به گزارش رویداد ایران و به نقل از خبرآنلاین، پس از انتشار بخش نخست گفتوگو با غفران بدخشانی که حاصل صحبتهای سیدعبدالجواد موسوی، شاعر، منتقد و روزنامهنگار با این شاعر معاصر افغانستانی بود، اینک بخش دوم این گفتوگو پیش روی شماست؛ گفتوگویی که مهمانان حاضر در آن به میزبانی موسوی و مهدی یاورمنش، علاوه بر بدخشانی، عابد اکبری، کارشناس مسائل اروپا و مدیرعامل موسسه مطالعات و تحقیقات بینالمللی ابرار و رضا عطایی که خود را در صفحه اینستاگرامش اینگونه معرفی کرده است: «دانشجوی مهاجر «افغانی»، ماستر علوم سیاسی پوهنتون طهران، شهروندی با اندام و هوشی متوسط، نَسبَم با یک حلقه به آوارگانِ کابل میپیوندد...» نیز بودند.
آنچه در ادامه میخوانیدT حاصل گفتوگویی است میان این پنج تن که با پرسشی دردناک از سوی غفران بدخشانی آغاز شد: «چرا همشهری من، ناصرخسرو، یک ایرانی به حساب میآید اما به من که میرسند میگویند تو چه کارهای که خود را ایرانی بخوانی؟!»، به وضعیت زبان فارسی در افغانستان و آنچه بدخشانی ستیز دولتمردان پشتونتبار با این زبان خواند، رسید، با تفاوت میان واژههای «افغان» و «افغانستانی» ادامه پیدا کرد و و با این اظهارنظر رضا عطایی که «بیا در ورامین زندگی کن تا متوجه شوی مهاجر افغانی بودن یعنی چه» اوج گرفت و فرودش چیزی بود که دست و پازدنی ناگزیر برای حفظ هویت و همبستگی فرهنگی نام گرفت خواه تحت عنوان ایران فرهنگی باشد یا آنطور که بدخشانی ارجح میداند حوزه تمدنی نوروز یا حتی خراسان بزرگ و نقطه پایان، آرزوی او بود: «کاش با حفظ جغرافیای سیاسیمان مرزها را در ذهنمان خط بزنیم.»
موسوی: زبان فارسی در افغانستان الان چه وضعیتی دارد؟
بدخشانی: بستگی به این دارد که زبان فارسی را چگونه بسنجید.
موسوی: میخواهم بدانم اتفاقات سیاسی که در سالهای اخیر افتاد و حتی بخشنامه کردند که هیچ تابلویی نباید به فارسی باشد چه تاثیری بر زبان فارسی در افغانستان گذاشت و آیا کم رنگش کرد؟
بدخشانی: اتفاقا ۲۰ سال گذشته از جمله برجستهترین دورههای شکوفایی زبان فارسی در افغانستان است. بیدادی که دولتمردان پشتونتبار ما در سالهای پسین بر زبان فارسی روا داشته بودند در ۲۰ سال گذشته بهویژه در دوره حامد کرزی و وقتی که عبدالکریم خرم وزیر فرهنگ افغانستان بود به شکوفایی زبان پارسی انجامید. همان دورهای که برخی واژگان فارسی مثل دانشگاه و دانشکده و نگارستان منع قرار میگیرند و در مورد نگارستان ملی افغانستان، چون نگارستان واژه ایرانی است نامش را گالری ملی افغانستان میگذارند. این مسئله باعث شد که جمع بسیار زیادی از بزرگان فرهنگی تنبلی که سالهای سال قلم نزده بودند، برای رهاندن خود از عذاب وجدان بکاوند و اسناد تاریخی بیدادی را که زورمندان پشتونتبار بر زبان فارسی روا دیده بودند بیرون بکشند. در هیچ دورهای از تاریخ معاصر افغانستان به اندازه ۲۰ سال پسین آگاهی تاریخیفرهنگی در افغانستان خلق نشده است.
یاورمنش: این کوشش مردمی بوده است و نه دولتی؟
بدخشانی: واکنش مردمی بوده است.
موسوی: گونهای لجبازی با اهل سیاست.
