جستجو
رویداد ایران > رویداد > فرهنگی > در انتقاد از نقدِ «مادر پژمان قلی‌پور» به اصغر فرهادی

در انتقاد از نقدِ «مادر پژمان قلی‌پور» به اصغر فرهادی

در انتقاد از نقدِ «مادر پژمان قلی‌پور» به اصغر فرهادی
اگر اصغر فرهادی مشغول کار خودش است و به انتقادها پاسخی نمی‌دهد، منتقدین نباید دچار توهم شوند که آنچه علیه بهترین کارگردان سینمای ایران می‌گویند، به قدری درست است که مو، لای درزش نمی‌رود!

هومان دوراندیش در عصر ایران نوشت: انتقادها از اصغر فرهادی همچنان ادامه دارد و البته ایرادی هم ندارد. هر فردی، چه در حکومت در چه در جامعه، حق دارد از هر هنرمندی انتقاد کند. ولی فرد منتقد باید آماده شنیدن نقد دیگران هم باشد. اگر اصغر فرهادی مشغول کار خودش است و به انتقادها پاسخی نمی‌دهد، منتقدین نباید دچار توهم شوند که آنچه علیه بهترین کارگردان سینمای ایران می‌گویند، به قدری درست است که مو، لای درزش نمی‌رود!

در آخرین فقره از این موارد انتقادی، سعید افکاری از اصغر فرهادی انتقاد کرده که چرا عکس برادرش (نوید افکاری) را در هیچ نمایی از فیلم قهرمان نگنجانده و علاوه بر این، خانم محبوبه رمضانی، مادر پژمان قلی‌پور (از کشته‌شدگان اعتراضات آبان 98)، ضمن مخالفت با نگاه نقادانۀ فیلم "قهرمان" به فضای مجازی، خطاب به فرهادی نوشته است: «ممنون از آگاهی‌ای که می‌خواستید به این مردم بدهید. اما عزیزان ما برای گذر از این آگاهی دروغین شما جانشان را داده‌اند. قهرمان‌تان را بردارید با آن جایزه‌هایتان را بگیرید، اما از ما مردم مایه نگذارید که قهرمانان ما یا به خون غلتیدند یا در زندان زیر شکنجه‌اند.»

مطابق نگاه خانم رمضانی، قهرمان کسی است که به کام مرگ فرو رود یا دست کم در حوالی مرگ قدم بزند. انگار که اگر کسی در خون خودش نغلتید یا به استقبال مرگ نرفت، قهرمان نیست. قهرمان حتما باید قید جانش را بزند و تن به گلوله و شکنجه دهد. این فرهنگ سیاسی، که مشهورترین حماسۀ معاصرش حماسۀ مضحک سیاهکل است، فقط به کار "مبارزه" می‌آید و فقط بوی مرگ و مصیبت و عزا و نفرت می‌دهد.

بسیاری از کشورهای دنیا با تکیه بر "پیمان‌های گذار" به نظام سیاسی دموکراتیک دست یافته‌اند. پیمان‌های گذار اساسا مبتنی بر میانه‌روی و چشم‌پوشی‌اند. این پیمان‌ها تضمین می‌کنند که فضای دموکراتیک آینده، عاری از انتقام‌گیری خواهد بود. اگر چنین پیمان‌هایی در کار نبود، شیلی و برزیل و آرژانتین و حتی آفریقای جنوبی و چندین کشور دیگر دموکراتیک نمی‌شدند.

کسانی که این همه نفرت نثار اصغر فرهادی می‌کنند که چرا در فیلمت از فضای مجازی انتقاد کردی یا در کن مطابق علائق سیاسی ما حرف نزدی، اگر در آفریقای جنوبی و شیلی و برزیل یا حتی در آلمان شرقی و چکسلواکی و لهستان کاره‌ای بودند، فقط حمام خون به راه می‌انداختند و بس.

