گفتگوی رویداد امروز با سمیه سمساریلر
حال خوب با پرسهزدن
سمیه سمساریلر، متولد ۱۳۵۸ ، نویسنده و مترجم است. او تاکنون سناریوهای انیمیشنی با نامهای «ستاره»، «اشتباه»، «روزگار ما»، «سیاره عجق وجق» و «گلهای کاغذی» نوشته است. مجموعه داستانهای « زخمهایم کهنه نمیشوند» و «باید یک داستان بنویسم» را به علاقهمندان داستان تقدیم کرده است، با ترجمه «هشت قطعه زربفت» نوشته «دکتر یانگ جویینگ مینگ» خودش را در دنیای ترجمه هم ثبت کرده است. از او بهزودی رمان نوجوان «لاهوت» و ترجمه کتاب «سرزمین سایهها» اتوبیوگرافی آندره آغاسی منتشر خواهد شد. از این کارنامه که بگذریم فعالیتهای اجتماعی او بهخصوص در حوزه ادبیات هم قابلتأمل است. سمساریلر مؤسس کانون ادبی رهاوی است که در مجموعه قلب شهر اصفهان از ۱۳۹۴ تا امروز فعالیت دارد. پاسخهای این نویسنده درباره فعالیتهایش را باهم میخوانیم:
چه شد که وارد حوزه نوشتن شدید؟ نخستین کار جدی شما چه بود؟
در کودکی بیقرار بودم خواندن یاد بگیرم، به نوشتن فکر هم نمیکردم اما وقتی نوشتن را یاد گرفتم برایم بسیار اسرارآمیز بود. مقهور کلمات نوشتهشده نبودم. آزادی لذت بخشی بود. پس دیگر مداد را زمین نگذاشتم. در ادامه پرسشتان باید بگویم من آنقدرها جدی نبوده و نیستم. درواقع با پرسه زدن حالم خوب است و مسیرهایی را طی میکنم. هر وقت بازی را جدی گرفتهام، باختهام.
رابطه شما با فضای مجازی چطور است؟ نویسندگی برای این فضا را چقدر تجربه کردهاید؟ چه فرصتهایی با این فضا در اختیار نویسنده قرار میگیرد؟
فضای مجازی مانند هر پدیده دیگر هم مواهب خودش را دارد و هم دشواریهایی. تمام تلاشم را میکنم از مواهبش استفاده کنم و از اغتشاشی که ایجاد میکند دور بایستم. گاهی موفق میشوم گاهی هم نه. در فضای مجازی در صفحه خودم مینویسم اگر منظورتان از نوشتن برای فضای مجازی این باشد. تجربه متفاوتی است که حالا پس از سالها به آن عادت کردهایم. من متولد اواخر دهه پنجاه هستم؛ بنابراین نوجوانی و آغاز جوانیام مصادف بازمانی است که فضای مجازی وجود نداشت و فاصله امر نوشتن تا خوانده شدن بسیار معنادار بود. امروزه متنی را در چند پاراگراف به اشتراک میگذارم و چند دقیقه بعد بازخوردش را میگیرم. هرچند گاهی چنان سریع بازخورد میگیرم که تردید میکنم متن خواندهشده باشد. اما درهرحال تجربه متفاوتی است.
داستاننویسی آیا آموزش دادنی هست؟ استادان شما در داستاننویسی چه کسانی بودهاند؟ آن را به کسی هم آموزش دادهاید؟
- به گمان من داستاننویسی مانند بسیاری از مهارتها یا هنرها امری نیست که کسی سر چند کلاس یا از چند نفر بیاموزد. تمام انسانهایی که در زندگی با آنها آشنا میشوید، فضاهای مختلفی که تجربه میکنید، دوستیها، دشمنیها، سطر به سطر هر چه میخوانید و میشنوید بیآنکه بدانید در حال آموزش شما هستند. البته امکان دارد هوشیارانه در کلاسی هم ثبتنام کنید و از دانش استادی بهره ببرید. اما بعدها به تماممسیر آمده که نگاه میکنید میبینید استادان شما بیشمارند. نام چند نفر از استادانم را میآورم که قدرشناسی کرده باشم. خانوادهام، دوستانم، معلمهای ادبیاتم خانم کریمیان و خانم زهرایی، خانم مریم موحدیان نمایشنامهنویس که سالهای دور، نوشتههایم را میخواندند. آقای محمدابراهیم جعفری شاعر و نقاش، منیرو روانی پور و .... بسیارند واقعا. صفحات زیادی میتوانم نامهایشان را بنویسم. من آموزش داستاننویسی به کسی ندادهام اما آموزشی دادهام که به داستان نوشتن منتج شده است.
