جستجو
رویداد ایران > خبرها > شیطان، شر و نژادپرستی

شیطان، شر و نژادپرستی

شیطان، شر و نژادپرستی
در این مقاله به داستان تاریخی مخالفت شیطان با امر پروردگار و مبارزه وی با انسان پرداخته می شود.

این داستان واقعیتی تاریخی است که در همه ادیان الهی حضور دارد و سرآغاز داستانهایی برای مبارزه حق و باطل، نور و ظلمت، و خیر و شر در سایر مکاتب شده است. قرآن به صراحت از این مبارزه یاد می کند؛ ولی گاهی در بعضی از تفاسیر که شاید برگرفته از اسرائیلیات باشد مطالبی یافت می شود که آن را به افسانه تبدیل کرده است. نویسنده در این مقاله کوشیده است تا با توجه به پیشرفتهای علمی بشر پرده از بعضی ابهامات بردارد و و واقعیات تاریخی را شفاف تر کند. وی علت تصمیمات ابلیس و نیز آدم را درونی می داند که هیچ عامل خارجی در این تصمیم‌گیری‌ها نقش اصلی نداشته و هر دو بدون هیچگونه جبری، بر اساس ارادة خویش تصمیم گرفته اند. فرق آن دو در این است که ابلیس پس از تمرد، نه تنها پشیمان نمی شود بلکه به اصل (نژاد) خود و فرافکنی متوسل می شود و خدا را مقصر می داند؛ اما آدم پس از تنبّه توبه می کند و پشیمان می شود. همچنین نویسنده احتمال می-دهد که بهشتی که آدم و ابلیس در آن بودند همین زمین، و هبوط آنها نه مکانی، بلکه مکانتی و به لحاظ جایگاه و منزلت بوده باشد. این نظر با آیات دیگر قرآن همخوانی بیشتری دارد. همچنین درخت نهی شده می تواند نماد خط قرمز، و نزدیک نشدن به آن برای انسانی که مسجود فرشتگان بود و منطقه ممنوعه ای باشد تا او فکر نکند در همه چیز و همه جا بی حد و مرز می تواند فعالیت کند. خط قرمز او پرهیز از حرص و طول اَمَلی است که ابلیس هم در مقام توجیه به آنها اشاره کرده است. خدا در این فرمان بر خلاف آنچه به ابلیس امر کرد، آدم را نهی فرمود و شاید این نشانگر سخت تر بودن نهی نسبت به امر است و تقوا هم بیانگر این اجتناب و خویشتن داری است. شرور در طبیعت وجود ندارد و ابلیس اگرچه مظهر شرّ شد ولی در زمین عامل فساد نیست؛ بلکه فساد توسط انسان انجام می شود. شیطان با تزیین، تسویل، و تسویف، مشوق انسان در انجام فساد است. از این رو او در پایان کار، خود را تبرئه می کند و از عاملان فساد برائت می جوید.

مقدمه

داستان آفرینش آدم و جانشینی او برای خدا در زمین و تمرد شیطان از تکریم آدم در همه ادیان الهی، البته با تفاوتهایی عمده (صدقی، ۱۳۸۵) آمده است و مقایسه آنها با هم بحثی مجزا را می طلبد. تعبیرات عرفانی آن را می توان در مثنوی مولوی مطالعه کرد (سیف، ۱۳۸۰). حتی در مکاتب غیر الهی و نیز اساطیر و افسانه ها داستانهای بدیلی ذکر، و مبارزه و معارضه خیر و شر به گونه ای بیان شده است (مجتبائی، ۱۳۶۸، ج۲. ۵۹۸). آغاز خلقت بشر را عده ای حقیقی، و بعضی آن را تمثیل می دانند (حاجی اسماعیلی ؛ مطیع، ؛ حسینی، ۱۳۹۰)؛ و برخی آن را خیالی یا با نفس اماره یکی می گیرند (طباطبائی، ۱۳۸۴، ج۸. ،۴۳). این داستان در آیاتی چند از قرآن به وضوح آمده و به گونه ای نقل شده که حکایت از واقعیت و عینیت دارد. در قرآن آمده که شیطان دشمن شناختة شدة انسان و در طول زندگی با او درگیر بوده و خواهد بود. بنابراین هر چه بیشتر زوایای این داستان تاریخی کاویده شود به پالایش فکر انسان از افکار نادرست کمک می کند و وی را در تصمیم گیری در زندگی برای راهیابی به طریق نجات و صراط مستقیم یاری می رساند. به علاوه، امروزه اغلب مردم و به ویژه جوانان می خواهند علت هر دستور و امری از جانب خداوند را بدانند. آنها اگر پاسخ متین و منطقی دریافت، و بتوانند آن را با مسائل روز و با پیشرفتهای علمی تحلیل کنند و دست کم مغایرتی نبینند به دین و اجرای دستورات خداوند پای بندتر می شوند.

آنچه بسیار مهم است این است که در آموزه های دینی اغلب چنین جا افتاده است که حضور خدا را باید در مواقعی خاص، به هنگام ظهور معجزه، وقوع پدیده هایی نادر چون سیل، زلزله، آتشفشان و موارد مشابه، یا بروز مرض و مصیبت، درک و از او یاد کرد؛ در حالیکه برعکس، خدا در همه لحظات زندگی و به ویژه زندگی عادی و روزمره حضوری پررنگ دارد و قدرت وی بر اداره و انتظام جهان همواره جاری و مشهود است. داستان آفرینش آدم و تمرد شیطان، به عنوان یک مسئله زنده و همیشگی برای بشر یکی از این موارد است. به عبارت دیگر جاودانگی قرآن در آن است که وقایع گذشته به ویژه آنجا که مربوط به آفرینش بشر است در هر زمان آنچنان شفاف و روشن باشد که گویی وی خود را در آینة آن می بیند.

شیطان کیست، و با ابلیس چه فرقی دارد؟

اسلامی (1400) به ماهیت و ویژگی های جن و انس در قرآن و روایت پرداخته است. در پایگاه اسلام کویست می خوانیم که: بر اساس آیات قرآن کریم،‌ ابلیس یکی از جنیان بوده که بر اثر کثرت عبادت، جزو ملائک قرار گرفت؛ اما بعد از خلقت آدم، چون در برابر امر خدا نافرمانی کرد و بر آدم سجده نکرد، از درگاه الاهی رانده شد. همچنین شیطان به هر موجود طغیانگر و مخالفی گویند ؛خواه از انسان ها باشد یا از جن و یا از حیوانات. و ابلیس را از آن جهت شیطان می نامند که طغیان نموده و از دستور الاهی سرپیچی کرد. ابلیس از کلمة (ابلاس) و به معنای غم و اندوهی است که از شدت یأس و ناامیدی باشد. خداوند می فرماید «وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یُبْلِسُ الْمُجْرِمُون‏» یعنی: و روزی که قیامت بر پا شود،‌ تبهکاران نومید و غمگین می شوند. ابلیس را بدین جهت به این نام می خوانند چون از رحمت خدا ناامید شد و علت آن تمرد از دستور خداوند متعال بود. واژة «شیطان» به صورت مفرد «۷۰» بار و به صورت جمع (شیاطین) «۱۸» بار در قرآن آمده است. پس شیطان اسمی عام است،‌ که شامل ابلیس و غیر او می شود.  به نوشته همین پایگاه: کلمه ی شیطان در قرآن به سه صورت استعمال شده است: اول مفرد شیطان بدون الف ولام؛ در این صورت مراد، شیطانِ غیر معین است و می تواند شامل هر فردی از شیاطین جن و انس بشود مثل این آیه ی شریفه: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرینٌ» یعنی هر کس از یاد خدا روی‏گردان شود شیطانی را به سراغ او می فرستیم که همواره قرین و همنشین اوست. دوم. مفرد الشیطان همراه با الف و لام است؛ در این صورت غالباً به معنی خاص یعنی ابلیس آمده است، مثل آیه شریفه «یا بَنی‏ آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ» یعنی ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد، آن گونه که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد. و در برخی موارد نیز به معنای عام آمده است، مثل این آیه ی شریفه: «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَ یَأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشاء...» یعنی شیطان شما را از فقر و تهیدستی بیم می دهد و به فحشا و زشتی ها فرا می خواند. در این جا (الف و لام) در معنای جنس (عام) بکار رفته است؛ چون ترساندن از فقر و دعوت به عمل خلافِ شرع گاهی از طرف شیطان انسانی نیز صورت می پذیرد. و سوم. شیاطین به صورت جمع؛ و این نشانگر آن است که شیطان مصادیق متعدد و مختلفی دارد درحالی که اگر کلمة شیطان اسم برای فرد خاص (ابلیس) بود، ‌به صورت مفرد می آمد. علاوه این که در برخی از آیات بعد از کلمة شیاطین به ‌اختلاف جنس شیطان ها نیز اشاره می کند، مانند آیة شریفه «وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ الْإِنْسِ وَ الْجِن» یعنی: بدین گونه برای هر پیامبری دشمنانی از شیطان های انسان و جن قرار دادیم.

 مشابه مطالب فوق در دائره المعارف بزرگ اسلامی (۱۳۶۸، ج.۲ ) و دائره المعارف قرآن (۱۳۸۲، ج. ۱، ۵۵۸-۵۶۹) هم هست. ابلیس که نام خاص شیطان است به معنای یأس، حزن، اندوه و مانند آن است و بَلَسَ کسی است که در او خیری یافت نمی شود. واژه ابلیس ۱۱ بار که ۹ بار آن ضمن بیان مسئله آفرینش آمده در قرآن ذکر شده است. قبل از ورود به بحث و پاسخ به سؤالاتی که می تواند مطرح باشد لازم است آیاتی را که خدا به این داستان تاریخی و واقعی اختصاص داده است مرور کنیم. این داستان عمدتاً در سوره های بقره، اعراف، طه و ص به شرح زیر آمده است:

سوره بقره

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ ﴿۳۴﴾ و چون فرشتگان را فرمودیم برای آدم سجده کنید پس بجز ابلیس که سر باز زد و کبر ورزید و از کافران شد [همه] به سجده درافتادند.

وَقُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ وَکُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ ﴿۳۵﴾ و گفتیم ای آدم خود و همسرت در این باغ سکونت گیر[ید] و از هر کجای آن خواهید فراوان بخورید و[لی] به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود.

فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ و َلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ ﴿۳۶﴾ پس شیطان هر دو را از آن بلغزانید و از آنچه در آن بودند ایشان را به درآورد و فرمودیم فرود آیید شما دشمن همدیگرید و برای شما در زمین قرارگاه و تا چندی برخورداری خواهد بود.

فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ ﴿۳۷﴾ سپس آدم از پروردگارش کلماتی را دریافت نمود و [خدا] بر او ببخشود. آری او[ست که] توبه‏ پذیر مهربان است.

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِیعًا فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنْ تَبِعَ هُدَایَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ﴿۳۸﴾ فرمودیم جملگی از آن فرود آیید پس اگر از جانب من شما را هدایتی رسد آنان که هدایتم را پیروی کنند بر ایشان بیمی نیست و غمگین نخواهند شد.

سوره اعراف

وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمَّ صَوَّرْنَاکُمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ ﴿۱۱﴾ و در حقیقت‏ شما را خلق کردیم سپس به صورتگری شما پرداختیم آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید پس [همه] سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نبود.

قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ﴿۱۲﴾ فرمود چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنی؟ گفت من از او بهترم مرا از آتشی آفریدی و او را از گل آفریدی.

قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ﴿۱۳﴾ فرمود از آن [مقام] فرو شو. تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبر نمایی پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی.

قَالَ أَنْظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ﴿۱۴﴾ گفت مرا تا روزی که [مردم] برانگیخته خواهند شد مهلت ده.

قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ ﴿۱۵﴾ فرمود تو از مهلت‏ یافتگانی.

قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ﴿۱۶﴾ گفت پس به سبب آنکه مرا به بیراهه افکندی من هم برای [فریفتن] آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست.

ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلَا تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ ﴿۱۷﴾ آنگاه از پیش رو و از پشت‏ سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها می‏ تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت.

قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۱۸﴾ فرمود نکوهیده و رانده از آن [مقام] بیرون شو که قطعا هر که از آنان از تو پیروی کند جهنم را از همه شما پر خواهم کرد.

وَ یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَزَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلَا مِنْ حَیْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ﴿۱۹﴾ و ای آدم تو با جفت‏ خویش در آن باغ سکونت گیر و از هر جا که خواهید بخورید و[لی] به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد.

فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِنْ سَوْآتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَذِهِ الشَّجَرَةِ إِلَّا أَنْ تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ ﴿۲۰﴾ پس شیطان آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود برای آنان نمایان گرداند و گفت پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد جز [برای] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید (۲۰).

وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ ﴿۲۱﴾ و برای آن دو سوگند یاد کرد که من قطعا از خیرخواهان شما هستم (۲۱).

فَدَلَّاهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکُمَا عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَکُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ ﴿۲۲﴾ پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ممنوع] چشیدند برهنگی‏ هایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگ[های درختان] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت‏ شیطان برای شما دشمنی آشکار است.

قَالَا رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ ﴿۲۳﴾ گفتند پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایی و به ما رحم نکنی مسلما از زیانکاران خواهیم بود.

قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ و َلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ ﴿۲۴﴾ فرمود فرود آیید که بعضی از شما دشمن بعضی [دیگر]ید و برای شما در زمین تا هنگامی [معین] قرارگاه و برخورداری است (۲۴).

سوره طه

وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا ﴿۱۱۵﴾ و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم و[لی آن را] فراموش کرد و برای او عزمی [استوار] نیافتیم.

وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَی ﴿۱۱۶﴾ و [یاد کن] هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید پس جز ابلیس که سر باز زد [همه] سجده کردند.

فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَکَ وَ لِزَوْجِکَ فَلَا یُخْرِجَنَّکُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَی ﴿۱۱۷﴾ پس گفتیم ای آدم در حقیقت این [ابلیس] برای تو و همسرت دشمنی [خطرناک] است زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیره‏ بخت گردی.

إِنَّ لَکَ أَلَّا تَجُوعَ فِیهَا وَلَا تَعْرَی ﴿۱۱۸﴾ در حقیقت برای تو در آنجا این [امتیاز] است که نه گرسنه می ‏شوی و نه برهنه می مانی.

وَأَنَّکَ لَا تَظْمَأُ فِیهَا وَلَا تَضْحَی ﴿۱۱۹﴾ و [هم] اینکه در آنجا نه تشنه می گردی و نه آفتاب‏زده.

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَی ﴿۱۲۰﴾ پس شیطان او را وسوسه کرد گفت ای آدم آیا تو را به درخت جاودانگی و ملکی که زایل نمی ‏شود راه نمایم؟

فَأَکَلَا مِنْهَا فَبَدَتْ لَهُمَا سَوْآتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی ﴿۱۲۱﴾ آنگاه از آن [درخت ممنوع] خوردند و برهنگی آنان برایشان نمایان شد و شروع کردند به چسبانیدن برگهای بهشت بر خود و [این گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت.

ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَی ﴿۱۲۲﴾ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و [وی را] هدایت کرد.

قَالَ اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعًا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدًی فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَایَ فَلَا یَضِلُّ وَلَا یَشْقَی ﴿۱۲۳﴾ فرمود همگی از آن [مقام] فرود آیید در حالی که بعضی از شما دشمن بعضی دیگر است پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد هر کس از هدایتم پیروی کند نه گمراه می ‏شود و نه تیره‏ بخت.

سوره ص

إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرًا مِنْ طِینٍ﴿۷۱﴾ آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت من بشری را از گل خواهم آفرید.

فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ﴿۷۲﴾ پس چون او را [کاملاً] درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم سجده‏ کنان برای او [به خاک] بیفتید.

فَسَجَدَ الْمَلَائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ﴿۷۳﴾ پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند.

إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ ﴿۷۴﴾ مگر ابلیس [که] تکبر نمود و از کافران شد.

قَالَ یَا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعَالِینَ ﴿۷۵﴾ فرمود ای ابلیس چه چیز تو را مانع شد که برای چیزی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آوری آیا تکبر نمودی یا از [جمله] برتری‏جویانی.

قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ ﴿۷۶﴾ گفت من از او بهترم، مرا از آتش آفریده‏ ای و او را از گل آفریده‏ ای.

قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ ﴿۷۷﴾ فرمود پس از آن [مقام] بیرون شو که تو رانده‏ ای.

وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَی یَوْمِ الدِّینِ ﴿۷۸﴾ و تا روز جزا لعنت من بر تو باد.

قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ﴿۷۹﴾ گفت پروردگارا پس مرا تا روزی که برانگیخته می ‏شوند مهلت ده.

قَالَ فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ ﴿۸۰﴾ فرمود در حقیقت تو از مهلت‏ یافتگانی.

إِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ ﴿۸۱﴾ تا روز معین معلوم.

قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿۸۲﴾ [شیطان] گفت پس به عزت تو سوگند که همگی را جدا از راه به در می برم.

إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ ﴿۸۳﴾ مگر آن بندگان پاکدل تو را.

قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ ﴿۸۴﴾ فرمود حق [از من] است و حق را می گویم.

لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَمِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ﴿۸۵﴾ هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروی کند از همگی‏شان خواهم انباشت.

این مقاله در دو بخش مرتبط به هم تنظیم شده است که یکی نکته های موجود در داستان مبارزه ابلیس با آدم و دیگری سؤالات ممکن دراین واقعة مهم تاریخی است:

الف-نکته های موجود در داستان مبارزه ابلیس با آدم.

به اعتقاد بعضی در داستان آفرینش بشر ابهامات زیادی وجود دارد و کمترکسی می تواند با ضرس قاطع در باره جزئیات آن اظهار نظر کند (طباطبائی، ۱۳۸۴، ج.۸.. ۷۸). اظهار نظرهای اینجانب نیز صرفاً پیشنهاد و احیاناً فتح بابی برای تحقیق و تتبع بیشتر است تا این مسئله که از مسائل جدی خلقت و در تعالیم اغلب ادیان ابراهیمی آمده است روالی منطقی و عقلانی داشته باشد. در بررسی آیات فوق به طور اجمال نکاتی چند قابل توجه است:

نکته اول: سجده بر آدم؟

اگر چه خدا در آیات فوق  از فرشتگان می خواهد بر آدم سجده کنند به چند دلیل این سجده بر او نیست و بر خداست، زیرا:  اولاً با آیات دیگر قرآن که می فرماید وَلِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ (رعد، ۱۵؛ نحل، ۴۹) و نیز آیه ای که می گوید: «خدا هر گناهی را به جز شرک می بخشد» (نسا، ۴۸) منافات خواهد داشت؛ ثانیاً می-توان «لآدم» را به «لاجل آدم» یا «لاجل خلقت آدم» یا «لاجل قدرتی علی خلق آدم» تعبیر کرد. در یکی از آیات «بیدیَّ» (ص. 75) آمده که خود ناظر بر قدرت الهی در خلق چنین موجودی است. زیرا اگر چنین باشد با مکالمات خدا با فرشتگان مبنی بر اینکه من می خواهم بر روی زمین خلیفه داشته باشم و فرشتگان پرسشهایی دارند و پاسخ می شوند «من می دانم آنچه شما نمی دانید» بیشتر جور در می آید (بقره ۳۰ به بعد). بنابراین، خدا پس از تعلیم اسمای خود به او، قدرت خویش را در آفرینش آدم به نمایش گذاشت و این سجده به معنای تکریم خویش در این آفرینش است و به زبان ساده تفهیم اینکه «نگفتم آنچه را می دانستم».

استکبار شیطان هم نه برای خدا که برای آدم است. مانند «واستکبروا عنها» (اعراف ۲۸) که معنایش این است که منکران خدا از آیات خدا روی برگرداندند. در اینجا هم ظاهراً خدا به او نمی گوید بر من تکبر کردی بلکه از آدمی که سرشته دست قدرت من است روی برگرداندی و تکبر کردی. به تعبیر دیگر ابلیس قدرت خدایی را به ظاهر قبول دارد و سالهای مدید برای او عبادت کرده است و از این جهت پس از این تخلف از او درخواستهایی دارد؛ اما عُجب و خودبرتربینی او به حسادت و عداوتش با آدم بدل می شود و چنان وجود او را فرا می گیرد که گویی همه چیز را از یاد برده است. در اینجا بنا به مضمون بعضی از آیات قرآن تسلیم محض نسبت به کسی که او مورد قبول است مطرح است وگرنه مطابق میل و هوا عمل کردن در واقع تسلیم هوای دل بودن است (جاثیه، ۲۳). این به این معناست که ابلیس خدا را قبول دارد به شرطی که مطابق میل او عمل کند و این آغاز تمرد و نافرمانی او است. ما هم در زندگی از این موارد فراوان داریم. خدا در وصف آنان می فرماید أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ (فرقان، ۴۳) آیا ندیدی آنکس که خواهش دل خودش را خدای خود قرار داده است؟

منظور از سجده در بین فرشتگان و از جمله شیطان فقط اظهار کرنش و اعلام اطاعت و انجام فرمانبرداری بوده است. تعبیر انگلیسی سجده، یا رکوع «باو تو هامیج  » است.

نکتۀ دوم: اهمیت خاک و به ویژه کره زمین. 

به  نظر می رسد زمینی که در این آیات مطرح است همین زمین باشد. اگرچه از قدرت خدا بعید نیست که آدم  را از کُرات دیگر به  زمین بیاورد اما با توجه به  توسعۀ علم و شناخت کرات دیگر و منظومه ها تا برسد به کهکشان‌ها، که موضوع حیات بر روی آن‌ها مورد تردید و تحقیق است، تصور این‌که آدم از جای دیگری آمده باشد (مکارم شیرازی، پایگاه حوزه نت)، به  چند دلیل بعید به  نظر می رسد: اولاً جنّت به  معنای باغ  است (بستانی، 1394، 53) و خدا در وصف زمین گفته  است و «جنّات الفافاً»  (نبأ، 16)، و در بسیاری از آیات دیگر در وصف زمین از باغ (جنت) استفاده، و حتی بهشت موعود هم به همین جنت دنیایی تشبیه شده است. ثانیاً این بهشت سرسبز و خرمی که آدم و حوا در آن به گردش پرداختند می‌تواند به گونه ای باشد که همة مایحتاج آدم در آن وجود داشته باشد و وجود چنین باغ‌هایی در روی همین زمین هم ممکن  است. ثالثاً چنین تعبیری با آیات دیگر قرآن همگام است که می فرماید «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ...» (اعراف، 96). یعنی اگر آدمیان تقوا پیشه و به  فرمان الهی عمل می کردند، برکات آسمان و زمین بر آن‌ها نازل می شد و از آن بهره های فراوان می بردند. از این رو، آدم و حوا با اغوای شیطان از آن جایگاه هبوط کردند، و به  سرزمین بی‎آب و علفی چون صحرای حجاز فرود آمدند و منزلت و جایگاه خود را از حضور درآن باغ‌های خرم از دست دادند و رابعاً خدا خلق و بعث آدمی  را از همین زمین قرار داده  و فرموده: مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی (طه، 55) یعنی ما از همین خاک شما را آفریدیم، به  آن باز می گردانیم و بار دیگر از آن بیرون می آوریم.

نکتۀ سوم. طلب استمرار نعمت و خلود عامل گرفتاری آدم.

آدم عجولانه با داشتن حرص و آرزومندی و فراموشی امر خدا، به  دام شیطان افتاد. او گرفتار حرص و طول آرزو  شد. شیطان هم با همین دو نکته که در واقع یک نکته است  او را می فریبد « شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَا یَبْلَی ، طه، 120» یعنی داشتن فرمانروایی جاوید و در بهشت بودن را به او وعده می دهد. با آن‌که او در بهشت بود و فرشته خود به  آدم و خلقت او کُرنش کرده بود اما ابلیس آدم  را تحریک می کند تا آرزوی تحصیل حاصل یا میل به محال کند (توضیح آن در فرازهای بعدی خواهد آمد)!

حضور آدم در بهشت و فراهم بودن همۀ امکانات برای او حاکی از وجود آرامش برای اوست. مسائل حاد در زندگی عبارتند از گرسنگی، تشنگی، برهنگی، و بی مسکنی (بی‌خانمانی). و این در آیات سورۀ طه که قبل از سوره های بقره و اعراف بیان شده اند در عبارات «لا تجوع»، «لاتعری»، «لا تظمؤا» و «لا تضحی» (طه، 117-119) با بیانی متقارن به خوبی بیان شده است. نگرانی و اضطراب انسان غالباً برای فراهم نبودن امکانات اولیۀ زندگی است. خورد و خوراک، پوشاک و مسکن از حوائج اولیه است. همچنین بقا و استمرار آن‌ها برای فرزندان نیز می‌تواند جزو نگرانی های آدم باشد.

به  نظر می رسد عبارات «لا تظمأ»، «لا تعری»، یا «لاتجوع» و «لا تضحی» که بعضاً به  تشنه یا گرسنه نمی شوی، برهنه نمی مانی، و آفتاب زده نمی شوی ترجمه یا تفسیر شده است درست نباشد. اگر قرار بود که آدم و حوا در بهشتِ مفروض هرگز گرسنه و تشنه نشوند با آیه «وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما،  بقره، 35» منافات داشت زیرا کسی که گرسنه و تشنه نمی شود، امر به  خوردن، آن هم با قید هر چه می خواهند، معنا نداشت. حتی در بهشت جاودان هم اگر گرسنگی و تشنگی نباشد استفاده از نعمات بهشتی چه  معنی خواهد داشت؟ به نظر می رسد ترجمۀ صحیح آن این است که گرسنه و تشنه نمی مانی. یعنی همواره هر چه بخواهی در اختیار تو است. به علاوه لذت خوردن و آشامیدن زمانی است که نیاز به  آن وجود داشته باشد.

همچنین «فتشقی» را بعضی به  شقاوت، بدبختی و سنگدلی ترجمه کرده‌اند درحالی‌که می توان آن  را به  سختی افتادن ترجمه کرد (قرآن، ترجمۀ حداد عادل). این تعبیر با ترک اولای آدم و نیز با هبوط و محرومیت او از ناز و نعمت باغ‎های بهشتی بهتر می خواند. همچنین «فتکونا من‌الظالمین» را به «از ستمکاران خواهید بود» ترجمه کرده-اند که با آن‌که درست  است ولی آن‎چه از این ترجمه به  ذهن تداعی می شود این است که آدم و حوا در شمار انسان‌های ستمگر قرار گرفتند. درحالی‌که کسی که خود را به  زحمت و سختی می اندازد، شاید تنها بر خود ستم کرده  است. در دعای کمیل (مفاتیح‎الجنان) هم می خوانیم که «ظَلَمتُ نفسی» و این ظلم از قبیل ظلم به  دیگران نیست. مگر آن را از این جهت در نظر گیریم که باعث شد فرزندانش از بهشت رانده شوند تا ظلم به  دیگران محسوب شود. حافظ هم (غزل شماره 317) سروده است:

من ملَک بودم و فردوس برین جایم بود    آدم آورد در این دیــر خراب آبـــادم

که به  نظر نمی رسد مبنای درستی داشته باشد. مگر اینکه بگوییم خدا از آغاز می خواسته بشر در سختی باشد یا هر چیزی  را او باید با سختی و رنج به  دست آورد و آیه «یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلَاقِیهِ» (انشقاق، 6). یعنی ای انسان، بی تردید تو به سوی (دیدار جمال و جلال و ثواب و عقاب) پروردگارت با تلاشی سخت (به سیر تکوینی و طبیعی) رهسپاری! پس او را دیدار خواهی کرد» را شاهد بیاوریم که به نظر می رسد این تلقی هم با لطف خدا منافات دارد. اینکه خدا می خواهد بشر با سختی زندگی کند با اینکه او در اثر کجروی، خود را به زحمت بیندازد فرق می کند. آیه فوق هم شاید وصف حال باشد و نه خواست خدا! تلاش سخت هم در بسیاری از موارد مورد علاقه و خواست کوشنده به سمت کمال است که نه تنها از آن خسته نمی شود بلکه به آن عشق می ورزد.

نکتۀ چهارم. دشواری پایبندی به نهی نسبت به اجرای امر

این نکته در باب امر و نهی و سختی نهی نسبت به  امر است. گاهی امر یک ‌بار است ولی  نهی، مداوم و همیشگی است. خدا به  شیطان در بین فرشتگان امر به  تکریم و تعظیم آدم می کند که در واقع تعظیم در برابر خداست، و بعد او اِبا و تکبر می کند اما از آدم با توجه به  فضیلتی که دارد نهی می‌خواهد و تازه نهی او هم مساوی با کفر نیست و به  معنای بیرون شدن از دایرۀ عبودیت به  حساب نمی آید. توجه به نهی با وجود وسوسه دائمی نفس و تحریک شیطان به مراتب از امر به کرنش آسان تر است. البته نهی خدا نسبت به  نزدیک نشدن به  محدودۀ ممنوعه به خاطر خود اوست تا به  سختی نیفتد. او اگرچه برخود ستم کرد، فریب خورد، و خود را به  سختی افکند اما گناه او قابل بخشش بود و آدم هم به  زودی توبه کرد و عذر خواست. نهی، با تقوا بیشتر می خواند، و با این روایت هم سازگار است که «اجتناب السیئات اولی من اکتساب الحسنات» (غُرَر الحکم و دُرَر الکلم، 1366، 1/393) یعنی دوری از گناهان بر اکتساب نیکی‌ها برتری دارد، و با عبادت همچون روزه نیز هم‌خوانی داردکه خدا خود را پاداش روزه می داند (الصوم لی و انا اجزی به)؛ زیرا این عبادت در بین عبادات ممتاز و سراسر نهی و خویشتنداری است. عصمت هم با خویشتنداری و تقوا ملازم است.

نکتۀ پنجم. عصیان آدم با طغیان شیطان قابل قیاس نیست.

به  نظر می رسد آن‎چه آدم انجام داد هرگز با آن‎چه ابلیس مرتکب شد قابل قیاس نیست. میبدی در کشف‎الاسرار (مجتبائی، 1368، ج.2، 599) می نویسد: «عوامل طرد شیطان پنج چیز بود: اول، به  گناه خود معترف نشد؛ دوم، از کردۀ خود پشیمان نشد؛ سوم، خود را ملامت نکرد؛ چهارم، توبه نکرد؛ و پنجم، از رحمت خدا مأیوس شد». اگر دو عبارت «ابی و استکبر» و «عصی آدم ربه فغوی»، مربوط به ابلیس و آدم را با هم مقایسه کنیم، در اولی ابلیس با اراده و اختیار سر باز می‌زند، اِبا می کند، از روی تکبر به اعتراض می پردازد، و از دایرۀ امر خدا بیرون می رود (فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ، کهف، 50)؛ درحالی‌که عصیان آدم، فراموشی، خوش خیالی و آرزومندی بود که در انسان امری طبیعی است که با وسوسه و اغوا توأم می شود و از این رو است که تنبه پیش می آید و توبه و بازگشت صورت می گیرد .

نکتۀ ششم. اهمیت پیشگیری در بروز خطا و گناه

«لاتقربا» به  معنای نزدیک نشوید، می تواند حمل بر پیشگیری شود. اگر پیشگیری به  معنای واقعی انجام شود لغزش و خطا یا اتفاق نمی افتد، یا دیر و کمتر اتفاق می افتد. وقتی انسان به  توانائی خود مغرور شود، یا ناتوانی خود را از یاد ببرد و در محیطی آلوده حضور یابد امکان ارتکاب به خطا برای او بسیار بیشتر، و این بدان معناست که حضور در صحنۀ گناه موجب تحریک و لغزش آدمی می شود. در قرآن در مورد خوردن مال یتیم و عمل زنا و مواردی دیگر هم «لاتقربوا» (اسراء، 32 و 34) به کار برده  شده است. خدا در آیه ای می فرماید وَلَا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ (هود، 113) یعنی به سوی کسانی که ستمکارند میل نکنید که آتش شما را فرا می گیرد. نزدیک نشدن به  محیط گناه به  ترک اولی که در مورد پیامبران مطرح می شود نزدیک‌تر است.