در آلمان که اساسا پیمان گذاری هم تصریحا یا تلویحا در کار نبود، پس از کنار رفتن رژیم کمونیستی، اریش هونه‌کر دبیر کل حزب کمونیست آلمان شرقی ابتدا به چند سال زندان محکوم شد ولی پس از اینکه معلوم شد مبتلا به سرطان است، از زندان آزاد شد تا باقی عمرش را در کنار دخترش در آمریکای جنوبی سپری کند. دو آلمان یکی شده بودند و کار به دست خردمندان مستقر در آلمان غربی بود و بساط انتقام‌گیری و "نبخشیدن" برپا نشد.

اما در ایران براندازانی که هنوز دستشان به جایی بند نشده، مدام بر طبل " نه می‌بخشیم نه فراموش می‌کنیم" می‌کوبند. ماندلا گفت "می‌بخشیم اما فراموش نمی‌کنیم"، ولی در ایران هر کسی که به نحوی هزینه داده و زخم خورده است، مدام تاکید می‌کند نه فراموش می‌کند نه می‌بخشد.

همین وعدۀ انتقام، کاملا در خدمت تحکیم وضع موجود است. وقتی شما پیشاپیش به هیات حاکمه و نیروهای اجتماعی هواداراش وعده می‌دهید که اگر ما به قدرت برسیم، اهل چشم‌پوشی و گذشت نیستیم، معلوم است که طرف مقابل هم سر سوزنی به تحولات اساسی راغب نخواهد شد؛ چراکه تن دادن به تحولات اساسی را در حکم رفتن به قربانگاه می‌بیند و بس.

حضور رهبران سیاسی معتدل و خردمند، دقیقا به کار افسار زدن به خشم مردم زخم‌خورده می‌آید. اما در ایران بسیاری از کنشگران سیاسی مخالف وضع موجود (البته نه همۀ آن‌ها) بر موج نفرت اقشار و افراد هزینه‌داده سوار شده‌اند به قصد کسب محبوبیت سیاسی. این موج‌سواری، شاید مخاطبان این فعالان سیاسی را بیشتر کند، ولی بعید است به تاسیس دموکراسی منتهی شود.

از اصل سخن دور نیفتیم. خانم محبوبه رمضانی به تبع فرهنگ سیاسی رایج در ایران، بر طبل "فرهنگ مبارزه" می‌کوبد و خطاب به اصغر فرهادی می‌گوید: «از ما مردم مایه نگذارید که قهرمانان ما یا به خون غلتیدند یا در زندان زیر شکنجه‌اند.»

این ذهنیت سیاسی، مداح جان‌برکف بودن افراد است. قهرمان کیست؟ آن که جان‌برکف است. آن که در خون خودش غلتیده. آن که زیر شکنجه است. چندان هم مهم نیست که این فرد جان‌برکفِ شکنجه‌شده‌ی به خون‌غلتیده، چه در ذهنش می‌گذشته و تفکر سیاسی‌اش چه بوده و با گذشتن از جان و غلتیدن در خون خودش مروج کدام فرهنگ سیاسی بوده است. همین که از هستی ساقط شده، باید مدال قهرمان را به گردن او بیندازیم!

البته به خانم رمضانی ایرادی نمی‌توان گرفت. او نه ساموئل هانتینگتون است نه کارل پوپر. او در فرهنگ سیاسی خاصی بزرگ شده که از بیخ و بن بوی خشونت و مرگ و خونخواهی می‌دهد. بنابراین، عجیب نیست که همین فرهنگ را با گفتار و نوشتارش بازتولید کند.

اما خانم رمضانی این نکته را هم به فرهادی گوشزد کرده که "از ما مردم مایه نگذارید". واژۀ "مردم" چنان کشدار است که هر کسی می‌تواند پشت آن سنگر بگیرد. برای سهولت بحث، به نظرم منصفانه است که "مردم" را "حکومت‌شوندگان" (در برابر حکومت‌کنندگان) در نظر بگیریم.