بدخشانی: بیشتر کنجکاوی و مسوولیتپذیری در برابر تاریخ و هویت تا لجبازی.
موسوی: کتاب فارسی که الان در آنجا منتشر میشود تیراژ معمولش چه قدر است؟
بدخشانی: تیراژش معمولا هزار جلد یا دو هزار جلد است.
موسوی: پس شبیه ماست.
بدخشانی: در روزنامهها، در مجلههای دانشگاهی و مجلههای انجمنی و اینها در ۲۰ سال گذشته کار زیاد شده است و فراوان است و اتفاقا برخی کتابهایی که در ایران چاپ نمیشدند، در افغانستان چاپ شدند. در ۲۰ سال گذشته روزگار زبان فارسی خیلی خوب بوده است و آگاهی نسبت به زبان، نسبت به تاریخ، با این که آنها بر زبان و هویت فارسی تنگ گرفته بودند، بسیار شد. واکنش مردم نسبت به برنامهای که دولت برای سرکوب زبان و هویت فارسی داشت نتیجه بسیار خوبی داد.
موسوی: پشتونها با زبان فارسی دشمنی دارند؟
بدخشانی: پشتونها نه، دولتمردان پشتونتبار.
موسوی: مردم پشتون اینگونه نیستند؟
بدخشانی: من پشتونها را به سه دسته تقسیم میکنم. دولتمردان پشتون که برنامهشان مشخص است. پشتونهایی که طرفدار دولتمردان پشتونند که باز به همانها میپیوندند و پشتونهایی که طرفدار اینها نیستند ولی خاموشاند و برای من، چون خاموشند و هیچ واکنشی از آنها دیده نمیشود، به همانها میپیوندند و در حقیقت به یک نوع پشتون برمیگردیم، یک نوع پشتون که بقای خود را در حذف هویت پارسی و هویت خراسانی میبیند.
موسوی: پشتونی که علاقهمند به زبان فارسی باشد در افغانستان وجود ندارد؟
بدخشانی: در خلوت خودشان هستند. شاعران پشتونی که به زبان فارسی شعر سرودهاند و زبان دولت و زبان دربارشان فارسی بوده است. جوان پشتون تصمیم بگیرد که فلان رمان، فلان نویسنده فرانسوی را بخواند به کدام زبان بخواند؟ ترجمهای به زبان پشتون وجود ندارد و ناچار است فارسی بخواند، پس از روی ناگزیری اگر باشد باید به فارسی روی بیاورد. چون زبان دانشگاه، هنوز هم زبان فارسی است، زبان مکتبها، هنوز هم زبان فارسی است.
موسوی: یعنی حتی آنهایی که پشتونند هم باید سر کلاس فارسی یاد بگیرند؟
بدخشانی: بله.
یاورمنش: اما ممکن است در چند سال آینده تغییر کند؟
بدخشانی: ممکن از این نظر که اینها برای نخستین بار، در کابل مکتبهایی برپا کردند که تنها به زبان پشتون بود، در همین ۲۰ سال پسین و این برای اولین بار بود که در افغانستان اتفاق میافتاد. در همین ۱۰ سال پسین امکان داشت به پشتونی بربخورید که فارسی یاد نداشته باشد، چون هیچگاه از روستایش بیرون نیامده است اما امکان نداشت پشتون باسوادی را ببیند که فارسی نفهمد. چون باید یاد بگیرد.
یاورمنش: این تنگ گرفتن در ۲۰ سال گذشته، گمان میکنم با آمدن طالبان تنگتر هم خواهد شد. من اعلامیههای طالبان را که میبینم مشاهده میکنم اولین متن، پشتون است و دومی، فارسی.
بدخشانی: این کوشش ۶۰ ساله است که زبان فارسی را در جایگاه دوم قرار دهند اما نمیشود. چون زبان میانتباری، زبان فارسی است.
موسوی: در طالبان فارسیزبان هم داریم؟
بدخشانی: هستند ولی کمند. حضورشان راهی است برای رهاندن جنبش طالبان، چون جنبش طالبان متهم بود که فقط قومی است. برای تغییر این خوانش در ۲۰ سال گذشته از تاجیک و از ازبک و غیره نیروهایی پیدا کردند.
