ملاحظات نهادهای فراسینمایی درباره «ردخون»/ «درخت گردو» سیاسی نیست
«ماجرای نیمروز؛ ردخون» تازهترین ساخته سینمایی محمدحسین مهدویان است که این روزها روی پرده سینماست و در کمتر از یک ماه توانسته است فروش خود را به مرز ۴ میلیارد تومان نزدیک کند. فروشی که هرچند هنوز با رکورد فیلم قبلی مهدویان یعنی «لاتاری» در گیشه فاصله دارد اما در اکران پاییز امسال این فیلم را در صدر فهرست فروش قرار داده است.
مهدویان عنوان کرد که هنوز هنگام ساخت فیلم، مانند یک فیلم اولی اضطراب و التهاب دارد و بارها خودش را جای مخاطب میگذارد که آیا او این سکانسها را دوست خواهد داشت یا نه؟ از این گفت که هرچند برخی از منتقدان و نخبگان «لاتاری» را دوست نداشتند اما این فیلم برایش مخاطب به همراه داشته و برای فتح گیشه و به دست آوردن مخاطب، «لاتاری» را ساخته است.
حالا و در قسمت دوم این گفتگو مهدویان از اصلاحیههایی میگوید که نهادهای فراسینمایی به «ماجرای نیمروز؛ رد خون» وارد کردهاند و معتقد است به فیلم صدمه زده؛ از اینکه فیلمش نه تنها دوپاره که چندپاره است و این موضوع نقصی برای «ماجرای نیمروز؛ رد خون» محسوب نمیشود، از تغییر برخی آدمها که دیگر مانند سال ۶۰ نیستند و...
* آقای مهدویان هرچند میخواهید در فیلمهایتان دست به تجربهگرایی بزنید اما گویا سعی دارید لحن آثارتان را حفظ کنید...
هر فیلمنامهای یک تجربه است، البته نه لزوما به معنی اینکه کار جدیدی در آن میکنیم؛ نه. با این حال همیشه سعی کردهام لحن فیلمهایم را برای تماشاگر حفظ کنم چون به دست آوردن تماشاگر کار سادهای نیست. در سینمای ایران فیلمها به راحتی از دست میروند. کافی است تماشاگر رویش را از یک فیلم برگرداند. تماشاگر مثل سیل و طوفان است، در چند روز میتواند تو را ویران کند و همه اعتبار تو را از بین ببرد. ما فیلمسازان بزرگی را دیده ایم که این اتفاق برایشان افتاد یعنی مخاطب چنان به آنها پشت کرد که گفتنی نیست. گاهی خودم به این مساله فکر میکنم و میگویم فیلمساز هم یک آدم است. مگر چقدر تحمل دارد؟ به همین دلیل همیشه به ملاحظات تماشاگر توجه میکنم. در این سالهای فیلمسازی ام کم فحش نخوره ام، از مننقد، مخالف، موافق، اپوزیسیون، پوزیسیون و حتی همکاران سینمایی حرف شنیده ام.
در سینمای ایران فیلمها به راحتی از دست میروند. کافی است تماشاگر رویش را از یک فیلم برگرداند. تماشاگر مثل سیل و طوفان است، در چند روز میتواند تو را ویران کند و همه اعتبار تو را از بین ببردگاهی اوقات این بغضها کاملا مشخص است مثلا جشنواره فیلم فجر تصمیم میگیرد اصلا به تو و فیلمت توجه نکند؛ این یک واکنش تند است. برای مثال در جشنواره سی و ششم فیلم فجر حتی به بازیگر فیلم من توجه نشد. حتی به طراحی لباس، فیلمبرداری و... هم نگاه نکردند. یعنی اگر موسیقی یک فیلم هم خوب باشد در چنین مواقعی به آن توجه نمیکنند.