در انتخابات سال 96 حدود 24 میلیون نفر به حسن روحانی رای دادند. اصغر فرهادی هم مدافع رای دادن به حسن روحانی بود. حال سوال این است که در اعتراضات آبان ماه، با وجود گستردگی جغرافیایی‌اش، چند نفر از آن 24 میلیون نفر به خیابان آمدند؟


آیا آن 24 میلیون نفر مدافع وضع موجود بودند؟ قطعا نه. اگر مدافع سیاست‌های اساسی‌ای بودند که وضع موجود را در ایران رقم زده، در سال 96 به ابراهیم رئیسی رای می‌دادند نه به حسن روحانی. بخش عمدۀ آن 24 میلیون نفر در انتخابات سال 1400 رای ندادند و مجموع کل آراء از 41 میلیون رای در سال 96 به 28 میلیون رای در سال 1400 کاهش یافت. حدود 4 میلیون نفر هم که رای باطله دادند.

زمانی که روحانی رئیس‌جمهور بود، بخشی از مردم در اعتراض به افزایش قیمت بنزین به خیابان‌ها آمدند و شماری با خشونتی ناموجه کشته شدند. بعد از کنار رفتن روحانی هم، در همین سال 1400، خوزستان و اصفهان و شهرهای چند استان دیگر نیز شلوغ شد. اما وجه مشترک اعتراضات آبان 98 و اعتراضات سال 1400، غیبت نیروهای اجتماعی مدرن‌تر و لیبرال‌تر جامعۀ ایران در هر دوی این اعتراضات بود (و البته در اعتراضات دی ماه 96 و مرداد ماه 97).

سوال اساسی این است که چرا نیروهای اجتماعی لیبرال‌تر جامعۀ ایران، که آشکارا به ارزش‌های دموکراتیک نزدیک‌ترند و سبک زندگی‌شان به مراتب غربی‌تر از سبک زندگی مردم خوزستان و کشاورزان اصفهان و مردم شهرهای سنتی و کوچکی است که در سال‌های 96 و 98 شلوغ شدند، نه در دی 96 به میدان اعتراض آمدند نه در آبان 98 و نه در سال 1400؟

پاسخ این سوال روشن است: این اقشار و طبقات لیبرال و غربگرا، از جنس معترضان دی 96 و آبان 98 و معترضان خوزستان و کشاورزان اصفهان نیستند. سبک زندگی و فرهنگ سیاسی متفاوتی دارند. عقلانیت سیاسی‌شان ایجاب نمی‌کند که پیاده‌نظام اعتراضاتی شوند که بوی گذار به دموکراسی نمی‌دهد.

همین که الان برادر نوید افکاری و مادر پژمان قلی‌پور به اصغر فرهادی می‌تازند، نیروهای اجتماعی غربگرا و لیبرال جامعۀ ایران با فراست درمی‌یابند نباید با این جریان سیاسی معترض همراه شوند.

عدم همراهی این اقشار با معترضین چهار سال اخیر، موجب شده که اپوزیسیون سکولارِ خداناباورِ کراواتیِ گیلاس‌به‌دستِ خارجِ کشور، دچار "از جا در رفتگیِ اجتماعی" شود و به جای اینکه به اقشار و طبقات غربگرا و مدرن جامعۀ ایران امیدوار باشد، امیدش به اقشار مذهبی و سنتی خوزستان و اصفهان و شهرهای کوچکی باشد که سر سوزنی با این اپوزیسیون همانندی ندارند. نه در اعتقادات، نه در سبک زندگی.

اما برای براندازان خارج کشور، فعلا فقط نفس براندازی اهمیت دارد و امیدوارند پس از براندازی، چرخ روزگار به کام دل آن‌ها بچرخد. به همین دلیل آن‌ها تفاوت‌های بنیادی خودشان با معترضان چهار سال اخیر را نادیده می‌گیرند و جان کلامشان هم خطاب به این معترضان این است: لطفا انقلاب کنید تا ما بیاییم بر شما حکومت کنیم!

اپوزیسیون غرب‌نشین خداناباوری که با صدر و ذیل اسلام مخالف است، قاعدتا باید در پی بسیج نیروهای اجتماعی غربگرا و لیبرال کشور باشد نه در پی بسیج نیروهای اجتماعیِ سنتی و مذهبیِ خوزستان و لرستان و کهگیلویه و بویراحمد و کرمان و سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی. این افراد در اعتراض به ناکارآمدی‌های موجود به خیابان‌ها می‌آیند نه برای به قدرت رساندن اپوزیسیونی که اکثر لایه‌ها و چهره‌هایش خداناباور و مخالف جدی اسلام‌اند.