چگونه سراغ نوشتن برای انیمیشن رفتید؟ این نوع نوشتن چه تفاوتهایی با دیگر انواع ادبیات نمایشی دارد؟
من بهموازات مترجمی زبان انگلیسی در دانشگاه، در مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها روزنامهنگاری خواندهام؛ بنابراین نوشتن در وادیهای متفاوتی را تجربه کردهام. اساسا تجربهگرا هستم. آشنایی و همنشینی با رامک امین کاظمی که کارگردان انیمیشن است باعث شد با این رشته بیشتر آشنا شوم و به مطالعه و تجربه آن بپردازم. اینکه سناریوی انیمیشن چه تفاوتی با دیگر شاخههای ادبیات نمایشی دارد بسیار به شناخت از انیمیشن برمیگردد. انیمیشن مانند تمام شاخههای دیگر محدودیتها و درعینحال کیفیتهای ویژه خودش را دارد. یعنی بسته به تکنیکی که قرار است فیلم انیمیشن با آن ساخته شود نویسنده محدودیتهایی دارد. از انتخاب سوژه تا سبک و سیاق روایت. اما برای من بسیار دلپذیر بوده است.
داستانهای «زخمهایم کهنه نمیشوند» و «باید یک داستان بنویسم» از کجا شروع شدند و چگونه شکل گرفتند؟ آدمهای این داستانها چقدر در اطراف شما وجود دارند؟
«زخمهایم کهنه نمیشوند» اولین مجموعه داستانم است. چند سالی بود داستان مینوشتم به مهرانگیز بیدمشکی، مدیر نشر نهفت نشانشان دادم. دستهایم میلرزید. تأیید و حمایت خانم بیدمشکی اسباب دلگرمی بود. کتاب مدت سه سال در ارشاد ماند. موقعی که مجوزش آمد، آدم دیگری بودم. اما چاپ شد. فکر میکنم چاپ شدنش به من بسیار کمک کرد. یعنی مختصات واقعی مرا به خودم نشان داد. همیشه به شوخی میگویم مادامیکه کارمان را عرضه نکردهایم بالقوه همینگوی هستیم؛ اما وقتی منتشر میکنیم واقعی میشویم. در واقعی شدن، فعل و حرکت به وقوع میپیوندد. در مجموعه دوم پشت تمام داستانها دلیل یا بهانه تولدشان آمده است. در مورد آشنا بودن آدمهای داستانهایم باید بگویم نویسنده از دانستهها و از شناختش مینویسد نه از ندانستههایش اما چنین نیست که لزوما هر شخص، فضا یا واقعه ما بهازای دقیق بیرونی داشته باشد.
چه شد که سراغ ترجمه کتاب «هشت قطعه زربفت» نوشته «دکتر یانگ جویینگ مینگ» رفتید؟ نویسنده را کجا میشناختید؟
سالهاست عضو یک مدرسه هنرهای رزمی هستم به نام YMAA-Iran، از طریق استادم شرمین رضایی درجی با دکتر یانگ جوئینگ مینگ آشنا شدم و پیشنهاد ترجمه این کتاب را هم آقای رضایی دادند. ازآنجاکه با مضامین این رشته آشنا بودم پذیرفتم.
نوشتن رمان چه تفاوت با نوشتن دیگر انواع ادبی دارد؟
تابهحال رمان بزرگسال ننوشتهام، اما فکر میکنم رمان هم مانند داستان حاوی دو بخش است. یک بخش درونمایه و خلاقیت و بخش دیگر ساختار. همیشه ساختار داستان یا رمان مرا یاد مهندسی ساختمان میاندازد. واقعا بخشی از فرآیند نوشتن به همان دقت و نظاممندی است. اما خب گاهی یک کلبه جنگلی میسازید گاهی یک برج بلندمرتبه. متفاوتاند از بسیاری جنبهها اما هر دو قابل سکونت و ساختارمندند.