همانطور که گفتم این یک واکنش تند است. گاهی منتقدان یک جبهه بزرگ علیه فیلم درست میکنند، اپوزیسیون و پوزیسیون پشت تو را خالی میکنند، مثلا حزب اللهیها میگویند او سمپاتی دارد، یکی دیگر میگوید او حقوقبگیر خودشان است و... همه این واکنشها وجود دارد ولی من به عنوان یک فیلمساز یاد گرفتهام قوی باشم و همه این موارد را تحمل کنم. بنابراین، این موضوعات روی من تاثیری ندارد. شاید در لحظه از مطلبی ناراحت شوم ولی در تصمیم بعدی من موثر نیست.
چیزی که برای من غیرقابل تحمل است پشت کردن تماشاگر به من و آثارم است. اگر روزی احساس کنم تماشاگر با فیلم من ارتباط برقرار نکرده و میخواهد من را ندیده بگیرد، واقعا فرو میریزم و حتما روش خودم را اصلاح میکنم. واکنش مخاطب تنها چیزی است که میتواند برنامه من را برای فیلمسازی عوض کند و باعث شود تصمیم بگیرم فیلم دیگری بسازم. گاهی اوقات که پشت مانیتور دارم سکانسها را نگاه میکنم همان لحظه سالن را تصور میکنم تا ببینم تماشاگر چه واکنشی نشان میدهد. در آن لحظه میگویم نه این سکانس را تماشاگر دوست ندارد و حذفش میکنم یعنی کاملا صحنهها را مبتنی بر تصورات خودم از تماشاگر تصحیح میکنم. من از نگاه تماشاگر خیلی مراقبت میکنم اما گاهی ممکن است مراقبتم کم باشد که سعی میکنم خودم را در فیلم بعدی، تصحیح کنم.
* آنچه در فیلم شما مشخص است، این است که «ماجرای نیمروز؛ رد خون» یک فیلم ۲ پاره و از هم گسیخته است. هرچند همانطور که گفتید در پایان به یک وحدت میرسند اما این گسیختگی به وضوح در آن نمایان است...
حتی میشود گفت یک فیلم چندپاره است. من با نفس چندپارگی در شروع فیلم مشکلی ندارم. اصلا تمام حرفم این است که یک فیلم این شکلی ساختم و تماشاگر از دیدن نسخه جدید پشیمان نمیشود، چون این نسخه مقداری منسجمتر است هرچند آن ساختار چندپاره را در ابتدا دارد. به هرحال بعضی فیلمها میتوانند این چنین باشند پس جای نگرانی ندارد.
* یعنی آن را یک ضعف نمیدانید؟
نه. به نظرم همه فیلمهایم همین گونهاند. مثلا در «ماجرای نیمروز» قهرمان نداشتیم و قصههای متنوع را میدیدیم، در «لاتاری» یکی از کاراکترهای مهم فیلم میمیرد و یکی از کاراکترهای فرعی به کاراکتر اصلی تبدیل میشود. میخواهم بگویم همه این مواردی که درباره وحدت ساختاری گفته میشود آموزههایی است که از یک سری فیلمها و آموزشگاهها آمده است ولی اینها فیلمسازی واقعی نیست. فیلمسازی واقعی همانی است که سر صحنه اتفاق میافتد، آن چیزی است که روی پرده میرود.
باید ببینیم آن چیزی که روی پرده میرود برای تماشاگر جذاب است یا نه. گاهی اوقات بلد بودن یک چیزهایی تماشای فیلم را سخت میکند مثلاً تماشاگران حرفهای تلاش میکنند ببینند قهرمان فیلم کیست بعد که قهرمان لابهلای فیلم گم میشود توی ذوق آنها میخورد، در حالی که تماشاگر عادی اصلا اینچنین به فیلم نگاه نمیکند. اگر مسیر فیلم همچنان برایش جذاب باشد، دنبالش میکند. اتفاقا من فکر میکنم ساختارهای تعریف نشده، فیلم را در ذهن تماشاگر پیچیده میکند که اگر نگاه کند این مسایل بیشتر با ذهن او گره میخورد. به خاطر همین خودم را با تماشاگران تطبیق میدهم.