یاورمنش: من از واژه هویت استفاده نمیکنم و میگویم همبستگی ما در معرض خطر است.
بدخشانی: زیربنای این همبستگی چیست؟ چرا یعقوب لیث باید میگفت بر من شعر نخواهید به زبانی که من درنیابم. چون مسئله زبان یکی از مهمترین بعدهای هویت ما در تاریخمان است. آداب و رسوم هم مهمند اما زبان یکی از مهمترینهاست. موسیقی ما زبان ماست، پیکرتراشی ما زبان ماست. نقاشی ما زبان ماست. هنر و فرهنگ ما زبان ماست. یعنی وسیلهای که با آن میاندیشیم، وسیلهای که با آن خودمان را معرفی میکنیم، وسیلهای که دیگران با آن ما را میشناسند، به زبان برمیگردد.
رضا عطایی: نمیخواهم سیاهنمایی کنم اما بیا در ورامین زندگی کن تا متوجه شوی مهاجر افغانی بودن یعنی چه
اکبری: یک جمله بگویم، چون حوزه تخصصی من اروپاست و ۲۰ سال است در مورد اروپا مینویسم. مفهومی تحت عنوان اروپا یعنی چه؟ شما اگر بخواهید شکافهای درون اروپا را ببینی اینها در برابرش چیزی نیست اما روایتی تولید کردهاند چون گفتمان با همین دست و پا زدن تولید میشود، فلسفه تولید گفتمان دست و پا زدن است، آمدهاند روایتی تولید کردهاند و گفتهاند من فلان با توی بهمان دشمن نیستیم، اقوامی که همیشه دشمن بودهاند، تا همین ۲۰ سال پیش هم دشمن بودهاند و ریشههای دشمنیشان پررنگ بوده است ولی آمدهاند روایتی را تولید کردهاند.
مشکل ما این است که علمای ما نیامدهاند گفتمان تولید کنند. ما خلا گفتمانی داریم. ما در خیلی از زمینهها از خیلی چیزها دم میزنیم ولی وقتی داخلش میرویم چیزی نداریم. چیزی که به اسم اخلاق و خوب بودن از آن دم میزنیم چیست؟ گفتمان است که این را تعریف میکند، امر مطلوب را تعریف میکند، ما آن را نداریم، نساختهایم و نداریم و این چیزی نیست که از انبانت درش بیاوری، باید بسازیاش.
عابد اکبری: هویت ما به خطر افتاده است و میخواهیم به گونهای حفظش کنیم؛ به اسم خراسان بزرگ، به اسم ایرانشهر یا به اسم نوروز
بدخشانی: در هلند دوستی آذربایجان با من تماس گرفت که سفارت آذربایجان میخواهد نظامی، شاعر ملی آذربایجان را گرامی بدارد، شما میتوانید لطفا بخشی از کارهای نظامی را به زبان هلندی برای ما ترجمه کنید؟ پرسیدم از کدام کارش میخواهید؟ گفتند مگر چند کار دارد؟! وقتی ناسیونالیسم بیداد میکند شاعری که زبانش را نمیفهمیم، شاعری که نمیفهمیم چه نوشته است، شاعر ملی خود معرفی میکنیم و میگوییم برویم پارسیگویی پیدا کنیم که بخشی از کار او را به زبان هلندی برایمان ترجمه کند و ما بیاییم به بقیه ملل بفهمانیم که این شاعر پارسیگوی که ما خود زبانش را نمیفهمیم شاعر ماست! یا ترکیه که تندیس بوعلی را به عنوان حکیم بزرگ ترک ساخته است.
همه اینها برمیگردد به این که ما در دورههای مختلفی از تاریخ اشتباهات مختلفی را مرتکب شدهایم و وقت آن فرارسیده است که نسل ما، دست کم خشت اول یک روایت همهشمول و صادقانه از فرهنگ و هویتمان را پی بیفکند تا نسل آیندهمان هم مرتکب همین بیداد نشود و همین بیداد بر آنها نیز تحمیل نشود، وگرنه در همین حلقههای کوچک و وابستگیهای کوچک باقی میمانیم.