نسبیگرایی یا بنیادگرایی
با وجود این که مقام شامخ کبابی ما اجل از این است که بخواهیم نظر فستفودیها از فلافل فروشها تا همبرگریها و پیتزافروشها و ... را در امر غذا و خوراک بدانیم و بشنویم و وقت و اندیشه ما بزرگتر از آن است که بخواهد با چنان چیزهایی اشغال بشود و ما در همان صنف خودمان هم بزرگ کبابیها هستیم ولیکن دیروز کسی از همین قماش که نمیخواهم نامش را دوباره ببرم آمده بود اینجا و هی برای خودش تز میداد. گفتم مگر اینجا دانشگاه است و کلی حرفمان شد، نزدیک بود یقه همدیگر را بگیریم که دیدم مقام ما باز هم اجل از آن است که یقه یک فستفود فروش را بگیرم ولی میدانستم که حق با من است و اصلا خود شما از هر که بپرسید میگوید: حق با کباب است. بااینهمه این مرد لاغر نیقلیانی، به من یک کتاب داد و گفت که بخوانم و تهدید کرد که تا این کتاب را نخواندهام دیگر حاضر نیست با من درباره غذای مطلوب مردم صحبت کند و من گفتم بهتر مگر کسی میخواهد با تو صحبت کند که پیششرط میگذاری. دیشب رفتم و در خانه و درحالیکه به همسر گرامی بگویم ما مقام کبابی وقتی نظری داریم چرا شما زنها نظر میدهید؟ که پشیمان شدم و شروع کردم به خواندن کتاب. این راه خطر و ضرر کمتری داشت، البته بیخطر هم نبود! «پیتر برگر» و «آنتوان زاید رولد» در کتاب «اعتقاد بدون تعصب» به این موضوع پرداختهاند که چرا عدهای مثل همین فستفودیها، زنها و دیگران در اعتقاداتی که دارند، خشک و باتعصب برخورد میکنند و چرا عدهای مانند کبابیها با وجود اعتقادی که دارند، میتوانند حرفهای دیگران را نیز بشنوند و درباره آن صحبت کنند؟ آنها در این کتاب نشان میدهند که چطور تکثر میتواند به نسبیگرایی یا بنیادگرایی بینجامد. اما اینها هر دو بهنوعی دوروی یک سکهاند. بنا به نگاه نویسندگان، بنیادگرایی در تلاش است تا یک اجماع عام درباره باورها و اهداف مطلوب بر جامعه تحمیل کند اما این کار را بدون اینکه جایی برای نظرات متفاوت باقی بگذارد، انجام میدهد و نسبیگرایی هم اساساً رسیدن به ارزشهای اجتماعی مشترک را غیرممکن میکند. به نظر شما مشتری عزیز کباب که دنبال کباب کتاب هستید، راهحل چیست؟ خرید کتاب و خواندن کباب کتاب که نتیجه آن چه میشود؟ تردید. نه آن تردید فلجکنندهای که جلوی ما را بگیرد. بلکه یک نوع تردید معقول. این تردید معقول است که به ما اجازه میدهد باورهای اخلاقی محکم خود را حفظ کنیم اما کسانی را که متفاوت از ما فکر میکنند، دشمن ندانیم. این را که خواندم فکر کردم شاید میتوان درباره فستفودیها و زنها هم تجدیدنظر داشت. البته فستفودیها دشمن نیستند ولی نظرشان برای خودشان خوب است و زنها که رئیس هستند آن هم چه رئیسی! ولی همه حرفهای رئیس هم ممکن است گفتم ممکن است، درست نباشد. بههرحال بهدستآوردن و رسیدن به این نقطه تعادل سهل و ممتنع دشوار است. اما آیا ما، در مقام فرد یا جامعه میتوانیم آن را پیدا کنیم؟ ما باید بپذیریم که تمام حقیقت نزد ما نیست و بهاینترتیب، گفتگو کردن با آدمهای مختلف میتواند چیزهای جدیدی به ما بیاموزد. اما چه فعل و انفعالاتی در مغز ما یا طرف دیگر گفتگو رخ میدهد که سبب میشود در یک گفتگو تعصب به خرج بدهیم و سخن طرف مقابل را گوش نکنیم؟ من فکر کنم اگر مقدار بوی زغال کباب کم شود ما بیشتر دچار تعصب میشویم.