جستجو
رویداد ایران > رویداد > خطر تزهای ارتجاعی

خطر تزهای ارتجاعی

احمد غلامی: میل به فرار از واقعیت در اغلب جناح‌های سیاسی کشور وجود دارد. اصولگرایان چشم بر واقعیت‌های جامعه می‌بندند و سکوت اختیار می‌کنند. این سکوت حامل دو پیام است، نادیده‌انگاشتن رخدادهای تازه و دیگری پنهان‌کردنِ تغییر مواضع‌شان در برابر مشکلات و مصائبی که احتمالا خود در آن نقش داشته‌اند.
 اصلاح‌طلبان در تلاش‌اند خود را با مسائل جامعه منطبق کنند، انطباقی که گاه لازمه‌اش عدول از مواضع قبلی است. بی‌تردید جناح‌های سیاسی کشور برای انطباق با شرایط تازه جامعه در بحران‌ اساسی به سر می‌برند و به‌نوعی همه آنان حتی دولت روحانی گرفتار تز سه‌گانه آلبرت هیرشمن هستند: «انحراف، مخاطره و بیهودگی». بر‌اساس تز انحراف، هر اقدام هدفمندی برای بسامان‌کردن اوضاع اقتصادی و... وضعیت را وخیم‌تر می‌کند. در تز بیهودگی، دگرگون‌سازی اجتماعی بیهوده خواهد بود؛ چراکه در شرایط موجود آب را از آب تکان نخواهد داد. دست آخر در تز مخاطره، هزینه تغییر یا اصلاح پیشنهادی چنان است که دستاوردهای قبلی نیز در معرض آسیب قرار می‌گیرد. اگر همسان‌کردن «خطابه ارتجاع» هیرشمن با مسائل اقتصادی و... ما مبالغه‌آمیز باشد، کنکاش در این تزها که در آن کتاب به‌ شکل مبسوطی به آن پرداخته شده است، برای دولت و جریان‌های سیاسی راهگشا خواهد بود؛ به‌ویژه برای اصلاح‌طلبان که تلاش آنان با موانع جدی روبه‌روست؛ هم از سوی طیف‌های خودشان و هم از سوی جریان‌های محافظه‌کار. وضعیت کنونی بی‌شباهت به پارادوکسِ جوزپه دی لامپدوزا، در نوولِ «پلنگ» نیست: «اگر بخواهیم همه‌چیز، همان‌طور که هست باقی بماند، همه‌چیز باید تغییر کند». این گزین‌گویی که نشئت‌گرفته از تز بیهودگی است، مدت‌ها سرلوحه کار محافظه‌کاران و حتی انقلابیون آمریکای لاتین بوده است. این موضع را در لطیفه‌ای نیز می‌توان دید که در اثبات بیهودگی بعد از استقرار رژیم‌های کمونیستی پس از جنگ جهانی دوم در اروپای شرقی گل کرد: «تفاوت سرمایه‌داری با سوسیالیسم چیست؟ پاسخ چنین است: در سرمایه‌داری این انسان است که انسان را استثمار می‌کند، در سوسیالیسم کاملا برعکس است». همه این ‌قول‌ها تغییر وضع موجود را انکار و بر بیهودگی اصلاحات صحه می‌گذارند. اصلاح‌طلبان بیش از هر چیز گرفتار ترکیبی از تزهای انحرافی و مخاطره هستند؛ اما تز بيهودگي، مصداق مواجهه مردم با اغلب جريان‌های سياسي و دولت است. اگر اين تلقی را بپذيريم، باید پرسید راه برون‌رفت از اين وضعيت چيست؟ با اينكه اصلاح‌طلبان با اصولگرايان تفاوت‌هاي اساسي دارند؛ اما به‌تازگی شرايط سياسي جامعه آنان را در كنار هم قرار داده است. ناگفته پيداست كه همساني بين اصولگرايان و اصلاح‌طلبان، زماني به‌ وجود آمده كه خود اصلاح‌طلبان با يكديگر تضاد و تفاوتي فاحش دارند. برخي از آنان هنوز پايبند توسعه سياسي‌اند و برخي به دولت اعتدالي پيوسته و محافظه‌كاري پیشه کرده‌اند. گروهي نه دل در گروِ دولت دارند و نه در پي توسعه سياسي‌اند؛ اما همه اين طيف‌ها در يك نكته اجماع دارند كه تنها راه رهايي از وضعيت موجود ادامه اصلاحات است. اصلاحاتي كه خطر تزهاي سه‌گانه هیرشمن آن را تهديد مي‌كند. پس از دي‌ 96، ‌ناگزير تضادها و تفاوت‌هاي اصلاح‌طلبان و اصولگرايان به حداقل رسيده و تبعات اين «زيست‌سياست» محوشدنِ تدريجي تفاوت‌ها و همسان‌سازي سياسي است. اين همسان‌سازي موجب شده است تا جريان‌هاي سياسي كه تاكنون با نفي يكديگر حيات سياسي خود