چه شد که سراغ رمان نوجوان و کتاب «لاهوت» رفتید؟
«لاهوت» مجموعه انیمیشنی بود به نام شهر کلاغها که با رامک امین کاظمی مدتها رویش کار کردیم. برایش کلی خیال پرورده بودیم؛ اما تهیهکنندهای برایش پیدا نکردیم. طرح و سناریو ازایندست که در کشو مانده است زیاد دارم؛ اما گاهی یکی از آنها نمیخواهد در کشو بماند. چنین شد که رمان شد و از کشو پرکشید، بهزودی از دستهایم هم پر میکشد.
در کنار نوشتن، تجربه «کانون ادبی رهاوی» را چگونه ادامه دادید؟ آیا این کار باعث نشده که در نوشتن شما خللی ایجاد شود؟
از فعالیت اجتماعی لذت میبرم بهخصوص اینکه بهانهاش ادبیات باشد. رهاوی ماحصل یک فعالیت گروهی مستمر است. نهتنها خللی در نوشتنم ایجاد نکرده است که بسیار مواقع برانگیزاننده بوده است. نگاه همراهان رهاوی باعث میشود، مشتاق و نویسا بمانم. از سپهر شیرزادی، رعنا رضایی و داود علیزاده همکارانم در رهاوی بسیار سپاسگزارم. بدون حضورشان رهاوی ممکن نبود.
تاکنون چه نقدهایی بر کارهای شما انجامشده است؟ بازتاب رسانهای و نقلهای آن در مطبوعات چطور بوده است؟ کدام را بیشتر دوست داشتهاید؟
کتابهایی که در شهرستانها منتشر میشود بسیار بد توزیع میشود؛ بنابراین بیشتر نقدهایی که در مورد کارهایم گرفتهام از طریق برنامههایی بوده است که دوستان اهل فرهنگ و ادبیات یا انجمنهایی که شخصا مرا میشناختهاند، برای کتابهایم برگزار کردهاند. انجمن داستاننویسان اصفهان (ادنا) برای هر دو کتابم جلسه نقد برگزار کردند. از اهالی انجمن عمیقا سپاسگزارم. بازتاب رسانهای خاصی نداشته است. هر از چند گاهی دوستان اهل کتاب یا نویسندگانی که با آنها باواسطه یا بیواسطه در ارتباط بودهام نقد و نظرهایی در مورد کتابهایم داشتهاند.
نقد کتاب و بهویژه نقد ادبیات داستانی را در ایران چگونه میبینید؟ خودتان بهعنوان یک نویسنده از نقدهایی که بر رمانها نوشتهشده، چه چیزهایی یاد گرفتهاید؟
گمانم در ادبیات هم مانند بسیاری از رشتههای دیگر منتقد حرفهای کم داریم و بسیار هم به آن نیاز داریم. به نظرم منتقد مانع راکد شدن میشود. از نقدهایی که بر کارهایم نوشتهشده، بسیار آموختهام بهخصوص از نقد و نظرهای آقای دکتر احمد اخوت بسیار میآموزم. اما شرح تمامش نه در توانم میگنجد نه در این مجال.
روایت شما از زنان با روایتهای دیگری که شده چه تفاوتهایی دارد؟ فکر میدانید جهان مردان را برای روایت تا چه اندازه میشناسید؟
این سؤال بسیار کلی است. اهل مقایسه کردن نیستم. به جهان زنانه و مردانه باور ندارم. به نظر من جهانهای ما بسیار درهمتنیده است. به وسعم تلاش کردهام آدمها را بشناسم؛ اما اینکه چقدر شناختهام معیاری برایش ندارم.
اگر قرار باشد یک جایزه ادبی را شما طراحی کنید دوست دارید این جایزه در حوزه خلق اثر ادبی باشد یا نقد آن و چرا؟
آخرین کاری که در این زندگی دوست دارم انجام بدهم برگزاری جایزه ادبی است.