نکتۀ هفتم. انحراف غالباً از یک نقطه شروع می شود

 نهی خدا از نزدیک شدن به  یک درخت واحد است و این‌که آغاز فرو غلطیدن در گناه و پیامدهای آن از یک  نقطه شروع می شود. این درخت هرچه می‌خواهد باشد، مادی یا معنوی، اما نشان از توجه، یا عدم توجه به  منشأ اصلی خطاست. به تعبیری دیگر سرچشمۀ همة خطاها و گناهان از یک جا نشئت می‎گیرد. عُجب، تکبر و تحقیر دیگران هم جزو خودخواهی است (آذرنوش، 1368، ج. 2، 595). خود بزر گ بینی (عُجب)، خودخواهی یکی از بزرگ‌ترین و شاید سرمنشأ گناهان است که گاهی از آن به  حب دنیا (حب‌ الدنیا رأس کل خطیئه)، دروغگویی و مانند آن تعبیر می شود. منشأ حرص و آز هم خودخواهی و عامل اصلی افتادن در ورطة گناه و خطاهای دیگر است. شیطان هم ابراز می‌دارد که آیا من به کسی سجده کنم که آن را از گِل بدبو (و فرزندانش  را از نطفة متعفن) آفریده ای؟ این‌جاست که بدی‌ها آشکار می شود. به  قول شاعر (محمد مهدی طهوری‌نیا در اینستاگرامش):

شیطان که رانده گشت به  جز یک خطا نکرد      خود را برای سجــــدۀ آدم رضــــا نکرد

نکتۀ هشتم. تجربه فوق علم است.

علم هر چند مهم و تعلیم اگر چه بسیار با ارزش است اما تا خود انسان آن را تجربه نکند برای او قابل فهم نیست. آدم با آن‌که می دانست و خدا به  او دشمنی شیطان را گوشزد کرده بود اما تجربه به  او فهماند که تنها با دانستن نمی تواند بر مشکلات پیروز شود. علم با عمل تکمیل می شود و سامان می یابد. تجربة گرفتاری او در دام شیطان، او را بیدار کرد تا در زندگی با تلاش و کوشش همه چیز را به دست آورد و علم خود را به  محک تجربه بزند تا علم برایش تبدیل به یقین شود. تعبیر «شنیدن کی بود مانند دیدن» شاید بتواند مقصود را بهتر متجلی کند.

نکتۀ نهم. برهنگی ضد ارزش است.

برهنگی در انسان بر خلاف سایر حیوانات ضد ارزش است. هم لباس ظاهری و هم لباس باطنی برای انسان ضروری است. انسان بر خلاف حیوانات عریان نیست، اگر چه عریان به  دنیا می آید. بشر را از این جهت بشر گفته‌اند که بشره به  معنای ظاهر پوست است و پوست بدن انسان بر خلاف سایر حیوانات پیداست (طباطبائی، 1384، ج.17، 342 به نقل از راغب اصفهانی). این‌که خدا به  او می گوید که اگر در بهشت بمانی برهنه نخواهی ماند مُشعِر بر این است که وی در همان آغاز هم پوشش داشته است. این‌که در اثر ارتکاب به خطا پوشش خود را از دست می دهد مؤید داشتن پوشش اولیه است. خدا در قرآن می فرماید: یا بَنی‏ آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنا عَلَیْکُمْ لِباساً یُواری سَوْآتِکُمْ وَ ریشاً وَ لِباسُ التَّقْوی‏ ذلِکَ خَیْرٌ ... (اعراف، 26) یعنی ای فرزندان آدم! لباسی برای شما فرو فرستادیم که اندام شمارا می‌‏پوشاند و مایۀ زینت شما است. اما لباس پرهیزگاری بهتر است ... .

ما اگر به  قبائل بدوی هم بنگریم باز می بینیم که با وجود برهنه بودن، شرمگاهشان  را می پوشانند. انسان دست کم نمی‌خواهد و نباید شرمگاهش آشکار باشد. همچنان‌که عیوبش  را نباید آشکار کند. او اگر عیوبش آشکار شود به  هر وسیله ای می‌خواهد آن‌ها را مخفی کند. همچنان‌که شیطان هم عیبش  را با توجیه، به  تعبیر خودش با استناد به تفاوت نژادی پوشاند. در داستان حاضر، آدم و حوا به خاطر غفلتی که کردند و به  درخت حرص و آرزوهای دور و دراز نزدیک شدند عیوبشان هم ظاهری (که علامه طباطبائی آن را تمثیلی برای کندن لباس تقوا می‌داند (1384، ج. 8، 87)) و شاید باطنی آشکار شد و آن‌ها به  دنبال پوشش رفتند و از برگ درختان برای مخفی نگاهداشتن خودشان استفاده کردند. وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا در آیة 121 سورة طه دلالت بر پوشاندن و مخفی کردن خودشان دارد.

نکتۀ دهم. خدا به شیطان مأموریت اغوا نداده است.

خدا به  شیطان مأموریت اغوای انسان  را نداده است. پس از تمرد شیطان و درخواست او از خدا برای اخذ مهلت، خدا فقط زنده بودن  او را تا وقت معین و نه تا روز رستاخیز به  شیطان اجازه داد. ادعای بعضی روایات مبنی بر این‌که خدا به  شیطان مأموریت های دیگر مبنی بر اغوای بشر داده، بعید است درست باشد (طباطبائی، 1384، ج. 8، 79). البته او پس از اطمینان از داشتن مهلت برای زنده بودن به  خدا گفت «پس من به  عزتت همه  را گمراه می-کنم». و خدا هم به  او از روی تحقیر فرمود برو، هر کاری می خواهی بکن! بندگان خالص من هرگز به  تو گوش فرا نمی‌دهند. شیطان به  عدم توانایی خود در تسلط بر بندگان مخلص اعتراف می کند. شیطان در هیچ امری حق دخالت و اقدام ندارد. این‌که در سورۀ اِسرا خدا با صیغۀ امر می فرماید: وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِکَ وَأَجْلِبْ عَلَیْهِم بِخَیْلِکَ وَرَجِلِکَ وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلَّا غُرُورًا (اسرا، 64). یعنی «و (ای شیطان!) هر کس از مردم  را می‏توانی با صدای خود بلغزان و نیروهای سواره و پیاده‏ات  را بر ضدّ آنان گسیل ‏دار و در اموال و فرزندان با آنان شریک شو و به  آنان وعده بده، و شیطان جز فریب وعده‏ای به  آنان نمی‏دهد»، نمی تواند به  معنای امر ارشادی خدا به  شیطان تلقی شود که برو این کارها را بکن! زیرا با آیات دیگر قرآن منافات دارد که او از بشر توجه به  هدایت و پرهیز از ضلالت و گمراهی  را خواسته است. بنابراین، می توان چنین تعبیر کرد که خدا با دانستن نیت پلید شیطان بر این‌که چنین اقدام هایی  را خواهد کرد، امر او از روی تحقیر، حکایت و وصف آن چیزهایی است که او در نیت دارد؛ به  این معنا که تو چنین خواهی کرد. (طباطبائی، 1384، ج. 13، 385). نظیر این عبارات که در آن، صیغۀ امر حکایت از وصف می کند در سوره های مریم و کهف آمده  است . آیۀ پایانی این مکالمه این نکته  را تأیید می کند که خدا می‌فرماید من هم جهنم  را از کسانی که به  تو گوش فرا دهند پر خواهم کرد. البته این مشارکت به این معناست که تو از نتیجۀ این اغوا در امور مختلف زندگی بنی آدم به  میل (برای اطفای آتش حسادت) خود، به خاطر پیروی آنان از تو، بهره خواهی برد (طباطبائی، 1384، ج. 13، 301).

نکتۀ یازدهم. شاید اعتراض ابلیس ناشی از نگاه تاریخی او است.

اینکه شیطان این چنین از خلافت آدم ناراحت است شاید به سابقه زندگی او در بین جنیان برگردد. این نکته که حدس است به این معنا است که فقط عجب فردی او باعث این طغیان نشد بلکه شاید اعتراض او به انهدام جنیان قبل از خلقت آدم باشد. البته این خود ناشی از تفکر نژاد پرستانه است. آنچنانکه در تاریخ آمده است ابلیس بازمانده نسل جنیانی است که منقرض شده بودند. او شاید می خواهد به خدا بگوید که اگر باز هم می خواهی خلیفه و جانشین برای مدیریت زمین بگماری چرا از جنیان انتخاب نکردی!

نکته دوازدهم. دعوای ابلیس با آدم مبارزه با فرد نیست مبارزه با نسل و نسلهای بعدی او است.

ما باید داستان خلقت آدم و مبارزۀ ابلیس با او را به  صورتی یکپارچه ببینیم و در هر واقعه، همۀ مسائل آن  را در نظر داشته باشیم. این‌که فکر کنیم دعوای شیطان و انسان یک دعوای فردی  است اشتباه  است. درست است که ابلیس آفرینش آدم  را که با دست قدرت پروردگار ساخته شده بود دست کم گرفت اما مهم‌تر این‌که او آدم و فرزندان وی  را برای مدیریت بر زمین صالح ندانست. زیرا اگر آن  را به صورت فردی در نظر بگیریم فقط مربوط به  همان زمان می شود اما وقتی هدف اولیۀ خدا را مبنی بر خلافت و جانشینی آدم در زمین در نظر آوریم، حد عجب شیطان و حسادت او بیشتر روشن می شود. او نمی‌خواهد مدیریت و خلافت زمین  را در اختیار انسان ببیند و از این رو تهدید می کند تا فرزندان آدم  را تا جائی که بتواند گمراه کند تا خلیفگی و جانشینی او از جانب خدا در زمین تحقق نیابد. خدا هم در آیات دیگر خطاب به  فرزندان آدم می گوید: «یَا بَنِی آدَمَ لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیُرِیَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیَاطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لَا یُؤْمِنُونَ» (اعراف، 27). یعنی: «ای فرزندان آدم، مبادا شیطان شما را فریب دهد چنان‌که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، در حالی که جامه از تن آنان بر می‌کند تا قبایح آنان را در نظرشان پدیدار کند، همانا شیطان و بستگانش شما را می‌بینند از جایی که شما آن‌ها را نمی‌بینید. ما نوع شیطان  را دوست‌دار و سرپرست کسانی قرار داده‌ایم که ایمان نمی‌آورند». بنابراین دشمنی او فردی نیست بلکه مدیریتی و سیاسی است. این‌که ابلیس از خدا مهلت می‌خواهد قطعاً برای مبارزه با شخص آدم نیست اگر چه  شیطان به  او پیشنهاد خوردن «شجرۀ خُلد» را می‌دهد و برای نشان دادن صداقت خود سوگند می خورد تا آدم و حوا باور کنند تا این خطا شکل گیرد؛ اما معلوم است که او برای فرزندان آدم هم نقشه  دارد تا نگذارد جانشینی خداگونگیِ آن‌ها بر روی زمین تحقق یابد. سؤالی که باز می تواند مطرح شود این است که سؤال فرشتگان و اعتراض ابلیس به اصل خلافت بود یا به خلافت فی الارض. اگر مورد اول باشد ناشی از این خواهد بود که قبلاً خلافت و جانشینی ای وجود داشته و نسلی مثلاً چون جن عهده دار این خلافت بوده است. اما اگر ناظر به خلافت فی الارض باشد که ظاهراً همین است حساسیت بیشتر بر زمین خواهد بود. و از آنجا که آدم در زمین و از زمین است نشانگر حسادت شیطان بر طینت خاکی و دست کم گرفتن ارزش خاک است.

نکته سیزدهم. اغوای ابلیس فردی نیست؛ جمع برای او مهم تر است!

اگر بگوئیم که تمرکز فریب شیطان بر روی فرد است سخنی ناتمام است، زیرا اگر افراد به تنهایی زندگی کنند هر چند بد و تبهکار هم باشند ضررشان به  خودشان بر می گردد. بسیاری از داستان‌های مربوط به شیطان در بارة اغوای فردی او ساخته و یا نقل شده  است. در منابر از وعاظ زیاد شنیده ایم که چگونه شیطان عابدی و یا عالمی را فریب می دهد اما کم تر شنیده شده که شیطان در اغوای رئیس و مدیر کشور و جامعه ای مشغول فعالیت شده و فتنه و جنگی  را راه انداخته باشد. در حالی‌که فتنه انگیزی شیطان برای بر هم زدن نظام اجتماعی به  مراتب مهم‌تر و انگیزه او برای این کار بیشتر است. البته واضح است که همۀ فتنه ها از فرد شروع می‌شود و از آن‌جا که زندگی بنی‌آدم اجتماعی است فاسد نمودن افراد، پایه و اساس بدبختی‌های اجتماعی  است. آنجا که موضوع برهم زدن نظم اجتماعی و سیاسی باشد شیطان حضورش پررنگ تر است و اگر فرد مسئولیتی اجتماعی داشته باشد خطراتش به مراتب وسیع تر است. حب ریاست آن‌چنان جاذبه دارد که بهترین بندگان  را از پای درمی آورد (آخرُ ما یخرجُ من قلوبِ الصدیقین حبَّ الجاه، حوزه نت، 29/4/98) و جهل و نادانی مردم به همراه خوش باوری یا ترس آنها هم مزید بر علت می شود. بدیهی  است شیطان می‌خواهد تا نقشه هایش هرچه کامل‌تر اجرا شود. از این  رو به  دنبال علما و حکام می رود و آن‌ها را مورد خطاب و هجمه قرار می دهد. بنابراین از آن‌جا که خدا خود در جهان همواره حضور دارد و لحظه لحظه امور جهان  را تدبیر می کند لازم است که جانشین او هم در زمین حضوری آگاهانه داشته باشد و به  تدبیر امور جهان بپردازد. ابلیس هم از این امر واقف بود و بر آن حساسیت نشان داد. اگر به  آیات در این باره به ویژه آن‎چه که در سورۀ طه آمده است دقت کنیم آن‌جا که احتمال اجرای مدیریت است از لفظ مفرد استفاده، و آن‌جا که بحث اجرا و عمل است از صیغۀ تثنیه بهره برده شده  است. به‌طور مثال وقتی بحث سکونت است خدا خطاب به  آدم می‌فرماید «اسکن انت و زوجک» چون سکونت در مسکن امری جمعی است ولی وقتی سخن از خوردن است می گوید «کلا»، شما هر دو بخورید چون خوردن مربوط به فرد فرد انسان‌ها است.

مؤید این معنا این است که انتظار خدا از آدم به عنوان خلیفه این بوده  است که جهان طبیعت  را به خوبی اداره کند و از مشارکت همسر و فرزندانش بهره بجوید. «ارسال رُسل» از جانب خدا هم برای بهره برداری فردیِ تنها نیست، بلکه همواره خدا از جمع سخن می گوید. حتی وقتی بحث تنبیه یا انهدام امت ها پیش می آید مسئله جمع مطرح است و نه فرد. بنابراین داستان شیطان تنها داستان آغاز خلقت نیست، داستان زندگی هر روزة آدمی است.

