شبيه بازندهها نبوديم
با چندتا از ايرانيهايي كه توانسته بودند بليت بازي را بخرند قرار گذاشتيم با ون به استاديوم فاتحتريم استانبول برويم، چون دورترين استاديوم ممكن براي اين بازي در باشاك شهير پيشبيني شده بود و راهي جز تقسيم كرايه وجود نداشت. من تنها با يك قول مساعد كه بليت به دست شما خواهد رسيد خودم را به ون رسانده بودم تا يكساعت و نيم راه را در ترافيك استانبول طي كنيم و به بازي دوستانه ايران و تركيه برسم.
راننده تُرك قبل از سوار شدن حسابي براي ما ايرانيها كري خواند و من هم فقط اميدوار بودم بازي تيم تركيه مثل رانندگي اين آقا باشد كه اعتقادي به نرمافزارهاي مسيرياب نداشت و همگي را در انتها مجبور كرد قرص ضد تهوع بخورند. يكي از آقايان همراه وقتي استرس من را براي دير رسيدن و از دست رفتن بليت ديد؛ بليتش را گذاشت روي دست و گفت: «اگر نتوانستيد برويد داخل، بليت من براي شماست خيالتان راحت.»
بالاخره بعد از يكساعت و پنجاه دقيقه به استاديوم فاتحتريم رسيديم. صداي همهمه جمعيت تا بيرون استاديوم هم ميآمد؛ تركهاي سرخپوش و پرچم به دست به سمت در ورودي حركت ميكردند و ايرانيها با صورتهاي رنگي و شعار «اين تيم شيرانه ياعلي مدد» جواب شعارهاي تركها را ميدادند. فروشندههاي پرچم، لباس و... از يادم برده بود كه من هنوز جايي آن طرف ديوارهاي فاتحتريم ندارم.
قول مرد رسانهاي، قول بود؛ دواندوان بليتها را به ما رساند و راهي شديم. جلوي ورودي اصلي گفتند يك دور ۱۸۰ درجهاي بايد بزنيد تا به ورودي مورد نظر برسيد: ورودي ۳ بلوك B. بعد فهميدم از بخت خوب آنجا جايگاه ويژه تماشاگران ايراني بود و قرار نيست دركنار طرفدارهاي تركيه بشينيم. تمام ايرانيهايي كه خواسته بودند بليت را اينترنتي بخرند، تنها گزينه در دسترس براي آنها سمت تُركها بود و فدراسيون تركيه هيچ جايگاهي را براي آنها قرار نداده بود. فروش حضوري بليت هم كه تنها با آيديكارت تركيه و با هر آيديكارت ۴ بليت قابل خريد بود. بازرسي بدني انجام شد. وارد بلوك B شدم؛ بوي چمن، نور پروژكتورها و بازيكناني كه گرم ميكردند. از هر طرف صداي «ايران، ايران» به گوش ميرسيد...
«عمو احسان منو ببين، عمو احسان!» صداي دختربچه كنار دستي ما كه به نظر ميرسيد از خانواده احسان حاجصفي بودند. دخترك با پيراهن گلگلي و صورت رنگي و پرچم ايران در دست، من را ياد آخرين باري كه به استاديوم آزادي رفتم انداخت.
هفت سالگي و بازي پرسپوليس و يك تيم شمالي در آزادي بود. پدرم ما را به استاديوم برده و در طبقه دوم جاي داده بود. تصويرهاي مبهم كودكي و تنها حس گنگ و عجيب حضور در كنار صدهزارنفر كه يكصدا ميگفتند «روبهرو آماده باش... پرسپوليس چيكارش ميكنه و...؟»
بازيكنان وارد زمين شدند. سرود ملي ايران اول پخش شد و من تازه فهميدم اولينباره كه صداي سرود ملي كشورم را در استاديوم ميشنوم.
چند دقيقه كه از بازي گذشته بود سه صندلي خالي جلوي ما را يك خانواده ترك پر كردند. اينكه چطور سر از اينجا درآورده بودند برايم عجيب بود ولي عجيبتر براي آنها وقتي شد كه صداي طبل بلند شد و با هر ضربه طبل استاديوم فاتحتريم يكصدا ميگفت «ايران».
پدر خانواده برگشت و با بهت ديد وسط جمعيت ايرانيهايي نشسته كه آنقدر تشنه فرياد زدن هستند كه وقتي تركيه فشار ميآورد و رامين رضاييان تكل موفق ميزند اندازه يك گل فرياد شادي سر ميدادند.
يك نفر بلند بلند كه انگار كي روش ميشنيد غر ميزد «اين چه تركيبيه چرا مسعود شجاعي رو گذاشته هافبك دفاعي؟» صدايي از دور ميآمد «ماشالا رامين ماشالا». رفيق كنار دستي من با حيرت ميپرسيد كه هيچكس بازي را گزارش نميكند؟!
بعد از اينكه ايران گل دوم را خورد صداها تقريبا يكدست شدند و اسم سيدجلال حسيني را فرياد ميزدند. حالا با هر صداي طبل كسي نميگفت ايران و اسم سيدجلال ميپيچيد.
تعويضها شروع شد، مهدي طارمي كه از پس يك استپ ساده توپ هم برنيامده بود بيرون رفت. يكي يكي چهرههاي مطلوب ايرانيهاي دور و اطراف جايگاه ما وارد زمين شدند و حالا شعارهاي ايران، ايران به زمين برگشته بود.
اشكان دژاگه يك كرنر، يك پنالتي و يك گل! و فرياااااد...
صداي خانم سرتاسر سفيدپوش پيچيد «ديدين؛ ديدين گفتم به كيروش اعتماد كنيد. درسته دژاگه دو ساله يه بازي كامل نكرده ولي آقا كيروشه رونالدو زير دستش بوده!»
سوت پايان زده شد. بازيكنان دور تا دور زمين چرخيدند و از ايرانيهايي كه به هزار زور و زحمت تا فاتحتريم آمده بودند تشكر كردند. وقتي از در ورزشگاه خارج ميشديم تماشاگران ايراني چهره بازندهها را نداشتند؛ هنوز با قدرت شعار ميدادند؛ براي تركها پرچم تكان ميدادند و اميدوار بودند يك روز در آزادي جواب اين شكست را بدهند.