حتی اگر چنین اعتراضاتی چنان اپوزیسیونی را در ایران حاکم کند، آن اپوزیسیونِ به‌قدرت‌رسیده، اول از همه باید با همین نیروهای اجتماعی مذهبی و سنتی سرشاخ شود!

به هر حال، مشکل فعلی اکثر لایه‌های اپوزیسیون در خارج کشور، این است که نیروهای اجتماعی غربگرا و لیبرال جامعۀ ایران آن قدر پختگی سیاسی دارند که بابت افزایش قیمت بنزین، خودشان را به کشتن ندهند.

در چنین شرایطی، اپوزیسیون غرب‌نشین ناچار است دست به دامن چهره‌هایی چون مادر ستار بهشتی و برادر نوید افکاری و محمد نوری‌زاد شود که اساسا هیچ ربطی به لیبرالیسم و غربگرایی ندارند.

بنابراین، وقتی که مادر پژمان قلی‌پور به اصغر فرهادی می‌گوید "از ما مردم مایه نگذارید"، باید گفت که مردم متکثرند و قوی‌ترین بخش مردم ایران به لحاظ سیاسی، همان کسانی هستند که اعتراضات سال 88 را رقم زدند و اصغر فرهادی را فیلمسازی همسو با خودشان و بلکه صدای خودشان می‌دانستند. کمااینکه شجریان را نیز صدای خودشان می‌دانستند.

تا وقتی که این طبقات و اقشار لیبرال و دموکراسی‌خواه از حضور در خیابان‌ها امتناع کنند، هیچ اعتراضی در ایران همانند 25 خرداد 1388 با جمعیتی میلیونی رقم نخواهد خورد.

اما چرا این اقشار و طبقات در چهار سال گذشته با اعتراضات دی 96 و آبان 98 و تابستان 1400 همراهی نکردند؟

چون اولا بخش عمدۀ افرادی که این طبقات را شکل داده‌اند، در سال 96 به دولت روحانی رای داده بودند و این قدر عقل سیاسی داشتند که علیه دولت برآمده از رای خودشان به خیابان نریزند؛ ولو که از عملکرد آن دولت ناراضی باشند.

این کمال مسئولیت‌ناپذیری سیاسی است که بکوشیم دولتی شکل بگیرد ولی دو سه سال بعد، خواهان عبور از دولت یا رئیس‌جمهوری شویم که با رای و تلاش خودمان به قدرت رسیده است.

این روحیۀ انشعاب‌طلبی، همان چیزی است که فداییان خلق را به دو گروه اکثریت و اقلیت تقسیم کرد و سپس هر یک از این دو گروه را به گروه‌های متعدد دیگری تجزیه نمود.

ثانیا آن میلیون‌ها نفری که در تهران و مناطق مرفه‌تر شهرهای بزرگ‌تر ایران زندگی می‌کنند و ذهنیت سیاسی‌شان لیبرال‌تر و سبک زندگی‌شان غربی‌تر از معترضان دی 96 و آبان 98 است، به وضوح احساس می‌کنند که در شرایط فعلی، "گذار به دموکراسی" اهمیتش را از دست داده و صرفا "براندازی" اهمیت دارد و این براندازی هم نهایتا ممکن است به کام کسانی در خارج کشور تمام شود که به گروها و افراد سرنگونی طلبِ با گرایش های شیعی، مارکسیست ها و سلطنت‌طلبان تقسیم می‌شوند و از افکار هیچ‌کدام شان چنانکه بوی لیبرال‌دموکراسی به مشام نمی‌آید.

ثالثا اعضای اقشار و طبقات غربگراتر جامعۀ ایران، به دلیل امکانات و تحصیلات بیشترشان، عقلانیت سیاسی بیشتری دارند و اختلافات اپوزیسیون خارج کشور را می‌بینند و متوجه خطرات این اختلافات برای آیندۀ ایران هستند.