در بحث مدیریتی و سیاسی کاربرد واژه مُلک جالب است. مَلِک کسی است که دارندۀ مُلک است. بعضی‌ها می‌نویسند اولین حکومتی که اصطلاح دولت را به کار برد مثلاً ایران، یا مصر، یا دیگر کشورها بوده است (ویکی پدیا، تاریخ بازدید 20/4/98). درصورتی که باید گفت اولین کسی که این اصطلاح را به کار برد خدا بود. مُلک و فرمانروایی از آن خدا، و او گفته هر چه در آسمان‌ها و زمین است  مال او و مُلک است (لِلّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ، تغابن، 1). انسان هم به عنوان جانشین خدا صاحب مُلک و فرمانروایی بر زمین است. اما این مُلک در طول فرمانروایی خداست. آیۀ «وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّه وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ» (قصص، 5) هم بر آن دلالت می کند. اما شیطان در این مورد سوء استفاده و به آدم مُلک جاوید را پیشنهاد کرد، با آن‌که آدم از جانب خدا قبلاً حکم آن مُلک  را با جعل جانشینی داشت. شاید این هم شاهدی بر شیطنت شیطان است که چون دید خودش مطرود است و صاحب این فرمانروایی نیست خواست آدم  را در مقابل خدا قرار دهد و با این پیشنهاد او را تحریک کرد که در عرض فرمانروایی خدا تقاضای مُلک داشته باشد!

 همچنین رابطه مِلک با مُلک قابل توجه است. اگر کسی مُلک داشته باشد مِلک هم در اختیار اوست ولی بر عکس آن صحیح نیست. اهمیت بحث مالکیت هم به  اعتبار فرمانروایی بر مِلک و مالکیت است. اگر سند مِلکیت و مالکیت همۀ دنیا در اختیار کسی باشد ولی او حق تصرف نداشته باشد یعنی مُلک آن با او نباشد برایش پشیزی ارزش ندارد. همۀ جنگ‌ها و خونریزی‌ها در جهان بر سر مُلک است و نه مِلک. مِلک به همراه مُلک ارزشمند است.

نکته چهاردهم. شیطان دشمن انسان است، باید از او حذر کرد.

دشمن شناسی مسئله ای است که خدا در آغاز و در همۀ ادوار زندگی به  آدم و فرزندان او گوشزد کرده  است. این امر در مسائل مدیریتی و سیاسی بسیار پر رنگ تر است. کسی که تنها زندگی می کند هر چند خطاکار باشد و یا مدعی و مغرور، نفع و ضرر عملش به خودش برمی گردد. ولی وقتی انسان در جامعه حضور پیدا کرد و مدیریت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بر آن حاکم شد آن وقت مقام او محل چالش و مورد سوء استفاده قرار می گیرد. خدا در آغاز و از زمانی که ابلیس پرچم مخالفت با آدم  را بر افراشت به  او هشدار داد که شیطان دشمن آشکار اوست. توجه به  کید و مکائد او و مماشات نکردن با او توصیۀ اکید خدا است. بنابراین آن‌هایی که با دشمن آشکار همکاری و همراهی  می کنند باید به  این تأکید خدا توجه کنند. خدا می فرماید «إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» (یس، 60): همانا شیطان دشمن آشکار شما است. این راهبرد (استراتژی) برای آدم و فرزندان او است و البته با راه‌کار (تاکتیک) فرق می کند. التقاط در راهبرد در زندگی به هیچ‌وجه پذیرفته نیست. تکلیف با آن‌که دشمنِ آشکار است و خود آن را اعلام کرده است معلوم است. ، اما با دشمنان دوست نما برای رسیدن به  مقصود و افشای عدم صداقت آنها، با حفظ و صیانت راهبرد مماشات امکان پذیر و به آن توصیه هم شده  است.

دشمنی گاهی علنی و مبارزه رویاروی است و گاهی فتنه گری است. فتنه گری از قتل و مقاتله شدیدتر و مؤثرتر است (وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ، بقره، 191). در این صورت، خدا به  اهمیت فتنه از جانب شیطان هشدار می دهد و با نون تأکید ثقیله به  فرزندان آدم می گوید مبادا شیطان با فتنه گری و مکر شما را بفریبد همچنان‌که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند (لَا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطَانُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ، اعراف، 27). نکتۀ جالبی که در این مورد می تواند مطرح شود این است که مردم اغلب فتنه  را نمی‌بینند تا آن را درست تجزیه و تحلیل کنند درحالی‌که مبارزۀ علنی همچون قتل  را همه می بینند و در برابر آن موضع می گیرند. شاید این‌که قرآن می گوید: (إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ، اعراف، 27)، به خاطر اهمیت فتنه است که خود را به خوبی نشان نمی‌دهد و همه کس آن را درک نمی کند و باید شواهد بسیار روشنی را ببینند تا باور کنند. حضرت علی هم در مورد فتنه می-گوید: یُؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیُمْزَجَانِ، (نهج‌البلاغه، خطبه 50) یعنی فتنه گران پاره ای از حق و پاره ای از باطل را درهم می آمیزند.

نکته پانزدهم. خروج از حاکمیت

خروج از حاکمیت، یکی دیگر از برنامه های شیطان است «فاخرُجِ» خدا در پی خروج شیطان از حاکمیت خداست. اول خدا نگفت برو، او قبلاً رفته بود؛ رفتنی بدون برگشت. عُجب، تکبر و حسادت آن‌چنان جلوی چشمان ابلیس  را گرفته بود که دیگر هیچ چیزی  را نمی دید. گرفتن مهلت از خداوند نه برای بازگشت، یا فکرکردن برای توبه، بلکه برای انتقام از آدم و فرزندانش تا روز برانگیخته شدن آدمیان بود و از این رو مهلتِ تا روز قیامت  را طلب می کند که البته خدا موافقت نمی‎کند که مهلت او «تا روز قیامت» باشد.

نکتۀ شانزدهم. شتابزدگی در رفع نیاز

نیازمندی های بشر در زمین  واقعیتی انکار ناپذیر است. اگر چه همه پدیده های عالم به خدا نیاز دارند اما گویی بشر بیشتر نیازمند است و آیه «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ» (فاطر،۱۵). «ای مردم شما به خدا نیازمندید و خداست که بی ‏نیاز ستوده است» از آن حکایت دارد. اما انسان در اغلب موارد با عجله و با انتخاب خود به انحراف می رود «خُلِقَ الْإِنْسَانُ مِنْ عَجَلٍ  سَأُرِیکُمْ آیَاتِی فَلَا تَسْتَعْجِلُونِ»(انبیا، 37) «آدمی در خلقت و طبیعت بسیار شتابکار است، (ای مردم) ما آیات (قدرت و حکمت بالغه) خود را به زودی به شما می‌نمایانیم (و شما را عذاب می‌کنیم) پس تعجیل مدارید.» و هم در بسیاری از موارد این انحراف را حق می داند «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا» (کهف، 103). بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم.  «الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا» (کهف، ۱۰۴). «[آنان] کسانی‏ اند که کوشش‏شان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود می ‏پندارند که کار خوب انجام می  دهند» و این تا آنجا پیش می رود که خود را بی نیاز از خدا می داند و همچون قارون می گوید: «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِنْدِی» (قصص،78). یعنی: «این مال و ثروت فراوان به علم و تدبیر خودم به من داده شد»!

در این واقعه خدا به  آدم می گوید که در بهشت (باغ معهود زمینی) بماند و دستورات وی   را اجرا کند و بر آن صبر و مداومت داشته باشد تا گرفتار مسائل روزمره و حاد زندگی نشود. اما او فاقد عزم لازم در امور است (و لم نجد له عزما) و شیطان او را می فریبد. جالب  است که عزم  را در «من عزم الامور» بعضی به  صبر و استقامت تعبیرکرده اند (طباطبائی، 1384، ج. 14. ،307). معنای مخالف این عبارات این  است که اگر به  حرف دشمنِ خود گوش فرادهی و از او پیروی کنی و یا به  درخت ممنوعه (آز و آرزومندی ) نزدیک شوی گرفتار مسائل اولیۀ زندگی خواهی شد. اما شیطان نقطه ضعف آدم را مبنی بر حرص و آز، یا نگرانی از آیندة او را می فهمد و برای آن نقشه می کشد. ما در زندگی بشر می‌بینیم که اهم مسائل زندگی و هدف اغلب جنگ‌ها و ستیزه جوئی ها بر سر تأمین همین نیازهای اولیه است، و این ها از اهم مسائل مدیریتی  است که باید در جامعه به  آن‌ها توجه شود. اگر زندگی مربوط به  شخص آدم بود، یا قرار بود فرزندان وی به صورت غیراجتماعی زندگی کنند چنین مشکلاتی به  این صورت برای آنها مطرح نمی شد!

ب-اگر چه بعضی از مطالب ذکر شده در بالا پاسخ به سؤالات مقدر بود در عین حال سؤالات مهم دیگری که در باب این داستان پرماجرا و پرمخاطره می تواند مطرح باشد عبارتند از:

1- آیا داستان آدم و شیطان تمثیل است یا واقعی؟

2- علت خطای شیطان و عصیان آدم درونی بود یا بیرونی؟

3- پرسش فرشتگان و مخالفت عمده شیطان با آدم بر سر چه بود؟

4- آیا خدا با ارحم‌الراحمینی خود نمی توانست شیطان  را ببخشد؟

5- چگونه شیطان انسان  را به کار بد می کشاند؟

6- آیا شر واقعی در طبیعت و انسان وجود دارد؟

و اما پاسخ‌ها:

1- آیا داستان آدم و شیطان تمثیل است یا واقعی؟

به نظر می رسد داستان آفرینش انسان امری واقعی و همیشه زنده و تأثیرگذار در همه ادوار زندگی فردی و اجتماعی انسان است و یکایک واژه های به کار رفته در آن حکایت از کاربردهایی خاص در زندگی او دارد. مقایسه خاک و آتش وجوه فراوانی دارد. اولاً به طور واقعی خاک منبع و مرکز تولید است و درون آن بسیاری از مواد و ارزش های طبیعی نهفته است. ثانیاً قدرت نگهدارندگی و توان تبدیل و بازآفرینی دارد. در خاک آن چنان استعدادی است که به محض فروریختن آب بر روی آن حیات جدیدی از آن سر می زند. خاک قدرت رستاخیزی دارد. تغذیه خلائق از خاک، و طراوت و زیبائی هم با آن همراه است. ثالثاً اینکه آدم از همین خاکی آفریده شده که دارای استعداد فراوانی است و به ویژه اینکه خدا عنایت خاصی به آدم و فرزندان وی به عنوان خلیفه و جانشین خود داشته است. رابعاً اینکه از خاک می توان به افلاک رسید، به این معناکه اگر هر چه بلندمرتبه باشی باید افتادگی بیاموزی و خاکی شوی تا عروج کنی! و خامساً اینکه خاک قدرت پذیرش دارد و هر چیز را در دل خود می پروراند، مخفی، تصفیه، و به خلقی دیگر بدل می کند در حالیکه آتش این چنین نیست. آتش، اگرچه گرما تولید می کند و قدرت پزندگی دارد، اما قدرت سوزندگی و تخریبش به مراتب بیش از خاک است. به این ترتیب اگر قرار باشد مقایسه ای از این نوع صورت گیرد شاید شیطان حرفی برای گفتن نداشته باشد. ارزش زمین، که ظاهراً همین زمین باشد به قدری است که در قرآن همواره در کنار آسمانها ذکر شده و در سوره طه (4) زمین مقدم بر آسمانهای بلندمرتبه آمده است.

اگر قرار به تمثیل باشد آنوقت این تمثیل به همه امور دیگر تسری پیدا می کند تا جائی که به انکار همه چیز منجر می شود. تازه تمثیل برای چه؟ تمثیل برای فهم بیشتر واقعیت است. ما وقتی می خواهیم چیزی را به خوبی تفهیم کنیم از مَثَل استفاده می کنیم. اما باید به این نکته توجه داشت که تا واقعیتی وجود نداشته باشد ما چگونه می-توانیم تمثیل به کار ببریم. بیان شاعرانه و استفاده ازتمثیل و تشبیه و استعاره، اغراق و غلو همه بر پایه واقعیت اصلی است. به قول معروف «تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها». یا آنچه به فردوسی نسبت می دهند که:

که رستـــم یلی بود در سیستان        که من کردمش رستم در داستان

می توان در میزان مشابهت، تمثیل، غلو و اغراق و نسبت به شاخ و برگ داستان تردید کنیم ولی اصل واقعیت را نمی توان انکار کرد. معمولاً شعرا و داستان نویسان برای تأثیر بیشتر آثارشان از این صناعات استفاده می کنند، اما خدا چه نیازی به این کار دارد. او اگر مثل هم می زند کاملاً بر واقعیت تطبیق دارد. مثل بر پشه  (بقره، 26)، یا آنانکه انفاق می کنند (بقره، 261) متکی بر واقعیت است. او بشر را آفریده و ویژگی های ظاهری و باطنی او را می داند. بازگویی داستانها صرفاً برای یادآوری و ذکر و به طور خلاصه است و از بشر می خواهد تا پند گیرد، مانند «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» «قمر، 17» و همانا ما قرآن را برای تذکّر (و پندپذیری)، آسان ساختیم، پس آیا پندپذیری هست؟ بازگویی قصه ها همین طور است «لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبَابِ» (یوسف، 111) یعنی «به راستی در سرگذشت آنان برای خردمندان عبرتی است».

 ابلیس بازمانده از نسل جن بود و جن واقعیتی است غیر قابل انکار.  علاوه بر ذکر نام جن در آیات قرآن سوره ای به نام جن (سورة 72) هم حکایت از واقعیت بسیار روشن آن میکند. سوره الرحمن مکرر از جن با تصریح و کنایه یاد شده است. معنای جن هر چه باشد نشان از امر پنهانی دارد و این که بشر بداند که علاوه بر جهان ظاهر، باطن و بواطنی هم وجود دارد. اصلاً هر پدیده محفوف به ظاهر و باطن و ملک و ملکوت است. بنابراین هر پدیده را همان ظاهر نمی توان تلقی کرد؛ زیرا که صدها راز و رمز دردرون و اطراف آن وجود دارد که حکایت  از همبستگی ذرات آن با هم دارد که بر اساس خواص ذاتیشان، با جهان اطراف خود دارای فعل و افعال و تأثیر و تأثر اند و موضوع بحث، تحقیق و کشف دانشمندان درهمه زمانها بوده و هست. این نه تنها به زندگی اطراف ما محدود نمی شود بلکه سراسر جهان از اتمها تا کهکشانها و سیاه چاله ها را هم شامل می شود.

ابلیس که ظاهراً  تنها بازمانده از نسل پیش بوده است برای خود عمر جاودانه خواست. اما  چنین به نظر می رسد که جنیان فعلی از نسل او باشند و اگر او تبهکار و نافرمان از کار درآمد ولی در بین فرزندان جن هم افراد نیکوکار و تبهکار وجود دارد (جن، 11) همچنانکه در فرزندان آدم صالح و طالح یافت می شود. پس جن همچون آدم دارای زاد و ولد و مرگ و میر است. اگر چنین باشد قطعاً ابلیس و فرزندانی که به فرمان اویند کارشان مضاعف است؛ هم باید جلوی ایمان فرزندان خود را بگیرد و هم به اغوای فرزندان آدم بپردازد (و الله اعلم). در هرحال به نظر می رسد بر اساس آنچه در قرآن آمده است آدم و فرزندان او بر جنیان برتری دارند.

2- علت خطای شیطان و عصیان آدم درونی بود یا بیرونی؟ 

در بارۀ انگیزۀ شیطان و آدم نسبت به  خطائی که کردند بحث شد. اما بعضی آن را به  جبر نسبت می‌دهند و به  این وسیله می خواهند عمل شیطان  را توجیه کنند. به طور مثال در پایگاه آوینی آمده  است:

در مصطلح حکمت که نظام هستی بر محور علیت و معلولیت می گردد، اِسناد افعال یاد شده به  ابلیس از سنخ اِسناد فعل به  فاعل قریب است و اِسناد آن‌ها به  خدای سبحان از سنخ اِسناد فعل به  فاعل بعید؛ یعنی ابلیس مبدأ فاعلی نزدیک و علت قریب  است و خدای سبحان مبدأ فاعلی دور و علت بعید، و منظور از قربت و غربت در نظام علّی و معلولی نظام طولی است علت قریب هم، در حوزه اقتدار علت غریب کار می کند.