بله. مثلا میبینیم که صد شهید آوردهاند و او میخواهد همان یک نفر را از میان آنها بیرون بکشد و به همان یک نفر توجه دارد. من از این جنبهها «ماجرای نیمروز؛ رد خون» را به شدت دوست دارم. با همه مشکلاتی که کشیدم از ساختش پشیمان نیستم، چون خواستم بگویم تصویر این آدمها تا ابد در ذهن من مثل تصویر آنها در سال ۶۰ نیست. ممکن است تماشاگری که به این کاراکترها دلبستگی پیدا کرده الان حالش گرفته شود ولی این یک واقعیت است، این تصویر سال ۶۷ است. ما عین این حرکت را در کاراکترهای مشابه در جامعه میبینیم که شخصیت آنها در سال ۶۰ با سال ۶۷ و شخصیت آنها در سال ۶۷ با سال ۹۸ فرق میکند.
* شما در «ماجرای نیمروز؛ رد خون» دوربین را به دل پادگان اشرف هم بردهاید، یک موقعیت جذاب که میتوانست کارکردی بیش از آنچه که در فیلم میبینیم، داشته باشد، اما آنقدر دمدستی است که گویا همه چیز ساده برگزار میشود. چرا از این موقعیت بکر استفاده نکردید؟
بله. فیلم آنقدر ابعاد پراکنده دارد که نمیشد در همه چیز متمرکز شد. داستان قرارگاه اشرف خودش میتواند یک فیلم باشد و یک قصه مستقل میخواهد. بله تصویری که از اشرف در فیلم وجود دارد یک تصویرِ از دور اما به اندازه نیاز قصه است. البته باید بگویم من نه داخل اشرف را دیدهام نه میتوانم سر چیزی که ساختهام قسم بخورم.
* آقای مهدویان شما همیشه یک تیم ثابت در پشت دوربین دارید. انگار برای خودتان گروهی درست کردهاید که تنها به آنها اعتماد دارید. چرا همیشه از این گروه ثابت استفاده میکنید؟
اعضای این گروه خیلی حرفهای هستند. من معتقدم هادی بهروز فیلمبردار آثار من، یکی از بهترین فیلمبرداران سینمای ماست. برخی از کارهایی که او کرده است دستاورد محسوب میشود از جمله همین کاری که در «درخت گردو» کرده است.
او مثل یک تجربه ناب با فیلمبرداری برخورد میکند، او به یکباره به سینما را پیدا نکرده بلکه کارهای ما محصول ۱۵ سال معاشرت است. وقتی میشود با یک فیلمبردار خوب کار کرد چرا این کار را نکنم. ما اصلا فیلمهایمان را با هم میسازیم. کار ما خیلی گروهی است. ما از صبح که میآییم با کمترین گفتگو به بیشترین نتیجه میرسیم. کار ابراهیم امینی، حبیب خزاییفر و... نیز همین گونه است. واقعا این همکاری به ما کیفیت، سرعت و اعتماد به نفس میدهد. فقط روابط حرفهای نمیتواند یک فیلم خوب و درجه یک را ایجاد کند بلکه این روابط حرفهای و دوستانه است که این موضوع را به دنبال دارد. ما با هم رفاقت هم داریم که دلیل ندارد با هم کار نکنیم.
* پیش از این گفته بودید که «درخت گردو» یک فیلم سیاسی نیست، توضیحی در این باره میدهید؟
«درخت گردو» فیلم سیاسی نیست اما فضای متفاوتی به نسبت فیلمهای قبلی من دارد و خیلی برای آن تلاش کردهایم. باید بگویم بعد از جشنواره فیلم فجر یکی دو کار دستم بود و میخواستم انجام بدهم اما زنگ زدم و عذرخواهی کردم. میخواستم نه تنها فیلم سیاسی بلکه فیلمی که در فضای دهه ۶۰ باشد، کار نکنم و در نهایت موقعی که قصه «درخت گردو» را آقای مصطفی احمدی تهیهکننده کار، شنید، گفت این فیلم را بسازیم.