فرزاد جمشیدی از ایران مهاجرت می کند؟
فرزاد جمشیدی مجری باسابقه تلویزیون از مهاجرت احتمالی اش به کشور فرانسه خبر داده است.
این مجری برنامههای معارفی که مدتها از رسانه ملی دور بود و بهتازگی با اجرای ویژهبرنامه نمایشگاه کتاب به تلویزیون بازگشت، در گفتوگویی با روزنامه شهروند، درباره آینده کاری خود صحبت کرده است. بخشهایی از صحبتهای او را در ادامه میخوانید:
این دومینبار است که برای اجرای برنامههای تلویزیونی به خارج از کشور دعوت میشوم. نه سال ٨٨ شایعه بود و نه امروز. سال ٨٨ از سوی شبکههای حوزه خلیج فارس دعوت شدم، همان سال در نامهای سرگشاده بیان کردم که مهاجرت نمیکنم. فکر میکردم باید بمانم و آموختههایم را به مردم سرزمینم منتقل کنم، همان مردمی که لقب «مرغ سحر» را برایم انتخاب کردند. اما حالا جور دیگری فکر میکنم.
[اما] این بار باید بروم. این دعوتنامه شش ماه قبل به دستم رسید، اما در تلویزیون زمزمههایی شنیده میشد مبنی بر بازگشتم به تلویزیون و از سرگیری اجراهایم. من این شش ماه را صبر کردم، با خودم فکر کردم، جمع و تفریق کردم، اما از تلویزیون خبری نشد. الان در مملکت خودم از من دعوت نمیکنند، نهتنها دعوت نمیکنند، بلکه با بی تفاوتی با من برخورد میکنند. پس برایم راهی باقی نمانده، من یک هنرمندم و باید به فعالیت هنریام ادامه دهم. باید دانشم را جایی دیگر و در سرزمینی دیگر در اختیار فارسیزبانان قرار دهم.
تا آنجا که میدانم برنامهای است مربوط به تلویزیون و دانشگاه فرانسه یعنی هم بحث آموزش است و هم تصویری و برنامهای برای فارسیزبانان فرانسه است.
هفت سال خون دل خوردم و به جد و جهد و جان، برنامههای سحرگاهی ماه مبارک رمضان را روی آنتن بردم تا رسانه ملی در معنویترین لحظههای سال، لقمه حرفحساب به دهان مخاطبان بگذارد. اکنون پنج سال است که نگذاشتید این برنامه را اجرا کنم. آیا برنامههای سحرگاهی ارتقا پیدا کردند؟ آیا آن لقمههای حرفحساب باز هم به مردم تعارف شد یا این که تلویزیونها در وقت مقدس سحرهای رمضانی خاموش شدند؟!
این دومینبار است که برای اجرای برنامههای تلویزیونی به خارج از کشور دعوت میشوم. نه سال ٨٨ شایعه بود و نه امروز. سال ٨٨ از سوی شبکههای حوزه خلیج فارس دعوت شدم، همان سال در نامهای سرگشاده بیان کردم که مهاجرت نمیکنم. فکر میکردم باید بمانم و آموختههایم را به مردم سرزمینم منتقل کنم، همان مردمی که لقب «مرغ سحر» را برایم انتخاب کردند. اما حالا جور دیگری فکر میکنم.
[اما] این بار باید بروم. این دعوتنامه شش ماه قبل به دستم رسید، اما در تلویزیون زمزمههایی شنیده میشد مبنی بر بازگشتم به تلویزیون و از سرگیری اجراهایم. من این شش ماه را صبر کردم، با خودم فکر کردم، جمع و تفریق کردم، اما از تلویزیون خبری نشد. الان در مملکت خودم از من دعوت نمیکنند، نهتنها دعوت نمیکنند، بلکه با بی تفاوتی با من برخورد میکنند. پس برایم راهی باقی نمانده، من یک هنرمندم و باید به فعالیت هنریام ادامه دهم. باید دانشم را جایی دیگر و در سرزمینی دیگر در اختیار فارسیزبانان قرار دهم.
تا آنجا که میدانم برنامهای است مربوط به تلویزیون و دانشگاه فرانسه یعنی هم بحث آموزش است و هم تصویری و برنامهای برای فارسیزبانان فرانسه است.
هفت سال خون دل خوردم و به جد و جهد و جان، برنامههای سحرگاهی ماه مبارک رمضان را روی آنتن بردم تا رسانه ملی در معنویترین لحظههای سال، لقمه حرفحساب به دهان مخاطبان بگذارد. اکنون پنج سال است که نگذاشتید این برنامه را اجرا کنم. آیا برنامههای سحرگاهی ارتقا پیدا کردند؟ آیا آن لقمههای حرفحساب باز هم به مردم تعارف شد یا این که تلویزیونها در وقت مقدس سحرهای رمضانی خاموش شدند؟!