را شكوفا مي‌كردند، به انفعال سياسي دچار شوند. اين انفعال سياسي، همه جريان‌هاي سياسي بزرگ و كوچك و حتي دولت را واداشته است تا ‌دنبال رهيافتي براي گذر از اين کمای سياسي باشند. اصلاح‌طلبان بيش از ديگران در تكاپو هستند تا اوضاع سياسي را دوباره به ‌دست گیرند. آنان در يادداشت‌ها و گفت‌وگوهاي خود به‌صراحت بر اصلاح وضعيت موجود اصرار می‌ورزند؛ اما انگار هرچه مي‌زنند، به در بسته مي‌خورد و جامعه چندان ميلی به بازگشت به دوران سپري‌شده ندارد. بعيد است اصلاح‌طلبان، با اصلاح گفتمان اصلاحات بتوانند خالق سياست شوند. به ‌نظر مي‌رسد یگانه‌ راه پيش‌روي آنان، تغییر در گفتمان اصلاحات است. جامعه چشم‌انتظار تغييراتی اساسی است و بعيد نيست مردم جناح‌های سياسي را به ‌این سمت سوق دهند و اينكه جناح‌هاي سياسي چقدر آمادگي پذيرش اين تغييرات را دارند محل مناقشه است. چنین تغييراتی از جريان‌هاي سياسي چيزي مي‌سازد كه با سابقه تاريخي آنان تفاوتي اساسي دارد. اگر زمانی اصلاح‌طلبان از توسعه اقتصاديِ آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني به توسعه سياسيِ خاتمي رسيدند و از توسعه سياسيِ خاتمي به توسعه فرهنگي دور دومِ دولت اصلاحات، دولت احمد‌ي‌نژاد با به‌جاگذاشتن انبوهي از مشكلات، آنان را وادار به نرمال‌سازی کرد. اينك شرايط كاملا فرق كرده است؛ چراکه اصلاح‌طلبان با شرايطي روبه‌رو شده‌اند كه اصلا انتظارش را نداشتند. تصور بزرگان اصلاح‌طلب اين بود كه بعد از نرمال‌سازي مي‌توان به توسعه سياسي بازگشت؛ اما اين‌گونه نشد و همه‌چيز به‌ دليل شرايط جهاني- منطقه‌اي به حالت تعليق درآمد. توسعه سياسي به محاق رفت و «برجام» كه قرار بود توسعه اقتصادي را به ارمغان بياورد، با شكاف روبه‌رو شد. اين تعليق به بدنه اصلاح‌طلبان نيز رسوخ كرده است. آنان هم دولت‌اند هم نادولت. ادامه اين تعليق و ازدست‌دادن كنشگري سياسي، اصلاح‌طلبان را از پاي در‌خواهد آورد. آنان ديگر نمي‌توانند از تغييرات بنيادين سر باز بزنند و بايد با اين واقعيت روبه‌رو شوند كه براي تغییر باید دایره اصلاح‌طلبی را وسیع‌تر کرد. گرچه آنان هنوز راه چاره را اصلاحات به سبک‌وسیاق سابق می‌دانند. بی‌دلیل نیست که این روزها اغلب تئوریسین‌های اصلاح‌طلب به کنکاش درباره شیوه‌های اصلاح‌طلبی می‌پردازند و هر آنچه می‌گویند، از خودشان شروع و باز به خودشان ختم ‌می‌شود. گیرم که به شدیدترین شکل ممکن از خود نیز انتقاد کنند؛ اما شاه‌بیت سخنان‌شان این است که اگر قرار است تغییری صورت بگیرد، باز به‌ دست اصلاح‌طلبان خواهد بود و بهترین شیوه ‌همان است که بود. البته با تغییرات اندک و گاه بیشتر. ناگفته پیداست لازمه تغییر جدی، مواجهه با امر واقعی است. رودررو ایستادن با آن و نه پناه‌بردن به فانتزی‌هایی که امر واقعی را نادیده می‌گیرند. امروز تئوری‌هایی که اصلاح‌طلبان تبیین می‌کنند، فارغ از درستی یا نادرستی‌شان بیش از هر چیز فانتزی‌سازی‌های تئوریک است برای به‌تأخیرانداختن تغییرات رادیکال. جریانات سیاسی اعم از اصلاح‌طلب و اصولگرا با سیاست، برخوردی کالایی دارند؛ سیاستی را تولید می‌کنند که خود مصرف‌کننده آن هستند. همان‌گونه که شرکت‌های اقتصادی و مصرف‌کنندگان سوژه فعالیت اقتصادی‌اند، اصلاح‌طلبان بیش از جناح‌های دیگر تولیدکننده و مصرف‌کننده سیاست شده‌اند و اگر بخواهند از این دور تسلسل خارج شوند، باید با مقولات جدی و بنیادینِ اصلاح‌طلبی برخوردی جسورانه و واقع‌بینانه‌تر داشته باشند.
برچسب ها
نسخه اصل مطلب