای زندگی کفاف نمیدهد و باید با خیلی از کارهای جنبی دیگر حالا خیلیها مثلا با نوشتن در صداوسیما و نشریات یا انجام کارهای سفارشی یا داوری یا تدریس میتوانند خودشان را در این جا نگهدارند؛ اما کسانی که از قدیمتر شروع کردهاند، بله آنها میتوانند این کار را انجام بدهند؛ چون الان به یک ثباتی رسیدهاند.
چه شد که سراغ نوشتن روایت درباره کربلا و زیارت رفتید؟ به طور خاص میتوانید نحوه شکلگیری 3 اثر پادشاهان پیاده، موکب رنگی پنگی و موکب آمستردام را توضیح بفرمایید؟
در مورد آثار اربعین باید بگویم من به لطف خدا تا قبل از نوشتن شدن این کتابها یکی دو سفری را برای زیارت اربعین مشرف شده بودم و اولین چیزی که در این سفرها به ذهن آدم میرسد، این است که سفرنامه بنویسد؛ ولی من دوست نداشتم سفرنامه بنویسم، یعنی دوست نداشتم که خودم را بنویسم و آن چیزهایی را که میبینم. دوست داشتم یک کار دیگری انجام بدهم تا اینکه یک سال برای عاشورا، یزد رفته بودم و آنجا با عزاداری سنتی یزدی و نخل برداشتنشان آشنا شدم و با یک تعدادی از اینها صحبت کردم و دیدم چه داستانهای جالبی دارند. آدمهایی که نذر دارند و یا علاقه دارند که نخل را بلند کنند و داشتم درباره این موضوع با دوستم آقای جعفری صحبت میکردم که از نویسندههای خوب یزدی است و اینکه اینها چهقدر قابلیت نوشتن دارد. بعد چند روز بعد ایشان پیشنهاد داد بیا برویم برای اربعین یک کاری انجام بدهیم. خود من آنجا پیشنهاد این خرده روایتها را دادم، اینکه برویم و صحبت کنیم، روایتهای زوار را بگیریم و ببینیم هرکسی کجا بوده؟ و ماجرایش با امام حسین کجا شکلگرفته؟ برای چی الان میآید؟ و این سختیها و مشقتها را تحمل میکند؟ چون یکی دیگر از مسائلی که بود این بود که آن موقع داشت یک سری از این انگیزهها تحریف میشد و بخشی از رسانههای وهابی و در حقیقت رسانههای مال بیبیسی یکجوری وانمود میکردند که این مردم برای غذای مجانی دارند میروند و این زیارت اربعین مهمانی است. در عکس و فیلم شما درباره انگیزههای افراد چیزی نمیبینید؛ فقط خود آدمها را میبینند. ما احساس کردیم به یک کاری نیاز است که در مورد انگیزههای افراد صحبت بشود و آنها انگیزههایشان را بگویند تا برای آینده بماند و برای کسانی که نیستند و بدانند که این مردم از سر بیکاری یا علاقه به یک غذای مجانی نیست که اربعین میآیند. خیلی از اینها خودشان را بهسختی میاندازند؛ اما از سر عشق و شیدایی است که پا در این مسیر گذاشتهاند. بههرحال با آقای جعفری و آقای دژفر که مترجم ما به زبان عربی و انگلیسی بود، ماجرای اربعین را شروع کردیم. سال اول مصاحبهها و گفتگوها را گرفتیم. بعد اینها ترجمه شد. بخشی از اینها را آقای جعفری نوشت و بخشی از آنها را من و کتاب «پادشاهان پیاده» شد. سال بعدش خدا لطف کرد و من دوباره زیارت اربعین مشرف شدم و با خودم فکر کردم که چهکار میشود کرد که تکراری نباشد. احساس کردم یکی از کارهایی که میشود کرد، بهصورت اختصاصی برویم درباره یک گروه خاص کار کنیم؛ چون سال قبلش با گروهی آشنا شده بودم که از اروپا میآمدند و خیلی ماجراهای جالبی داشتند فکر کردم این گروه سوژه خوبی هست و کتاب موکب آمستردام به اینکه این گروه چگونه به زیارت اربعین میآیند، اختصاص پیدا کرد. سال سوم موکب رنگی پنگی به عرض ارادت هنرمندان به زیارت اربعین اختصاص داشت. در موکبها و برای زیارت اربعین هرکسی متناسب با شغلش یک کاری انجام میدهد؛ یکی آشپزی میکند، یکی کیف و کفش تعمیر میکند، یکی برقکشی موکب را میکند، یکی رانندگی میکند. یکی از گروههایی که برای آنها چیزی تعریفنشده بود؛ اما خودشان یواشیواش جایی را برای خودشان تعریف کردند، هنرمندها بودند. هرکدام بنا به آن شرایط و ظرفیتهای خودشان و هنرشان فضاهایی را پیدا کرده بودند که چگونه میتوانند خدمترسانی کنند یا در روشنکردن شعله محبت مردم به امام حسین و یا دعوت زوار به زیارت اربعین کارهایی انجام بدهند و این تلاش شد کتاب موکب رنگی پنگی.