سرنگونی طلبان اعم از گروها و افراد با گرایش های شیعی یا مارکسیست ها و سلطنت طلبان تقریبا بر سر هیچ چیز با هم توافق ندارند. ورود آن‌ها به کشور پس از تحقق رویای براندازی، سرآغاز اختلافات پایان‌ناپذیر گروه‌های متخاصمی می‌شود که ناسازگاری و سازش‌ناپذیری در تاروپود فرهنگ سیاسی‌شان تنیده شده. چنین اختلافاتی، می‌تواند سرنوشت شوم یوگسلاویزه شدن را برای ایران رقم بزند.

نیروهای اجتماعی غربگرای مستقر درشهرهای بزرگ ایران، در سال‌های 88 و 89 با فراخوان میرحسین موسوی برای اعتراض به وضع موجود، به خیابان‌ها می‌آمدند و پس از آن هم با فراخوان محمد خاتمی برای رای دادن از خانه خارج می‌شدند و در مجموع نشان داده‌اند که پیروی پررنگی از چهره‌های اپوزیسیون خارج کشور ندارند.

دقیقا به همین دلیل است که هیچ فرد یا گروهی در خارج کشور جرات نمی‌کند فراخوان بدهد جهت حضور مردم در خیابان‌ها؛ چراکه نگرانند پس از چنین فراخوانی، سنگ روی یخ شوند و وزن اجتماعی‌شان مایۀ تمسخر رقبایشان شود.

خلاصه اینکه به خانم محبوبه رمضانی باید گفت در بین مردم ایران، کسانی که مخالف وضع موجود هستند، خود به دو دستۀ اقلیت و اکثریت تقسیم می‌شود. اقل آن‌ها با انگیزه‌های اقتصادی اعتراض می‌کنند، اکثر آن‌ها با انگیزه‌های سیاسی.

کسانی که در چهار سال گذشته، با انگیزه‌های اقتصادی اعتراض کرده‌اند، آشکارا فاقد بینش و فرهنگ سیاسی دموکراتیک‌اند و به همین دلیل "رضاشاه روحت شاد" مهم‌ترین شعار سیاسی اعتراضاتشان است. متاسفانه باید گفت فرزند خانم رمضانی (پژمان قلی‌پور) و برادر سعید افکاری (نوید افکاری) جزو همین اقلیت بودند.

خواهر نوید افکاری در مصاحبه با یکی از رسانه‌های خارج کشور، گفته است که برادرش هیچ وقت رای نداده بود. همین نکته نشان می‌دهد که نوید افکاری به لحاظ سیاسی شبیه آن 24 میلیون نفری نبود که در سال 96 همانند اصغر فرهادی به حسن روحانی رای دادند.

البته هر کسی حق دارد رای بدهد یا ندهد، ولی وقتی خانم رمضانی به اصغر فرهادی می‌گوید از ما مردم مایه نگذارید، خوب است به این واقعیت آشکار توجه داشته باشد اکثریت مردم ایران از اسفند 74 (انتخابات مجلس پنجم) اهل رای دادن بودند و در سال 96 هم، مثل اصغر فرهادی، در انتخابات ریاست جمهوری رای دادند و دقیقا به همین دلیل، برخلاف نوید افکاری و پژمان قلی‌پور، در اعتراضات چهار سال اخیر شرکت نکردند.

جا زدن اقلیت به جای اکثریت، دقیقا مصداق "آگاهی دروغین" است. و این آگاهی دروغین، نه در فیلم "قهرمان" که در نقد خانم رمضانی به اصغر فرهادی دیده می‌شود.

اکثریت مردم ایران علاقه‌ای به گلوله‌خوردن ندارند. کسانی که مخالف این نظر هستند و منتظرند که شرایط کشور عن‌قریب انقلابی شود، خودشان یکی دو قاره آن‌سوتر نشسته‌اند؛ چراکه آن‌ها هم مثل اکثریت مردم، علاقه‌ای به گلوله‌خوردن ندارند!

برچسب ها
نسخه اصل مطلب