که به  نظر نمی رسد در این‌جا جبر یا نظام علت و معلولی درست باشد تا سرانجام علت طغیان شیطان  را با واسطه به  خدا نسبت دهند. شیطان پس از این واقعه به خدا می گوید: «رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (حجر،39)  یعنی: پروردگارا به سبب آنکه مرا گمراه ساختی من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان می ‏آرایم و همه را گمراه خواهم ساخت» که از آن علت و معلولی یا جبر استشمام شود. ترجمه «به سبب» هم ظاهراً موردی ندارد. علامه طباطبایی  (ج 14:  237) در این مورد می نویسد:

بلکه مقصود از این اغواء آن غوایتی است که از خطاب خدایی استشمام نمود، و فهمید که لعنت مطلقه خدا که همان دوری از رحمت او و گمراهی از طریق سعادت است، برای همیشه در باره‌اش مسلم شده، البته این استقرار لعنت گزافی و بیهوده نبوده، بلکه اثر آن اغوایی است که خودش برای خود پسندید، پس اضلال خدای تعالی در باره او اضلال ابتدایی نیست، بلکه اضلال مجازاتی است، که مکرر گفته‌ایم جائز است و هیچ اشکالی ندارد، و به همین جهت بود که خدای تعالی هم آن را انکار نکرد و در آیه:" یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفاسِقِینَ" «۱» به بیانی که در ذیل آن و در چند جای این کتاب گذراندیم، به آن اعتراف و تصریح نموده است.

ضمن این‌که علت، بیرونی نیست و به عنوان توانائی و استعداد هر پدیده در وجودش توسط خدا جعل شده (فدائی، خبرآنلاین، 25/4/1398) و هر موجودی بر اساس شاکله، ذاتیات و توان‌مندی های خود عمل می کند. ابلیس همانند آدم دارای حق انتخاب و اختیار بوده است، و هر دو بر اساس ارادۀ شخصی خود تصمیم گرفتند و عامل بیرونی علت آن نبوده است. بنابراین علت، همواره درونی و عامل اصلی، و تصمیم در نهایت فردی  است؛ عوامل بیرونی فقط می توانند اثرگذار باشند (فدائی، 1395). این‌که چنین تصویرکنیم که خدا با جعل خویش ذات فردی از مخلوقات خود را خوب یا بد آفریده باشد توجیه ندارد. خلق و آفرینش خدا همواره خوب بوده و هیچ موجودی بذاته مضر و پلید نیست. هر موجودی در حدی که برایش تعیین شده کامل  است و از توان‌مندی خود در مسیر زندگیش استفاده می کند. خدا در طبیعت بد نیافریده و به ویژه در موجوداتی که دارای اختیارند هم کسی  را شریر خلق نکرده و همه  را به  خیر دعوت کرده  است. اگر چنین بود ابلیس در بین فرشتگان مدت‌های مدید به -عبادت نمی پرداخت. پا فراگذاردن از محدودة توانایی و قابلیت خویش، تصمیمی شخصی و مشکل آفرین است.

اگر بیان شود میان عبادت و عادت فرق است و عبادت شیطان بر حسب عادت بوده و نه عبادت واقعی، باز هم دلیلی بر این توجیه نیست. عده ای از مفسران «کان من الکافرین» را به «صار من الکافرین» (ویکی فقه، 25/4/1398) تعبیر کرده اند به  این معنا که او فرد خوبی بود و بعداً کافر شد. احتمال دارد ابلیس، در کنار فرشتگان با دیدن مراحل تکوینِ خلقت آدم که از گلی بدبو، چسبنده، و خشک آفریده شده بود، برایش قابل هضم نبود که چنین موجودی با این خصوصیات، صاحب این همه فضائل شده باشد. لذا یا او را به خاطر تعصب نژادیش دست‌کم گرفته بود، که خدا با قدرت خویش چنین موجود پستی  را به  این چنین مقامی رسانده، یا شاید گرفتار عُجب شده و خود را با آن همه عبادت برای این رسالت و فرمانروایی شایسته تر می دانست و این مشاهده، آتش خودبینی و حسادت  را در او شعله ور کرد، یا این‌که او سخن اعتراضی فرشتگان  را شنیده و همۀ این ها سبب شد تا چنین تصمیمی بگیرد. در هر صورت، او با تصمیم و ارادة خویش مستعد چنین اقدامی بوده و خلقت و حضور آدم و اظهار جعل خلافت و جانشینی از جانب خدا شاهدی بر این خصوصیت او شد و نه علت آن. او خود را با آدم مقایسه کرد و این مقایسه قیاسی مع‌الفارق بود و این ارزش آفرینی خدا از خاک دلالت بر نفی نژادپرستی است؛ اما شیطان توجه نکرد و با تمسک بر  نژاد خویش بر آدم رشک برد.

از این رو آدم هم همین‌طور، بر اساس ذاتیات خود عمل کرد. شیطان فقط او را اغوا کرد ولی آن‌که تصمیم گرفت آدم و حوا هر دو بودند. بنابراین علت  را باید در تمایلات و تصمیم گیری های خودشان جستجو کرد. این اصل است، چه فرد باشد، چه جامعه، در همه موارد صادق است. خودبینی و خودخواهی و خودپسندی اصل همۀ بدی‌ها است. به قول حافظ (غزل، 266):

میـــان عاشق و معشوق هیچ حـائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

خطر علاقمندی به دیده شدن یکی از آفات در زندگی است. ابلیس، که همچون انسان دارای قدرت انتخاب و صاحب اراده است و مدتی مدید در  بین فرشتگان به عبادت پرداخته است شاید می خواهد دیده شود. او در بین فرشتگان زمینه ای برای دیده شدن پیدا نمی کند. آخر تا کی عبادت کند یا ادای عبادت در آورد و کسی به آن توجه نکند. شاید یکی از دلایلی که ابلیس تمرد می کند می خواهد خود و عبادت خود را بنمایاند یا از خدا طلب مزد کند. آنکس که از روی خلوص، شناخت و با تقوی کار می کند پاداش هم نمی خواهد، او از عبادت خود لذت می برد. همین که در مسیر رضایت خالق خویش است برایش لذت بخش است. ما در زندگی روزمره خود می بینیم که بسیاری از مردم و به ویژه آنهایی که در موضوعاتی صاحبنظرند هم عاشق کار خویشند و هم در بسیاری از موارد دوست ندارند خود را مطرح کنند. البته در این جا هم می توان فرق قائل شد: عده ای می خواهند مطرح شوند تا معلم وارآموخته های خود را به دیگران برسانند و عده ای دیگر هدف از مطرح شدن برای انتفاع شخصی به هر شکل آن است. شهرت برای بسیاری مطلوب اصلی است و از این رو برای عده ای دیده شدن اصل می شود. آنقدر دیده شدن مهم می شود که حتی افرادی حاضر اند بر خلاف مشی قبلی خود، وقتی مورد فراموشی قرار گرفتند حرفهایی را بزنند، یا کارهایی انجام دهند که صد در صد با گذشته شان متفاوت است تا حضور دوبارة خود را اعلام کنند. شاید انگیزه شیطان برای این تمرد خودنمایی بود وآفرینش آدم این زمینه را به وجود آورد.

3-پرسش فرشتگان و مخالفت عمده شیطان با آدم بر سر چه بود؟

همانطور که اشاره شد بحث عمده فرشتگان و شیطان بر اساس رسالتی است که خدا بر دوش انسان گذاشته بود. آدم هم با توجه به استعداد خدادادیش این رسالت را قبول کرد. شاید امانتی را که خدا بر همه موجودات در آسمانها و زمین عرضه کرد و همه از پذیرش آن ابا کردند همین مسئولیت باشد. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا » (احزاب، 72) یعنی «ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناک شدند و[لی] انسان آن را برداشت. راستی او ستمگری نادان است». ظلوم و جهول بودن آدمی هم شاید بر این اساس باشد؛ زیرا انسان با آنکه دارای استعداد بود اما شاید نمی دانست که چه بار سنگینی رابر دوش گرفته است. 

در بحث خلافت سخن های زیادی گفته شده است یا می تواند به ذهن متبادر شود. اینکه آیا خلافت و جانشینی برای خود خدا است؟ آیا خلافت تکوینی یا تشریعی است؟ آیا خلافت آدم به معنای جانشینی او از نسل های پیشین است؟ آیا خلافت و جانشینی زمانی به فعلیت می رسد که در غیاب خلافت گذار باشد؟ آیا خلافت باید حتما زمانی باشد و آیا نمی توان آن را رتبی در نظرگرفت؟آیا خلافت نمی تواند بر حسب توانمندی و استعداد باشد؟

بدیهی است که خلافت و جانشینی برای خدا است. زیرا خود فرموده «خود می خواهم در زمین جانشین قرار دهم». این صراحت دارد و مورد اختلاف هم نیست. اما این جانشینی حد و حدود و تعریف مشخصی دارد. زیرا اگر چنین بود خدا به آن تصریح یا اشاره می کرد. اینکه خلافت باید در غیاب باشد درست به نظر نمی رسد. خدا در همان زمان که خلق کرد جعل جانشینی را هم در نظر داشت. یعنی هدف خلقت آدم جعل جانشینی او در امر اداره زمین است.  خدا خالق است و بر همه عالم تسلط و اشراف دارد. اما اراده او بر این تعلق گرفته است که مسئولیت و اداره زمین و عمران و آبادانی آن را به بشر بسپارد. این مطلب در زندگی عمومی ما برای حاکمان بشری هم جریان دارد که در زمان حیات خود جانشین تعیین می کنند و تا حدودی به او اختیار هم می دهند تا ببینند چگونه عمل می کند. خدا هم بحث خلافت را توأم با عمل مطرح می کند و می فرماید تا ببینیم چگونه عمل می کنید (یونس، 14). پیامبر اسلام بارها در زمان حیات خود علی را جانشین خود خطاب کرد و اختیاراتی را هم به او داد، ضمن اینکه بعد از او هم خلیفه و جانشین بود. بنا براین به نظر نمی رسد خلافت حتماً باید زمانی باشد. مأمون وقتی امام رضا علیه السلام را ولیعهد قرار داد امام شرط کرد که در هیچ کاری دخالت نکند. این به این معنا است که در حضور هم امکان خلیفه شدن یا قائم مقام بودن با داشتن اختیار مشخص امکان پذیر است. می توان گفت که خدا بشر را از نظر استعداد و توانمندی با درجاتی بسیار پایین تر جانشین خود قرارداد. بنابراین خدا آدم و فرزندان او را بر حسب توانمندی و زیر نظر خود برای مدیریت بر زمین مسئولیت، و راه را نشان، و تذکر داد که من مینگرم تا چگونه عمل می کنید. حتی کسانی که بیراهه می روند اگر چه کافرند اما در استفاده از استعدادهای خدادادی خود بیداد می کنند.

بحث خلافت تکوینی یا تشریعی یا خلافت و جانشینی از نسل های پیشین هم موردی ندارد. استخلاف در مورد مدیریت و فرمانروایی بر زمین است. چون ملک آسمانها و زمین از آن خدا است و او تدبیر می کند و به بشر مأموریت داده تا زمین را احیا و آباد کند.

بنابراین خدا انسانی آفرید با صفات خدایی فراوان چون خود، انسانی دارای اختیار، انتخاب، مدیریت، کاشف استعدادهای بالقوه در ابعاد گوناگون، با توانِ گرفتن تعلیم و بارور کردن آن، و حضور در صحنه عمل و گرته برداری از آفرینش خدا در کنار توان تبعیت از شیطان. این حق انتخاب و توان اراده و اختیاراست که ابلیس را تحریک می کند تا بگوید: فلیغیرن خلق الله (نساء، 119). و فرشتگان با سابقه ذهنی خود فقط جنبه منفی آن را در نظر گرفتند و پنداشتند که خدا موجودی چون خودشان را منظور دارد تا فقط فرمانبرداری کنند. و خدا گفت من می دانم چه می کنم و آنها گفتند سبحانک ما جز آنچه به ما آموخته ای نمی دانیم و قدرت تحلیل نداریم.

پس خدا چنین موجودی را با این همه توان آفرید تا انسان خود را بیازماید و خود را باور کند. و راه را از چاه هم به او نمایاند تا گمراه نشود و اگر عقاب می شود عذاب او بلا بیان نباشد. حال چرا خدا چنین کرد به خودش مربوط است.  به قول مولانا (دفتر دوم بخش، 36):

من نکردم خلق تا سودی کنم      بلکه تا بر بندگان جودی کنم

بر اساس آنچه در افسانه ها و اساطیر آمده خدا و ابلیس، یا خیر و شر همواره با هم در تعارض و تخالف اند. این مطلب در بسیاری از افسانه ها به گونه ای آمده است که گویی خدا همواره مزاحمی بر سر راه خود داشته و دارد که نمی تواند از شر آن رها یابد، اما  بیان قرآن این چنین نیست. در تاریخ زندگی انسان دو فرد آدم و ابلیس و فرزندان آنها رویاروی هم به مبارزه می پردازند. مبارزه این دو بر اساس اطاعت و عدم اطاعت از فرمان پروردگار است که هر یک بر اساس اراده و انتخاب خودتصمیم می گیرند. بنابر این افسانه هایی که حکایت از مزاحمت شیطان برای خدا دارد یا اهورمزدا را در مقابل اهریمن قرار می دهد توجیه ندارد.

انسان باید بداند که رقیبی از جن دارد که حق انتخاب دارد. ابلیس پس از اینکه از مهلت خدا اطمینان یافت شروع به تهدید کرد. پشتوانه داشتن در اغوا مهم است. معمولاً تمرد شخصی است ولی فتنه گری و اغوا پشتوانه می خواهد.

4- آیا خدا با ارحم الراحمینی خود نمی توانست شیطان  را ببخشد؟ 

بعضی ممکن است چنین استدلال کنند که درست است که ابلیس خطا کرد ولی آیا خطای او به  آن اندازه بود که برای همیشه مطرود و مرجوم شود؟ آیا زمینه بازگشت برای او نبود؟ یا خدا با توجه به رحم بی منتهایش نمی-شد ابلیس  را ببخشد؟ اگر به  آیات مطرح شده دوباره دقت کنیم متوجه می شویم که ابلیس آن‌چنان گرفتار خودبرتربینی یا حسادت شده بود که به  هیچ قیمتی حاضر نبود به  شاهکار قدرت خدا در خلقت آدم اعتراف کند. نه تنها اعتراف نمی کند بلکه فرافکنی می کند و خطای تکبر خویش  را به  خدا نسبت می دهد و آن  را اغوا می نامد. فرافکنی به  این معناست که مشکل  را در خود نبینی و به  دیگری، یا دیگران نسبت دهی. این فرافکنی هم در زندگی فردی، یا اجتماعی و حکومتی! وجود دارد. این نسبت ناروا دادن به  افراد و دیگرانی که دارای اختیار هستند معنادار است. وقتی فرافکنان نتوانند گناه خود را به  دیگران نسبت دهند و با منطقی که دارند آن‎چه رخ داده با یافته ها و بافته هاشان منطبق نباشد آن را به عوامل طبیعی و سرانجام روزگار نسبت می دهند!