مخاطب اصلی این سه کتاب چه کسانی هستند؟ چه قشری از این کتابها، بیشتر استقبال کردند؟
به نظرم مخاطب این کتابها هر فرد حقیقتجو و حقطلبی است که بخواهد بفهمد ماجرای اربعین چی هست؟ و چرا دارد شکل میگیرد؟ و این مردم دنبال چه هستند؟ و چه میخواهند؟ این برای مخاطب جذاب است.
نظر شما درباره دیگر آثار موجود با موضوع روایتنویسی زیارت و زائران بهخصوص زیارت کربلا چیست؟ به عبارتی چه ضرورتی باعث شد تا شما در این حوزه کار انجام بدهید؟
بقیه آثار هم خوب است. حتما همه این آثار هرکدام یکگوشهای از کار را دارند نور میاندازند و روشن میکنند. من فقط درخواستم از دوستان این است که کارهای خوب انجام شود؛ یعنی ما سال هاست که برخی از دوستان نویسنده، فیلمساز، آدمهایی مختلف عکاس احساس وظیفه یا احساس تکلیف میکنند و بعضا آدمهای معمولیتر و نه آدمهای حرفهای میروند کاری را انجام میدهند که آن کار ناشیانهای است و کار حرفهای انجام نمیدهند و تازه مخاطب را دلزده میکنند. کاری اگر حرفهای باشد و توسط یک فرد متخصص انجام شود؛ آن فرد خودش حتما میداند که آن کار را باید چه جوری انجام دهد و با چه قواعدی انجام دهد که برای مخاطب دلپذیر باشد و حتما اگر دهها و صدها کار هم انجام شود؛ جای همدیگر را نمیگیرند و همدیگر را تکمیل میکنند و هرکدام گوشههای مختلف و لایههای متفاوت از این اجتماع بزرگ را روشن میسازند.
چه فرصتها و چه تهدیدهایی در پرداختن به موضوعات آیینی و مذهبی وجود دارد؟ شما با کدام روبرو بودید؟
فرصتهایی که وجود دارد این است که ما کار زیاد جدی و حرفهای در مورد فضاهای مذهبی نکردهایم و خیلی بیشتر از این میشود کار انجام داد. تهدیدهایش فقط همین است که برخی از کسانی که این کارها را انجام میدهند، دغدغههای دینی دارند؛ ولی تخصص هنری ندارند و بنابراین کارهایی که انجام میدهند جامعه را اشباع میکند، فضا را اشباع میکند و جامعه را نسبت به کارهای مذهبی دلزده میکند. وقتی تعداد کارها زیاد بود؛ اما کارها جذاب نبود مخاطب احساس میکند که همه کارهای مذهبی همینطور هستند و کار مذهبی کردن مترادف میشود با کار ناشیانه و شعاری و کار غیرحرفهای. این اتفاق نباید شکل بگیرد و باید برعکس باشد مخاطب ما آرامآرام بداند کار مذهبی یعنی کار درجه یک محکم تخصصی حرفهای و این کارها وقتی تشکیل میگیرد که توسط هنرمندان متخصص حرفهای انجامشده باشد. مجموعههای فرهنگی و مذهبی که از هنرمندان حمایت میکنند؛ برای تولید آثار خوب در تهران متمرکزند و این امکانات و منابع را فقط در اختیار هنرمندانی قرار میدهند که در تهران ساکن هستند و آن ارگانها و یا مراکزی که در شهرستانها هستند یا اصلا منابعی را ندارند و یا برای آنها چنین ضرورتی تعریفنشده و این را به نحو مناسب در اختیار هنرمند شهرستانی قرار نمیدهند یا حتی اگر یک موقعی بخواهند یک منابعی را در اختیار قرار بدهند، دومرتبه هنرمند از تهران میآورند؛ به نظرم یک آسیب است. هنرمندان شهرستانی را آرامآرام از این فضاهای تخصصی و دغدغهمند دینی دلزده و دور میکنند و این میتواند ما را در درازمدت از خیلی از زوایا و جنبههای متنوع فضای دینی دور کند و یا آنها را برای ما نادیده بگذارد.