ارادت نامه
فصل شدن
بهای خورشید، خشکیده است و عطش، جانش را میسوزاند بااینهمه نور را ارزانی باغ تاریخ میکند
لبهای خورشید، خشکیده است و عطش، جانش را میسوزاند بااینهمه نور را ارزانی باغ تاریخ میکند تا سروها با همة بادهای تاریکی، در آن برویند و گلها با تمام زنجیرهای یخی، در آن بالنده شوند. نور را هدیه میدهد تا قلبها بدانند بودن و نبودن خورشید، چه تفاوتی دارد و اندیشهها برای بزرگشدن چگونه باید عاشق باشند؟! در این سراب حیرت، لبهای خورشید، آب طلب نمیکند که او خود آبروی همة آبهاست و زبان او، سرچشمة معرفت است و حدیث تشنگیاش، نزدیکی دیدار جدش را گواهی میدهد. ای بهانة خلقت، اکنون شبیهترین خورشید به تو، برای دیدارت لحظهشماری میکند. تقویم عاشقی، فصل شدن را نوشته است و درست در آن ساعت بزرگ، علیاکبر آسمانها را طی میکند.