فرافکنی هر چند هم قوی باشد، آخرش اعتراف یا افشاگری از سوی فرافکنان است. نمونۀ بزرگ آن شیطان است که به تعبیر قرآن در آخر کار و در روز قیامت به  همۀ گمراه شدگان می گوید من فقط از شما خواستم و شما را دعوت کردم! شما چرا پذیرفتید؟ مرا ملامت نکنید، خودتان  را سرزنش کنید! «وَقَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلَا تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکُمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَا أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ (ابراهیم، 22). یعنی: «و چون حکم (قیامت) به پایان رسید (و اهل بهشت از اهل دوزخ جدا شدند) در آن حال شیطان (برای نکوهش و تمسخر کافران) گوید: خدا به شما به حق و راستی وعده داد و من به خلاف حقیقت شما را وعده دادم و خلف وعده کردم و بر شما (برای وعده دروغ خود) هیچ حجت و دلیل قاطعی نیاوردم و تنها شما را فراخواندم و شما اجابتم کردید، پس (امروز شما ابلهان که سخن بی‌دلیل مرا پذیرفتید) مرا ملامت مکنید بلکه نفس (پر طمع) خود را ملامت کنید، که امروز نه من فریادرس شما خواهم بود و نه شما فریادرس من توانید بود، من به شرکی که شما به (اغوای) من آوردید معتقد نیستم، آری (در این روز) ستمکاران عالم را عذابی دردناک خواهد بود.

نقطۀ مقابل فرافکنی و مقصریابی، توبه و بازگشت است. اولین نشانۀ توبه و بازگشت، عذرخواهی و اعتراف است. راه‎‌های بعدی اقدام عملی است. ما در جامعۀ خود و نیز در زندگی فردی به وفور فرافکنی و عاقبت آن  را مشاهده می کنیم. خطا می کنیم و خوب می دانیم که مقصر اصلی خود ما هستیم  اما آن  را به  دیگران نسبت می دهیم و دشمن  را مقصر می دانیم و اگر نشد می گوییم خدا خواست و قضا و قدر بود و وقتی در محضر دادگاه قرار گرفتیم آن وقت اعتراف می کنیم.

همان‌طورکه ذکر شد نمی توان گفت که شیطان ذاتاً شریر بود (طباطبائی، 1384، ج. 8، 27) زیرا اگر چنین بود مدتی طولانی در بین فرشتگان به  عبادت نمی پرداخت. شر از تصمیم غلط و اصرار بر آن به خاطر حب نفس، جاه طلبی و تکبر به  همراه حسادت که همه منشأ خودبینی دارند، نتیجه می شود و اصرار بر آن می تواند همة اعمال  را باطل و میل به  ضلالت  را تقویت کند. خدا هیچ موجودی  را بی حکمت نمی آفریند و نمی‌خواهد که موجودات منشأ شر باشند. برای انسان هم همین‌طور است. خدا برای موجودات دارای اختیار راه را از چاه باز می نماید و مشوق های لازم  را برای تبعیت از راه درست بیان می کند تا حجتی برای کسی باقی نماند. اما وقتی کسی خود به  بخت خود لطمه وارد می کند چه می شود کرد و به  اصطلاح، خودکرده  را تدبیر چیست!

جالب است که شیطان در نسبت‌دهی اغوا به خدا معلوم نمی کند که موضوع اغوا چیست. خدا هم از بس سخنان وی سخیف  است در قرآن به  آن اشاره ای نمی کند. آیا اگر او خود را مجبور می دانست پس چرا بر خلاف خواست خدا خط و نشان می کشد و اظهار می دارد من چنین و چنان می کنم و این نشان اختیار است! آن‌قدر کیفیت فرایند آفرینش آدم و مسئولیتی که خدا بر دوش او گذارده برای او سخت و او را عصبانی کرده  است که حتی لطف خدای قادر مهربان  را هم قبول ندارد. زیرا اگر قبول داشت بعد از آگاهی به  اغوای ادعایی‌اش درخواست کمک، یا اظهار برگشت و ندامت می کرد. ابلیس نه تنها چنین نکرد بلکه در عوض تقاضای مهلت برای ایجاد اغتشاش کرد. همۀ این‌ها نشان می دهد که او به راستی با دیدن قدرت انسان به خدا هم کافر شده  است. همچنان‌که قابیل نسبت به  هابیل دست به  طغیان زد. البته چه بسا قابیل از کردة خود پشیمان شده باشد ولی ابلیس نه تنها پشیمان نمی شود بلکه خطای خود را توجیه می کند. از این رو دیگر جایی برای بخشش و آمرزش از جانب خدا برای وی نیست.

این‌که بعضی ممکن است بگویند خدا می‌توانست شیطان  را ببخشد درست نیست زیرا گناه شیطان، چیزی خصوصی و فردی بین او و خدا نبود. گناه او تکبر بر آدم و دشمنی با وی و فرزندان او بر اساس حسادت بود. او حکم و فرمان اجتماعی خدا را نقض کرد، بر آن اصرار ورزید و در برابر فرشتگان آن  را به نمایش گذاشت و برای همین هم از خدا مهلت خواست تا دشمنیش  را علنی و فراگیر کند، و به  عزت خدا سوگند خورد که از هر امکانی در این  باره استفاده کند. در این صورت آیا جایی برای بخشش او وجود داشته و دارد؟

 این‌که چرا خدا به  او مهلت داد یک احتمال از جانب خدا دارد و یک احتمال از جانب او. مهلت خدا یا به خاطر پاداش عبادتی بود که تا آن زمان کرده، یا شاید برای این‌که اگر بخواهد برگردد زمان داشته باشد. اما احتمال قریب به  یقین از جانب شیطان این  است که او به  دورۀ طولانی حکومت آدم و اولاد او بر روی زمین واقف می-شود و مهلت  را برای مبارزه با آدم می‌خواهد. حتی آن قدر دایره  را وسیع می گیرد که تا زمان برانگیخته شدن انسان‌ها (یوم یبعثون) را در بر بگیرد که خدا با آن موافقت نمی کند. و این نشان از تصمیم سخت و بغض آلود شیطان دارد که خلافت آدم برایش قابل تحمل نیست.

احتمال دارد اگر خدا به  شیطان فرصت نمی داد و خواستۀ او را اجابت نمی کرد حمل بر ضعف و ترس خدا از مخلوقش تلقی می شد و شاید بعضی خدا را متهم می کردند که شیطان تقاضای فرصت برای توبه و تجدید نظر در اَعمال خود کرده و مورد پذیرش قرار نگرفته  است. پذیرش تقاضای شیطان نهایت بزرگواری خدا را نشان می‎دهد و دال بر رأفت و رحمت الهی حتی به  متخلف و یاغی است و اتمام حجتی بر او است تا عذر و بهانه ای نداشته باشد. اگر خدا بخواهد هر متخلفی  را به یک‎باره تنبیه کند امکان رشد مختارانة مخلوقِ خود را با تکیه بر تصمیمات بخردانه سلب کرده و راه عیان شدن خوب از بد را، دست‌کم برای فهم خود آنان از بین برده است. لذا با این‌که شیطان به  اغوای بندگان خدا می پردازد اگر خدا قبل از انجام آن بخواهد او را تنبیه کند قصاص قبل از جنایت کرده است و این کار خدا نیست. خدا برای آدم هم راه را از چاه مشخص و توصیه کرده که شیطان  را دشمن خود بداند و از او پیروی نکند.

باز در این‌جا سؤالی مطرح می شود و آن این است که آیا ابلیس می دانست که اگر آدم  را بفریبد چه بر سر او می‌آید؟ معلوم نیست. شاید خبر نداشت و شاید هم خبر داشت و پیش خود فکر کرده که او شش هزار سال عبادت کرده و بهره ای نبرده حال به طغیان و سرکشی بپردازد و به اصطلاح لذتش را ببرد. شاید از اول هم طبع او بر ماجراجویی بوده، و وی مجال و زمینه بروز آن را نمی یافته است. در هرحال در اینکه چرا آدم  را به  شکستن عهدش با خدا ترغیب می کند چند احتمال به  نظر می رسد. اول این‌که می‌خواهد قدرت خدا را تضعیف کند و با سرپیچی آدم از نهی خدا نسبت به درخت ممنوعه، هیمنۀ فرمان الهی را زیر سؤال ببرد. دوم این‌که برای خود شریک جرمی ولو از نوعی دیگر درست کند و بگوید خدایا من تنها نبودم که با تو به  معارضه برخاستم. آدم نیز از فرمان نهی تو تخلف کرد. سوم این‌که چون از خدا مهلت گرفته بود که تا وقت معلوم زنده باشد و هنوز از عمر طولانی شخص آدم مطمئن، و برای او هم فرزندانی نبود، می خواست حریفانی از نسل آدم داشته باشد تا آنها هم با تبعیت از تخلف پدرشان با شیطان همگام باشند.

درخواست مهلت شیطان تا روز رستاخیز سؤالی  را به دنبال خواهد داشت که مگر شیطان از زنده شدن مردگان خبر داشت که از خدا تا روز قیامت مهلت خواست؟ پاسخ می تواند این باشد که دانش او یا بر اساس اطلاعی  است که نسبت به آفرینش های قبلی خدا از آدم و حتی جنیانی که فانی شدند داشت که قطعاً آن‌ها هم روزی برای بازخواست زنده می شوند، یا این‌که شیطان می دانست که هر پدیده ای (مخلوق) سرانجامی دارد و اگر دارای اختیار باشد در نهایت روزی برانگیخته خواهد شد و بازخواستی برای وی خواهد بود.

بنابراین اقدام شیطان از روی عجب، خودخواهی و حسادت است و نه به  فرد آدم بلکه به  مقام جانشینی و فرمانروایی او بر زمین معطوف است. اما آیا شیطان با وجود توجیه نژادپرستانه اقدامش، اصرار بر درستی تصمیم خود، فرافکنی گناه خویش، عدم بازگشت و درخواست توبه، و بالاخره مهلت‎خواهی و تهدید بر اغوای بنی‌آدم، جایی برای بخشش برای خود گذاشته بود؟ قطعاً خیر و این به  راستی مایة عبرت  است. حضرت علی(ع) در خطبۀ 192 نهج‌البلاغه می‌فرماید: فاعتبروا بما کان من فعل الله بابلیس اذا حبط عمله الطویل و جهده الجهید و کان قد عبد الله سته آلاف. یعنی: پند و عبرت گیرید به  آن‎چه خداوند با ابلیس رفتار کرد، در آن هنگام که شیطان اعمال و عبادات طولانی و تلاش و کوشش های خود را که شش هزار سال بندگی بود به  ساعتی تکبر ورزیدن بر باد داد!

جامعه هم یک کل به  هم پیوسته  است. چه‌بسا تصمیم هایی از پدران که در زندگی فرزندان تأثیرگذار است. وسوسة دیگران در صورتی مؤثر است که فرد خود بخواهد و زمینه  را برای نفوذ وسوسه فراهم کند. اگر به  واقع در جهان و حوادثی که در آن رخ می دهد بنگریم و به  دقت ریشه های آن‌ها را بررسی کنیم عموماً به عللی چون خودخواهی و سپس توجیه آن در قالب خانواده خواهی، قوم دوستی، قبیله خواهی، ملی گرایی، و  نژادپرستی  برمی‎خوریم.

5- چگونه شیطان انسان را به کار بد می کشاند؟ آیا او انسان  را مجبور می کند؟

 آن‎چه در این باره می توان گفت این است که بر اساس آموزه های قرآنی شیطانِ مطرود هیچ قدرت اجرایی برای ایجاد فساد در جهان ندارد. او با سرکشی و اصرار بر آن از منزلت خود سقوط کرد. اما از خدا مهلت خواست و خدا هم نه برای اغوای بشر بلکه برای ایجاد فرصت برای بازگشت او، پذیرفت. او پس از اطمینان از داشتن فرصت به عزت خدا سوگند می خورد تا آدم و فرزندان وی  را اغوا کند. اغوای او با پوشش همراه است. او از ابزار خیرخواهی (دلالت)، سوگند خوردن، وعده دادن، و تدلیه (زیر پا خالی کردن) استفاده می کند و ابراز می دارد که بر سر راه مستقیم هدایت خدا می نشیند و هر که  را بتواند گمراه می کند. او به جای بازگشت، به  تهدید و انتقام-گیری متوسل می شود. ولی او تنها می تواند در قالب تزیین ، تسویل و تسویف به  اغوای آن‌هایی که به  او، و به -همۀ کسانی که به  او  نزدیک می شوند بپردازد.  تذکر این مطلب هم مفید است که در قرآن آمده که شیطان گفت من آدم  را از روبرو و پشت، راست و چپ می فریبم و به  بالا و پایین اشاره نکرده  است (اعراف، 16). شاید این بدین معنا است که وسوسه شیطان از اطراف و اطرافیان و بیشتر در جامعه و از طریق افراد و دوستان ناباب است. فتنه او از زمین نمی روید و از آسمان هم نمی بارد. آسمان و زمین از آنِ خداست و شیطان بر آن تسلط و اشرافی ندارد.

بنابراین، این انسان  است که خود تصمیم می گیرد که به  محیط گناه نزدیک  شود و از وسوسه شیطان پیروی کند. بدیهی  است وقتی کسی با میل خود به  گناه نزدیک شود عاقبتش سقوط در ورطۀ خطر خواهد بود و کسی جز خود را نباید ملامت کند. به قول ناصرخسرو:

نکوهش مکن چرخ نیــــلوفری را     برون کن ز سر باد خیـــــــره سری را

چو تو خود کنی اختر خویش را بد      مدار از فلک چشـــم نیک اختری را

از آن‌جا که آدم ابوالبشر غفلت کرد و با نسیان، قول خدا را نادیده گرفت و به  شیطان گوش فراداد، بدیهی  است فرزندان او هم از این غفلت و نسیان بی‌بهره نخواهند بود. فرمان خدا که «اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» (بقره، 36) شاید ناظر به  همین مسئله باشد. لذا انسان باید کاملاً مراقب باشد که اگر خطا کرد هرچه سریع‌تر توبه کند. اما این‌طور نیست که خدا گناه‎کاران  را بیشتر از صالحان دوست داشته باشد همچنان‌که بعضی از متصوفه به  آن قائل شدند. آن‌ها این مطالب  را گاه از آن جهت می گویند تا شیطان  را هم تبرئه کنند (بنگرید به پانویس 5 در همین مقاله).

من در فرازهای بالا به  دشمن شناسی اشاره کردم که خدا هم بر آن تأکید کرده  است. اما این نکته هم قابل ذکر است که خدا درس تحمل دشمن  را هم داده  است. وقتی خدا خود شیطان مطرود ملعون  را از دایرۀ حکومت خویش بیرون می بیند، او را فوراً از بین نمی برد و او را تحمل می کند، ضمن این‌که به  بندگانش هشدار می دهد که همواره مواظب او باشند. بنابراین تحمل دشمن و مخالف تا جایی‎که به  مبارزۀ علنی برنخاسته و صرفاً با توان‌مندی خود به  وسوسه‌گری می پردازد هشیاری و بیداری فرزندان آدم  را می طلبد. این یک امر اخلاقی و تربیتی است که همواره باید نسبت به کید دشمن و ترفندهایی که دارد هشیار بود. خدا آن  را برای تشحیص نیک از بد معرفی می کند («لِیَمیزَ اللّهُ الْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (انفال، 37). اگر ما غفلت کنیم هر بلائی که بر سرمان بیاید تقصیر ما است و دشمن اقتضایش دشمنی است. ساده دلی و ساده انگاری و غفلت در زندگی بزرگ‌ترین آفت شکست است و در این مورد نباید دشمن  را شماتت کرد بلکه باید تقصیر یا قصور خود را پذیرفت. به  عبارت دیگر نباید کم-کاری های خود را به  حساب بزرگی دشمن گذاشت که البته ما در اغلب موارد به خاطر ترس یا حرص چنین می کنیم و به  قول معروف «هر عیب که هست از مسلمانی ما است». تقویت بنیه ها نه تنها در امور نظامی «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ» (انفال،60) تعیین‌کننده است بلکه در همۀ موارد فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و غیره که پشتوانۀ امور نظامی است کارساز و وظیفۀ همگانی است.

