ارثیه میلیاردی پدر برای پسر ناخواسته
ازدواج پنهانی مرد پولدار با خانم سرایدار ویلای ساحلی اش در شمال تراژدی تلخی را کلید زد.
پسر جوان پس از سال ها زندگی در شرایط سخت، وقتی فهمید پدرش مردی ثروتمند بوده است به جست و جو پرداخت و توانست به ارثیه میلیاردی پدرش برسد.
ازدواج پنهانی
اوایل سال 78 مرد میلیاردر که چند سالی از ازدواجش می گذشت و صاحب بچه و زندگی بدون دغدغه ای بود، برای استراحت و خوش گذرانی تصمیم گرفت در یکی از شهرهای شمالی خانه ویلایی بخرد و بعد از خرید خانه لوکس یک زن جوان که از شوهرش جدا شده بود به عنوان سرایدار در اتاق سرایداری زندگی خود را آغاز کرد.
احمد 41 ساله آخر هفته ها همراه خانواده به ویلای لوکس خود در شمال کشور می رفت و فریبا کارهای آشپزی و نظافت خانه ویلایی را انجام می داد . یک سال از این رفت و آمدها گذشت و احمد در این مدت به فریبا علاقه پیدا کرد.روزها گذشت و احمد که فرزندش به مدرسه می رفت دیگر نمی توانست آخر هفته ها برای استراحت با خانواده اش به خانه ویلایی برود و با توجه به این که دلباخته فریبا شده بود تصمیم گرفت تنهایی به سفر برود و خانواده اش نیز با این موضوع مخالفتی نداشتند.
احمد پس از مدتی از فریبا خواستگاری کرد و قرار شد بدون این که خانواده احمد متوجه ماجرا شوند این زن و مرد با هم ازدواج کنند.
فریبا زن صیغهای احمد شد و تنها خانواده زن جوان از این ماجرا با خبر بودند. سپس زندگی فریبا با توجه به ثروتمند بودن شوهرش وارد مرحله جدیدی شد.
فرزند ناخواسته
یک سال از این ماجرا گذشت و فریبا که مدتی بود حال خوبی نداشت با مراجعه به پزشک متوجه شد صاحب فرزند شده است. وقتی احمد در جریان این خبر قرار گرفت برعکس فریبا که ناراحت بود، از این که از همسر مورد علاقه اش صاحب فرزند شده است، خوشحال بود.
چند ماه گذشت و فریبا در سکوت خانوادگی صاحب فرزند شد و پسر کوچولوی احمد به دنیا آمد . مرد ثروتمند از این که صاحب یک پسر شده بود خوشحالی می کرد اما هیچ وقت نتوانست این خوشحالی را در کنار خانواده خودش بیان کند و رفت و آمدهای او به خاطر پسرش به خانه ویلایی زیاد شده بود.
سال ها گذشت، آرش کوچولو به مدرسه می رفت و خانواده احمد که در این سال ها به رفت و آمدها و رفتارهای زن سرایدار مشکوک شده بودند پیگیر ماجرا شدند تا این که فهمیدند زن سرایدار با احمد ازدواج پنهانی داشته و حاصل این ازدواج یک پسر به نام آرش است.
قطع رابطه
خانواده احمد با اطلاع از ماجرای ازدواج او به شهر شمالی رفتند و با فریبا درگیر شدند و در پایان این ماجرا فریبا که بحث آبروی خانوادگی در شهرشان مهم بود پذیرفت با گرفتن پول از خانه ویلایی به شهر دیگری سفر و رابطه اش را به طور کامل با احمد قطع کند.
احمد مخالف این اتفاق بود اما شرایط دست به دست هم داد و او پذیرفت که دیگر همسر صیغه ای و فرزندش را ملاقات نکند. خانواده احمد نیز او را یک لحظه تنها نگذاشتند و در همه سفرها همراه او بودند.
سال ها گذشت و احمد از دلتنگی پسرش پیر شد و دیگر کسی از سرنوشت فریبا و آرش اطلاع نداشت تا این که پس از 20 سال مرد ثروتمند بر اثر بیماری روی تخت بیمارستان تسلیم مرگ شد.
ارثیه پدری
آرش که در این سال ها بدون حمایت پدر و با دلسوزی های مادرش دانشجو شده بود، وقتی از او که در بستر بیماری بود شنید خانواده پدرش باعث جدایی آن ها شدهاند تصمیم گرفت پدرش را ملاقات کند.
فریبا یک زن سالخورده و در کنج خانه نشسته بود و آرش که در جست وجوی پدرش بود، در نخستین مرحله به خانه ویلایی در شهر شمالی که آن جا به دنیا آمده بود رفت و از اهالی محل شنید که چند سال قبل خانه ویلایی پدرش به فروش رفته است.
یکی از مغازه داران که از قدیم با احمد در ارتباط بود وقتی شنید آرش در جست وجوی پدرش است با او دیدار کرد و توانست نشانی خانه احمد را به تنها پسر او بدهد و پسر جوان به تهران سفر کرد.
آرش وقتی به خانه لوکس در شمال تهران رسید شنید که پدرش فوت کرده و دختر بزرگ خانواده وقتی در برابر آرش قرار گرفت با بدرفتاری از او خواست از محل زندگی شان دور شود.
پسر دانشجو تصمیم گرفت ارثیه پدریاش را بگیرد و از زندگی روستایی و سختی که داشت نجات پیدا کند به همین دلیل به دادگاه کیفری 2 تهران رفت و اعلام شکایت کرد.
دادگاه با توجه به صیغه ای بودن ازدواج فریبا و احمد برای اثبات ادعاهای آرش دستور داد آزمایش DNA انجام شود تا در صورت اثبات شدن این ازدواج ارثیه پدری به آرش برسد.
اثبات فرزندی
آزمایش DNA انجام و مشخص شد آرش فرزند احمد است و حضور چند شاهد که از ازدواج پنهانی فریبا و احمد با خبر بودند کافی بود تا دادگاه رای را به نفع آرش اعلام کند.
بدین ترتیب آرش پس از سال ها زندگی در شرایط سخت به یک سرمایه میلیاردی رسید و در نخستین اقدام یک خودروی لوکس خرید و به دیدار مادر پیرش رفت.