شما دلیل کم خواندن کتاب در جامعه را چه میدانید؟ سهم نویسندگان دراینبین چقدر است؟
اگر کم میخوانند لابد کار دیگری که برایشان مهمتر یا جذابتر است را انجام میدهند. من هیچوقت نخواندهام که بیشتر خوانده باشم. از اینکه دوست داشته خودم را برای دیگران تجویز کنم هم خوشم نمیآید. به ترویج کتابخوانی هم باور ندارم. در رهاوی هم ترویج کتابخوانی نمیکنیم. گمانم جملات دستوری یا فرمایشی اگر قرار بود میل و اشتیاقی بیافریند شاهد صحنههای متفاوتتری در جامعه بودیم. یادم نمیآید به کسی گفته باشم کتاب بخواند؛ اما دوست دارم از مردم بپرسم دوست دارند چه فعالیتی انجام بدهند؟ آیا سؤال خاصی در ذهنشان هست؟ جواب سؤالهایشان را کجا پیدا میکنند؟ و ازایندست. سهم من نویسنده این است که بهجای اینکه فکر کنم چرا نمیخوانند، کار کنم و مختصات خودم و جامعهام را در بستر زمان و مکان بهتر و بهتر بشناسم. از خودم بپرسم آیا متنی که مینویسم خواندنی است؟ چرا مینویسم؟
جایگاه زنان نویسنده بهویژه در ادبیات داستانی را چطور جایگاهی میدانید؟
دهههای پیاپی در فضای جامعه ادبی مردان تعدادشان بسیار بیشتر بوده است. به نظرم خوب است زنان در این سطح وسیع به این عرصه واردشدهاند و دیدگاه خودشان را مکتوب میکنند. اما درنهایت ادبیات خودش جایگاهی یکپارچه است. زن بودن یا مرد بودن این جایگاه را دوپاره نمیکند.
اولین روزی که قصه نوشتید، خورشید از کدام طرف طلوع کرد؟
اولین قصهام را وقتی 9 سالم بود نوشتم. دست چپ و راستم را نمیشناختم. سعی میکردم به خورشید نگاه کنم تا مطمئن شوم لبخند میزند اما اشکم را درمیآورد.
دمنوش گل گاوزبان یا قرص اعصاب؟ فکر میکنید اولین خواننده داستان شما کدام را مصرف کرده است؟
امیدوارم چیزی مصرف نکرده باشد. داستان را کناری گذاشته باشد اما داستان او را کنار نگذاشته باشد.
عکس آدمی که دو کتاب از او منتشرشده با عکس کسی که تنها یک کتاب از او منتشرشده چه فرقی دارد؟
آدمی که دو کتاب از او منتشرشده است، ناچار است سومی را هم منتشر کند تا سه نشود نمیشود اما آدمی که یک کتاب دارد این شانس را دارد که قسر در برود. بنابراین اولی با دو کتاب قیافهای پریشان دارد اما دومی با همان یک کتاب فاتحانه به دوربین نگاه میکند.
صبحانه چه نوع چایی مصرف میکنید؟ نکند چایی را ترک کردهاید؟
یادم نمیآید چه نوع چایی مصرف میکنم. به چای عادت ندارم وگرنه شاید ترکش میکردم.
وقتی از یک نهادی به شما برای نوشتن داستان زندگی مردی که یک کافه داشت، زنگ میزنند، شما چه فکری میکنید؟
من سفارشی داستان نمینویسم. با نهادها میانه ندارم البته شوخی هم ندارم.
اگر فرصت داشته باشید که تنها یک داستان بخوانید، دوست دارید کدام داستان را بخوانید؟
دانیل خارمس را بسیار دوست دارم. حتما بخشی از کتاب او « امروز چیزی ننوشتم» ترجمه « رضا مرتضوی» را میخوانم. داستان نیستند. بریده متنهایی هستند که برای من بسیار معنا دارند.
برای سنگقبرتان فکری کردهاید؟
به مرگ بسیار فکر کردهام و میکنم به سنگش نه .
آخرین باری که خانهتکانی کردید کی بود؟
مدام میتکانم.
اگر قرار بود کلهپاچه بفروشید، برای تبلیغ آن چهکار میکردید؟
اصلا کله پاچه دوست ندارم اما یک تیزر درست میکردم، کله پاچه سرو شده را نشان میدادم، نه کله درسته را که مخاطبی که دوست ندارد تهوع نگیرد و به خوشصداترین صداپیشه ایران میگفتم بگوید: با خوردنش پرواز نخواهید کرد، اخلاقتان بهتر نمیشود، خوشحال و خوشبخت هم نخواهید شد، اما خوشمزه است و بسیار سیر خواهید شد.
شما با سووشون نسبت فامیلی دارید؟
من کاملا بیمناسبتم.