نکتۀ دیگر این‌که خلافت آدم بر روی زمین باید با ارشاد و هدایت توأم باشد. به  تعبیر دیگر اگر مشروعیت جانشینی نیز وجود داشته باشد، برای اجرای خلافت باید مقبولیت نیز تحقق یابد. حتی خدا با آن‌که شیطان را ملعون و مطرود می کند ولی او را حتی به  پذیرش سخن خویش مجبور نمی کند. البته کاری هم به وی نمی سپرد و او را از امور اجرایی منع می کند. سیرۀ همۀ انبیای الهی هم همین‌طور بوده است. هیچ‌کدام با زور افراد را مجبور به پذیرش نکرده اند. همۀ آن‌ها برنامۀ خود را از طریق ارشاد و توجیه فرهنگی شروع کردند تا مردم با آن‌ها همگام شدند و پذیرش جمعی به  وجود آمد و قیام توسط خود آنان صورت گرفت («لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط» (حدید، 25)). بنابراین مقبولیت و پذیرش عمومی اساس کار خلافت الهی و جانشینی وی است.

6- آیا شر واقعی در جهان وجود دارد؟ 

مسئلۀ شرور و آفات همواره در زندگی فکری و اعتقادی بشر بوده و هست؛ تا جایی‌که بعضی اهریمن  را در برابر خدا قلمداد کرده‌اند. این مسئله آن‌قدر مهم است که پلاتنینگای خداپرست می نویسد: (ویکی‌پدیا، تاریخ بازدید 31/4/98) «از تمام براهین خداناباورانه، فقط برهان شر است که سزاوار است واقعاً جدی گرفته شود». ادیان هم نسبت به  شرور توجه فراوان کرده اند و برایش پاسخ‌هایی دارند. آن‎چه بیشتر خودنمایی می کند شر و شرور در زندگی بشر است. بشر با فراموش کردن تصمیمات خود سعی دارد شرور را به  دیگری و به ویژه به  خالق هستی نسبت دهد. اما باید دید آیا این چنین است؟

توضیح اینکه به اصطلاح، شر یا در طبیعت است، یا در وجود انسان. رابطه شر و ابلیس هم قابل توجه است. از آن‌جا که خدا به همۀ موجودات لطف و عنایت دارد هرگز حتی برای شیطان هم بد نمی‌خواهد. خدا و جهان آفرینش او جز خیر نمی تواند باشد. زیرا شر بنابر اظهار فیلسوفان بی‌نظمی در برابر نظم است (گیسلر ، 1391) که خیر کامل و مطلق است. خدا بر اساس آفرینش خود می خواست و می‌خواهدکه همه چیز منظم باشد و حتی آفرینش انسان هم برای ایجاد نظم و اطاعت از قوانین خلقت و آموزه های فطرت  است. اما شیطان در این مورد نافرمانی کرد. علتش به  خودش برمی گردد. همان‌طور که ذکر شد او یا حسادت ورزید، یا تکبر کرد، یا هر دو را در کنار هم داشت. بر اساس روایات، او وقتی دید که آدم از خاک و از گل بدبو آفریده شد، او را چندش‌آور دانست و حتی نسبت به  خلق خدا و تصمیم وی تردید کرد و با آن‌که سال‌ها خدا را عبادت کرده بود این آفرینش و تصمیم گیری او را نپذیرفت. او بدون اندیشه و توجه به  عواقب تصمیمش خود را برتر دانست؛ درحالی‌که دلیلِ استواری بر آن نداشت. او حتی با تردید نسبت به این خلقت ننگریست بلکه با ضرس قاطع خود را برتر دانست. خوب در برابر چنین تصمیمی خدا چه باید می کرد؟ او سرکشی و نافرمانی نمود و خدا هم او را طرد کرد. پس شر که همانا ایجاد بی‌نظمی باشد از جانب ابلیس شروع شد.

شر در کلام و فلسفۀ غربی بسیار پررنگ تر است تا جایی‌که به  انکار خدا منتهی شده  است. این‌که این‌قدر مسئلۀ شرور در عالم و نسبت آن با خدا پررنگ شده است به  اعتقادات اولیه ای برمی گردد که خدا و انسان  را توصیف می‌کند. اگر به  تورات و انجیل و توصیفاتی که از خدا و بندۀ او داده‌اند بنگریم قدری متوجه این مبالغه در مورد شرور در جهان می شویم (صدقی، 1385، 75). گیسلر بخش چهارم کتاب خود به نام «فلسفۀ دین» را در چهار فصل به  مسئلۀ شر اختصاص داده  است. او در آغاز این بخش می‌نویسد (گیسلر، 1391، 439):

قلمرو دیگری از دغدغه های فلسفة دین، مسئلۀ شر است. شر مشکلی جدی برای هر نوع جهان بینی است، ولی این مشکل برای خداباوریِ توحیدی مشکل خاصی  را به  وجود می آورد. زیرا خدای مورد اعتقاد خداباوریِ توحیدی همه دان (عالم مطلق) است و می توانسته  است مانع جهانی آمیخته با شر گردد؛ او دوست‌دار همه چیز است و احتمالاً می‌بایست شر را از بین می برد؛ او همه  توان مطلق است و توانایی محو شر را داشته است. با این همه هنوز شر در عالم باقی است. چرا؟

گیسلر (1391، 462) پس از بحث مفصلی در این باره به  ابعاد شر برای خداباوران اشاره می کند و سه وجه مابعدالطبیعی، اخلاقی و فیزیکی  را مورد توجه قرار می دهد و استدلال‌های هر سه گروه را به  شرح زیر بیان می-کند. استدلال در وجه مابعدالطبیعی این چنین است:

1 - خداوند پدیدآورندۀ هر چیزی در جهان است. 2- شر، چیزی در جهان است. 3- بنابراین خداوند پدیدآورندۀ شر است.

در بند اول این استدلال باید توضیح داده شود که: بلی خدا پدیدآورندۀ همه چیز در جهان هست منتها بعضی  را مستقیماً و بعضی دیگر را غیرمستقیم به  وجود می آورد. در عین حال همه بر اساس مشیت خدا بر طبق فرایندی عمل می کنند که زیر نظر اوست. در این بین موجودات مختار می توانند بر وفق مشیت او، یا بر خلاف میل و ارادۀ خدا پدیدآور باشند. بند 2 هم اشکال دارد. زیرا اولاً تعریفی از شر داده نشده، ثانیاً شر مطلق وجود ندارد و اگر شری هست نسبی است. ثالثاً اگر شر در جهان وجود دارد باید معلوم شود این شر فردی، اجتماعی، و خودکرده، یا بلای طبیعی است و برای کی و تا چه مقدار است. لذا نتیجه گیری سریع در استدلال فوق که خدا پدیدآورندۀ شر است بی‌مبنا است.

در وجه اخلاقی شر چنین استدلال می شود (گیسلر، 1391، 463-464):

1- شر وجود دارد. 2- خدای قادر مطلق می توانست شر را نابود کند 3- خدای خیرخواه می بایست شر را نابود کند. 4- بنابراین چون شر از بین نرفته، پس یا: الف) خدا قادر مطلق است و در نتیجه به  نوعی بدخواه است، یا، ب) خدا خیرخواه است و در نتیجه به نوعی ناتوان است، یا ج) خدا هم بدخواه است و هم ناتوان. یا، د) اصلاً خدایی وجود ندارد.

در این استدلال هم که شر وجود دارد باید معلوم شود آیا منظور شر در طبیعت است یا در جوامع انسانی؟ و نمی توان با ضرس قاطع چنین گفت که در طبیعت شر وجود دارد. جهان آفرینش جهانی خودتنظیم است و فرایندی عمل می کند و هیچ چیز خارج از ضابطه نیست و از این  رو دانشمندان با پیشرفت علم همه چیز را پیش-بینی می کنند. شر توسط موجودات مختار به وجود می آید و اگر قرار باشد خدا جلوی آن  را بگیرد، معنایش سلب اختیار از انسان است، و اگر خرابکاری های انسان را نادیده بگیرد یا آنها را رفع و رجوع کند باید مسئول پاکسازی خرابکاری‌های عده ای خرابکار و مفسد باشد و به آن‌ها جایزه دهد. این کار باعث جری شدن مفسدان و بی انگیزه شدن صالحان خواهد شد و این کارِ خدا نیست. بنابراین بند الف قابل قبول نیست؛ زیرا چرا باید قادر مطلق شرور ایجاد شده توسط مفسدان  را از میان بردارد تا آن‌ها را جری تر و مصلحان را بی انگیزه و آزرده خاطر کند؟ و بند ب هم درست نیست چون خیرخواهی خدا با پاک کردن نتیجۀ بدِ کارِ خرابکاران ملازمه ندارد. نتیجه گیری ج هم فاقد اعتبار است زیرا قادر مطلق و خیرخواه کامل بودن ایجاب می کند تا به  بندگان مختار بفهماند که باید نیک بیندیشند و نیک عمل کنند و چنان‌چه تخلف کردند خدای قادر مطلق می تواند آن‌ها را درجا تنبیه کند اما نمی کند و به  آن‌ها مهلت می دهد زیرا خیرخواه کامل جز خوبی برای بندگانش نمی‌خواهد منتها اگر کسی به خود، دیگری و طبیعت ضرر زد طبق قانون منظم جهان، هر عملی عکس‎العملی دارد و لذا نتیجة آن دیر یا زود بر طبق فرایند زمانی ظاهر خواهد شد. کسانی که در معرض خطر هستند باید تا جایی‌که می‌توانند از شر اجتناب و از بروز آن جلوگیری کنند و چنان‌چه به  وظیفۀ خود عمل کردند و موفق نشدند مسئول نخواهند بود و جبران آن را بعداً از جانب خدای قادر خیرخواه دریافت خواهند کرد. بنابراین خیرخواهی مطلق خدا ایجاب نمی کند که جلوی افساد مفسدان  را بگیرد زیرا با قوانین و فرایندهایی که خود در جهان گذاشته است و نیز با اختیار انسان منافات پیدا می کند. قدرت مطلق او نیز نمی بایست بلافاصله شرور را از بین ببرد تا پاداشی برای مفسدان باشد. نتیجه گیری د از همه تعجب‌انگیزتر است! که بی دلیل یا با دلایل واهی به انکار خدا می-پردازد و به قول سعدی:

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود      هر که فکرت نکنــد نقش بود بر دیوار

در وجه فیزیکی هم چنین استدلال شده است (گیسلر،1391، 465):

 1- یا باید دست به  دست پزشک داد و با طاعون جنگید، یا باید با زهدِ زاهد همراه شد و با طاعون مقابله نکرد. 2- ولی نجنگیدن با طاعون عمل ضد انسان دوستانه ای است. 3- و از سویی جنگیدن با طاعون جنگیدن با خدایی  است که این بلا را فرستاده  است. 4- بنابراین اگر انسان دوستی  حق باشد، خداباوری باطل  است.

خطای این استدلال بیش از دو استدلال دیگر روشن است. زیرا به خوبی نشان می دهد که آموزه های غلط مدعیانِ دینداری چگونه خدا را معرفی کرده اند. اول این‌که خدا را خدای امور غریب و عجیب معرفی می کنند و دوم این‌که هر چه بر سر انسان بیاید را کار خدا می دانند که باید آن  را پذیرفت و در برابر آن کاری نکرد که البته این امر باطلی است. گیسلر (465) هم به  این نقص استدلال اذعان کرده  است.

به  نظر می رسد باید به  این صورت استدلال کرد. خدا خالق مطلق و خیرخواه کامل  است که جهان  را آفرید. او در همه  حال جهان  را تدبیر می کند. در جهانِ تکوین نظم کامل برقرار است و هرگز شری در آن نیست. همۀ جهان با فرمان «کن» او به وجود می آید و با «یکون» مسیر فرایندی خود را طی می کند و این قانون و خواست خداست. اگر زلزله، سیل، یا آتشفشان رخ می دهد همه بر اساس علل ذاتی و درونی و جعل خداوندی  است که صورت می پذیرد. اگر حیواناتی به  جهان می آیند یا می روند باز هیچ نقص و عیبی در کار نیست. اگر حیوانات از هم تغذیه می کنند بر طبق نظمی  است که در جهان  است و این  را به  حساب شر نباید گذاشت. اگر فرض کنیم حیوانات و حتی گیاهان از هم تغذیه نمی کردند جهان پر از انواع می شد و جا برای زندگی تنگ می گشت. ضمن این‌که اگر هر موجودی بدون دشمن، آسوده می خورد و می خوابید هم گرفتار پر وزنی می شد و هم ترکیب خود را از دست می داد. پس جهان به گونه ای آفریده شده  است تا همه چیز موزون و به  اندازه در جهان وجود داشته و پایدار باشد و استمرار یابد و این کمال خیر است.

مسئلۀ اصلی، زندگی انسان و اختیار اوست. خدا راه و چاه  را به  انسان نموده  است. مسئولیت هر فساد و شری که در جهان اتفاق بیفتد به  عهدۀ انسان  است و برای این  است که از حدود الهی پیروی نکرده  است. شیطان هم به-لحاظ اجرا هیچ نقشی در فساد جهان ندارد. او فقط تحریک و تشویق می کند. بشر یا به دلیل جهل، ترس و حرص، یا ظلم و ستم و فزون خواهی، و یا به دلیل ماجراجویی فساد می‌کند و شر به وجود می آورد. بنابراین مسئولیتش به  عهدۀ اوست. حال اگر خدای توانا و خیرخواه دخالت کند اولاً با قوانین او یعنی ساختار فرایندی جهان مغایر است و دخالت او بدان معنا خواهد بود که خود قانون خود را نقض کرده  است، ثانیاً دخالت خدای توانا و خیرخواه برای از بین بردن شرور موجب جری شدن تبهکاران و دلسردی مؤمنان خواهد شد و ناقض فرامین تشریعی خدا خواهد بود که به  بشر به عنوان جانشین توصیه کرده  است که بر وفق قانون عمل کند. بنابراین دخالت خدا خود موجب بی نظمی و شر بلکه شرور عدیده خواهد شد.

ممکن  است گفته شود که بشر در بعضی موارد تقصیر و حتی قصوری ندارد و گرفتار شر می شود. در این‌جا باید به جوانب مختلف بی دقتی‎ها، جهل‎ها، خودخواهی‌ها و ماجراجویی های بشر در زمان حال و حتی نسل های گذشته توجه کرد تا معلوم شود چرا چنین اتفاقاتی افتاده  است. به عنوان نمونه، قوم بنی‌اسرائیل مبارزه با طاغوت  را رها کردند و به  موسی گفتند تو و خدایت بروید و با طاغوت بجنگید، ما این‌جا نشسته‎ایم و هر وقت کار تمام شد ما به شهر داخل می شویم (مائده، 24). خدا هم در اثر این نافرمانی آن‌ها را چهل سال آواره کرد تا نسل جدیدی بر سر کار آیند و به  تلاش و مجاهده بپردازند. بنابراین اگر معلوم شد که هیچ تقصیری متوجه انسان نیست از آنجا که خلق خدا منحصر به  این جهان نیست، پاداش یا مجازات وی در جهان دیگر خواهد شد. بنابراین می توان چنین استدلال کرد که:

1- جهان، جهان نظم است. خدای قادر مطلق و خیرخواه کامل، امر خود را با «کن» شروع و با یکون (فرایند) اجرا می کند.2- خدا خلق نکرده تا ظلم و شر باشد. 3- در جهانِ تکوین شر نیست. 4- شر توسط بشرِ صاحب اختیار صورت می پذیرد. 5- عامل شر جهل، ظلم، یا ماجراجویی است. 5- اگر خدا جلوی شرور آدمیان  را بگیرد به  جهل کمک، و ظلم  را تأیید کرده و ماجراجویی  را بسط داده  است.6- جلوگیری خدای قادر مطلق و خیرخواه از پدید آمدن شرور اتفاق افتاده، مخالفت با مقررات آفرینش و قوانین تشریعی خود او است. 7- تبدیل شرور آدمیان به  خیر موجب تقویت مفسدان و بی انگیزه شدن صالحان خواهد شد. 8- در این میان، چنان‌چه افرادی بدون قصور و تقصیر متضرر شوند در جهان دیگر جبران خواهد شد .

