کتاب هایی مانند «بهار که آمد و برفها آب شدند...» و این نوع آثار و یادآوریها به نسل سرگشته و حیران کمک میکند اما مشکل اینجاست که ما با یک قحط معنایی مصیبتبار روبرو هستیم که افرادی خودشان را به جای مربی جا میزنند و میخواهند جای امثال علامه جعفری را بگیرند در حالی که موضوع، تنها آن آموزشها نبود بلکه منش استاد برای ما اهمیت داشت.
آن سالها و در محضر علامه جعفری چه قدر سؤالها جسورانه بود و ایشان آرام و با شوخی جواب میدادند و یکبار نوشته بودند اگر بدانی خدا دوست دارد تا کجا بروی یک لحظه از تکاپو نمیافتید نتیجهاش اینکه بعد از ۴۰ سال، حسرت آن روزهای دوستداشتنی را میخوریم. یک بار از ایشان پرسیده شد؛ چه کنیم مدرس شویم؟ بدون مکث گفتند دندان طمع و ترس را بکشید.
یکی از ویژگیهای بارز علامه این بود که ایشان اصلاً مرید پرور نبودند و راه را باز میکردند و میگفتند از من جلو بزنید، مرد خدایی شوید و بروید. متاسفانه برخی پیش شرط حضورشان و سخنرانیهایشان در بین نسل جوان، حضور دوربینهای صدا و سیما و خبرگزاریهاست و به موقعیتهای شغلی و تحصیلی تفاخر میکنند.
وقتی کتاب «بهار که آمد و برفها آب شدند…» را به جوانان امروز هدیه میکنیم شاید کسی باورش نشود که درِ خانه یک عالم را بزنی، بروی داخل و هرچه میگوید، بهتو آرامش بدهد.
واقعاً در آن سالها در همین تهران نمیدانستیم پای درس چه کسی برویم و مشکل انتخاب داشتیم البته خود علامه هم هرچه داشتند از استادهایشان بود که همیشه از آنها بهنیکی یاد میکردند.
* سخنرانی در رونمایی کتاب «بهار که آمد و برفها آب شدند...»، نوشته سید محمدرضا دربندی