ممکن است چنین گفته شود که شر از آغاز خلقت بشر وجود داشته و نافرمانی آدم و پذیرش اغوای شیطان سرآغاز آن است و اینکه بدیهای آدم و حوا در اثر این خطای آنها ظاهر شد. در برخی تفاسیر برای سوءات، عورات  را ذکر کرده اند که پیدا شدن آن‌ها مایۀ شرمساری آدم و حوا شد و آن‌ها برای پوشاندن خود از برگ درختان استفاده کردند. و البته عورت به  معنای هر بدی  است که موجب شرمساری شود. این تعبیر موهم این معناست که بدی در ذات انسان پنهان است و با اقدام نابه‎جای انسان آشکار می شود. عبارات زیر در پایگاه «یک  آیه در یک روز» شایان توجه است (تاریخ بازدید 30/4/1398):

خوردن از آن درخت ملازم بود با برهنگی و از دست دادن لباس‌های بهشتی، که ظاهراً این لباس‌ها علاوه بر پوشانندگی ظاهری آن‌ها، این خاصیت  را هم داشته که فکر و ذکر آن‌ها را از غریزۀ جنسی چنان دور می‌کرده که اصلاً شرم‌گاه‌هایشان بر خودشان مخفی مانده بود. البته برخی مفسران گفته‌اند منظور از مخفی بودن و آشکار شدن، در مورد هر یک نسبت به  دیگری است: یعنی عورت‌هایشان از همدیگر مخفی بود و با افتادن لباس‌ها عورت‌هایشان در مقابل همدیگر آشکار گردید. نکتۀ جالب توجه این  است که از شرم‌گاه با تعبیر «سوءات» یاد می‌کند که از کلمۀ «سوء» گرفته شده و چه ‌بسا به  ابعاد منفیِ این عضو که مایه بدی است اشاره  می‌شود.

آن‎چه از بیانات فوق بر می آید تلویحاً این  است که بدی در ذات انسان و همراه او است و این بیشتر در شرمگاه‌ها و به  تعبیری روشن تر در آلات تناسلی بشر نهفته است. البته همچنان که ذکر شد شرمگاه‌ها باید پوشیده باشند اما آیا وجود شرمگاه‌ها به معنای وجود بدی در آدمی است؟ بعید است که ظاهر شدن سوءات (بدی‌ها)، فقط ظاهر شدن آلات تناسلی انسان باشد. آیا آلات تناسلی بد اند یا عواقبی که از بد استفاده کردن از آن‌ها نصیب آدمی می شود نامطلوب است؟ کشف عورات برای خودِ شخص که طبیعی و مُجاز، برای همسر مکروه، و برای دیگران بد و حرام است. اما در بهشت که کسی جز آدم و حوا در آن باغ (بهشت) نبود. احتمال می‎رود که در اثر تجاوز از حدود الهی  است که آدمی دست به  کارهایی می زند که موجب رسوایی او می شود. بر شرمگاه‌ها یا آلات تناسلی انسان مانند سایر اعضای بدن وظایفی نهاده شده و عامل بقای نسل انسان  است و استفادۀ به جا از آن‌ها نه-تنها مذموم نیست که ممدوح است و ظاهر شدن آن‌ها همان‎گونه که در بعضی روایات آمده نمی تواند عقوبت مناسبی برای آدم و حوا تلقی شود. نه تنها ظاهر شدن عورات عقوبت نیست بلکه موجب لذت و وسیله ای برای شهوت رانی بیشتر است و هر آدم عاقلی این جرم و جزا را مناسب نمی بیند. به علاوه بعید به  نظر می رسد که خدا با تخلفی که از آدم سر زده او را با کشف عورات تنبیه کند. این نکته هم قابل ذکر است که آیا می‎توان پذیرفت که انسانی که با تعلیم همۀ اسماء، از جانب خدا مسجود فرشتگان شده  است هنوز نسبت به  اعضای بدن خود و به ویژه اندام تناسلی شان که هر یک دارای کارکرد مشخص و مطلوبی است و حفاظت از آن‌ها اهمیت فراوان دارد («وَ الَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ» (مؤمنون، 5)) جاهل بودند؟ بعید است چنین باشد. همچنین اگر «سوءات» عریان شدن آلات تناسلی در اثر گناه باشد لازم است که در فرزندان آدم نیز به  محض گناه چنین اتفاقی بیفتد یا دست کم در تاریخ نمونه‌هایی از آن ذکر شده باشد زیرا بالطبع فرزندان آدم به طور عموم، از آدم و حوا عزیزتر نیستند. شاید درست تر این باشد که بگوییم نزدیکی و خوردن از درخت حرص و آرزومندی، آدم و حوا را به  فکر هوس‌هایی کشاند تا پا را از حریم حدود الهی، به ویژه در مورد بطن و فرج فراتر گذارند و به  عیوبی مبتلا کند که چون خودشان دیدند خجالت  کشیدند .

دلیل دیگر بر این‌که سوءات فقط آشکارشدن آلات تناسلی نیست (البته می‌تواند یکی از مصادیق آن باشد) این‌که آدم و حوا پس از تمرد شروع به خصف برگ درختان بر بدی‌های خود (و شاید نه فقط عورات خود) («یخصفان علیهما» و نه «علی سوءاتهما») کردند و این شاید به دلیل خجالتی است که نصیب آدم و حوا شده بود زیرا با فریفته شدن به گفتة شیطان، وعدۀ خدا را از یاد برده بودند و لذا با تمسک به حرص برای رسیدن به مُلک جاوید و همانند فرشته شدن، بدی‎های ناشی از این نگاهشان ظاهر شد. بدین طریق، آدم و حوا شتابان به  دنبال رفع و رجوع آن رفتند. در واقع برخلاف شیطان که پس از تمرد فرافکنی کرد، آدم و حوا پس از غفلت متنبه شدند و بلافاصله در پی جبران برآمدند. چه خسارتی بالاتر از این‌، که آدم و حوا دارای لباس احترام و جامة احتشام و مسجود فرشتگان بودند و اینک مغلوب شیطان شده بودند! این بزرگ‎ترین آبروریزی  است! این است که خود را همچون غریقی دیدند که به هر حشیشی متشبث می شود! آن‌ها در آن حال جز برگ درختان برای پوشش این خطای عظیم چیزی در اختیارشان نبود تا خود را مخفی کنند و این تمسک سریع آن‌ها به برگ درختان، شاید استعاره ای برای تنبه، بازگشت و عذرخواهی باشد.

می توان چنین تعبیری هم داشت که آدم به  حرف شیطان گوش فراداد و از دو جهت غفلت کرد: اول اینکه او به دنبال مُلک لازوال بود و این‌که برای همیشه در بهشت بماند. از کجا که در صورت رعایت همۀ جوانب اعتدال، خدا عمرش  را در بهشت طولانی نمی کرد؟ پس یا توجه به  وعدۀ شیطان تحصیل حاصل بود و این تمرد موجب شرمندگی او شد، و دوم اینکه توجه به وعدۀ شیطان توجه به امر محال بود و عمر جاوید و مُلک بی زوال برای مخلوق ممکن نیست. پس باز هم گوش به  شیطان دادن و تمرد از امر الهی موجب شرمساری وی گردید.

و اما شر در قرآن و آیاتی که در این مورد آمده بیانگر این است که شر امری استقلالی (مرتضوی، 1386) است و خداوند بارها از آن یاد کرده است. اما از یک طرف آن  را به  خود نسبت می دهد که ما چنین کردیم و شما را آزمودیم (بقره، 155) و یا ملل خلافکار را به  عذاب‎هایی مبتلا کردیم (اسرا، 16)، و از طرفی می فرماید آن‎چه از بدی به  انسان می رسد از جانب خود اوست (نساء، 79). جمع بین هر دو این است که خدا از فحشا نهی می کند و از بشر می‌خواهد که راه درست  را طی کند (نحل، 90). اما گوشزد هم می کند که در جهان هر چیزی بر طبق شاکلة خود عمل می کند (اسراء، 84) و هر کنشی واکنشی دارد.

دعا یا عدم توجه به آن در نزول رحمت یا تعجیل در عقوبت به معنای شر تأثیر دارد. این‌که خدا عذابی  را بر فرد و ملتی می‏فرستد و یا رحمتی را زودتر از موعد برای آنان مقرر می کند دور از واقعیت نیست. وقتی برای مثال، بشر که خلیفۀ خداست می تواند ابرها را بارور کند و در جایی‎که میل دارد بباراند چگونه خدا نتواند حوادث  را با رعایت ضوابط و مقررات طبیعی به  سمتی که خود می‌خواهد سوق دهد تا متخلفان بشری  را که پیمانة تخلفشان پر شده  است تنبیه نماید (نمل، 58)، یا بر اثر دعای افرادی بلاها را  به سمت و سوی دیگری هدایت کند و یا نعمت هایی  را بر آن‌ها فرو ببارد (اعراف، 96).

جمع‎ بندی و نتیجه گیری

 داستان شیطان و آفرینش انسان، داستان پرماجرایی است که باید درست تبیین شود. اگر مواردی از آن قابل درک و فهم نباشد چه بسا ذهن نقاد انسان آن  را به  افسانه تعبیر کند و مصادیق آن  را در زندگی مؤثر نبیند. در حالی‎که اگر موارد آن به دقت بررسی و در بارۀ آن تعمق شود ملاحظه خواهد شد که داستان آفرینشِ نخستین و مبارزۀ شیطان با آدم، داستان هر روزة زندگی ما است. در این نوشته سعی شده تا جهات گوناگون این داستان پرماجرا مورد بررسی بیشتر قرار گیرد و برای آن توجیه لازم ارائه شود. از این رو شیطان علاوه بر تمرد نسبت به  فرمان خدا، به  جای آن‌که توبه و عذرخواهی کند خطای خود را به  خدا نسبت داد. او پس از اخذ مهلت برای زنده ماندن به  خدا گفت حال چون مرا اغوا کردی یعنی فریب دادی پس من هم آدم و فرزندانش را اغوا می کنم. پس از امر خدا مبنی بر کرنش بر آدم، که در حقیقت کرنش در برابر قدرت خدا بود، شیطان بعد از تمرد به  جای عذرخواهی و توبه با قاطعیت عمل خلاف خود را اغوای از جانب خدا دانست و هیچ راه برگشتی را باقی نگذاشت. شیطان بر حسادت نسبت به  آدم ـ نه فقط به  شخص او بلکه به  مقام جانشینی او و فرزندانش ـ ثابت قدم  است و پا می فشارد و در نتیجه با خدا هم مبارزه می کند. آن‎چه در جمع بندی می توان گفت این  است که علل طغیان ابلیس در جریان آفرینش آدم تقریباً به ترتیب عبارتند از: 1- خودخواهی و انانیت ابلیس؛ 2- توجیه کردن کار خود با نژادپرستی؛ 3- فرافکنی خطای خود و متوجه ساختن آن به خدا؛ 4- سوءظن به  خدا؛ 5- غرور به -عبادات خود؛ 6- حسادت به  آدم؛ 7- معارضه با خواستۀ خدا مبنی بر افضلیت و خلافت آدم؛ 8- اخذ مهلت از خدا احتمالاً به  بهانۀ پاداش عبادات خود؛ 9- تهدید به اغوای فرزندان آدم؛ 10- اعتراف به  ناتوانی در سلطه بر بندگان خالص خدا؛ 11- استفاده از هرگونه ابزار برای اغوای فرزندان آدم؛ 12- پذیرش اختیار در بشر 13- محاجۀ شیطان در روز قیامت با بندگان گمراه شده؛ 14- شیطان ابزاری برای امتحان بشر.

بنابراین بشر هم در روی زمین با انتخاب خود و البته با تحریک شیطان خطا می کند. خدا گفت هر کس از ابلیس پیروی کند به سرنوشت او مبتلا می شود. در جهان تکوین شر وجود ندارد. وجود، همه اش خیر است. شر مطلق وجود ندارد. اگر بدی‎ها در کنار هم قرار گیرند و مقایسه شوند آن وقت ممکن است شر نسبی البته به زعم انسان‌ها پدید آید. خلقت آدم علت طغیان شیطان نبود بلکه انتخاب خودش بود. خلقت آدم شاهدی بر این ماجرا است. بیشترین عامل دعوا و خونریزی در جهان بشریت خودخواهی و نژادپرستی است. نژادپرستی های انسان بدتر از نژادپرستی شیطان  است زیرا تکبر شیطان به  تفاوت دو جنس اشاره داشت و بشر در روی زمین به  تبعیض رنگ یا زبان در یک جنس تأکید می‌کند و موجب خونریزی می شود! اغوا در قالب اصلاح و خیرخواهیِ توأم با سوگند، بزرگ‌ترین و بُرنده‌ترین حربه در روی زمین برای فساد است.

منابع:
قرآن (پارسیان در اینترنت و قرآن مجید با ترجمه فولادوند و حداد عادل)
نهج‌البلاغه
مفاتیح الجنان
آذرنوش، آذرتاش (1368). ابلیس. در: دایره‌المعارف بزرگ اسلامی. جلد دوم. تهران: مرکز انتشارات دایره‌المعارف اسلامی.
اسلامی، اسماعیل (1400). ماهیت و ویژگی های جن و انس در قرآن و روایات و جایگاه آنان در نظام آفرینش. پژوهش و مطالعات علوم اسلامی. 3(26). 1-13
بستانی، قاسم (1394). تغییر معنایی واژگان در قرآن کریم. پژوهش های زبان‎شناختی قرآن، 4 (2)، 37-58.

حاجی اسماعیلی، محمدرضا؛ مطیع، مهدی و حسینی، اعظم السادات (1390). داستان آفرینش و سرگذشت حضرت آدم در قرآن. مطالعات قرآن و حدیث، 5 (1)، 27-52.

درایتی، مصطفی (1366). ترجمۀ غرر الحکم و درر الکلم. قم: مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی.
زریاب، عباس (1368). ابلیس. در: دایره‌المعارف بزرگ اسلامی. جلد دوم. تهران: مرکز انتشارات دایره‌المعارف اسلامی.
سیف، عبدالرضا (1380). داستان آفرینش آدم در مثنوی معنوی. ضمیمۀ مجله دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، 123-143.
صدقی، محمد (1385). آدم از دیدگاه قرآن و عهدین. فصلنامۀ خط اول، 1 (2)، 72-94.
طباطبائی، محمدحسین (1384). تفسیر المیزان. جلد 8، 14 و 17. ترجمۀ محمد باقر موسوی همدانی. قم: دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم.
فدائی، غلامرضا (1395). جُستارهایی در هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی. تهران: امیرکبیر.
گیسلر، نورمن (1391). فلسفۀ دین. ترجمۀ حمیدرضا آیت‎اللهی. تهران: حکمت.
مجتبائی، فتح‌الله (1368). ابلیس. در: دایره‌المعارف بزرگ اسلامی. جلد 2. تهران: مرکز انتشارات دایره‌المعارف اسلامی.
محمدی آشنایی، علی (1382). دایره‌المعارف قرآن کریم. جلد 1. قم: بوستان کتاب.
مرتضوی، سید محمد (1386). خلقت شرور در قرآن. آیة معرفت، 12، 131-153.
مکارم شیرازی در تاریخ 12/4/1398: https://hawzah.net/fa/Book/View/
http://wikifeqh.ir/
http://www.aviny.com/quran/tasnim/jeld-3/tasnim-08.aspx
در تاریخ 12/4/1398: https://www.islamquest.net/fa/archive/question/fa
پیر مرد حریص و هارون الرشید در تاریخ 12/4/1398:    https://article.tebyan.net/174733/
 درخت ممنوعه در تاریخ 12/4/1398: http://fa.wikishia.net/view/%D
تاریخ بازدید 30/4/1398 : http://yekaye.ir/al-aaraf-7-22/
پلاتنینگا در: به تاریخ 31/4/98 https://fa.wikipedia.org/wiki/%D

* این مقاله در مرداد 1398 منتشر شده است که ویراِیش جدید و تکمیل شده آن مقاله را می خوانید


برچسب ها
نسخه اصل مطلب