نخستین بار در سال ١٣٥٢ شمسی با این شخصیت جذًاب ، در بیرونی مرحوم آیة الله العظمی سید عبد الهادی شیرازی در نجف آشنا شدم. شب های تعطیلی حوزه ، و نیز شب های تابستان ، این مکان انجمنی برای گرد آمدن جمعی از علماء و فضلای مشهور حوزه علمیه نجف أشرف همچون آیات اخوان مرعشی ، شهید حاج شیخ احمد انصاری قمی ،شیخ عباس قوچانی ، شهید میرزا علی غروی ، میرزا حبیب الله أراکی ، شیخ عبد الرضا روحانی قوچانی ، شهید مرتضی بروجردی ، أخوان شیرازی ، شیخ محمد تقی ایروانی ، سید جعفر مرعشی، سید رضی مرعشی ، شهید سید محمد تقی مرعشی،بشمار می آمد که در این انجمن مباحث علمی و حوزوی و تاریخی و رخدادهای سیاسی و اجتماعی و جز این ها مورد سخن قرار می گرفت.
مرحوم حجة الاسلام و المسلمین علًامی همواره در جمع ها و انجمن های حوزوی ، هنگام یاد سفر خود به نجف أشرف ، از این برخورد و خوش رویی میزبانان و روحانیون نجف و مرحوم پدرم یاد می نمود.
در دوران جنگ تحمیلی ، ایشان سکونت در کرمانشاه را اختیار کرده و از راه دور خدمات ویژه و منحصر به فرد این روحانی خدمتگزار را از راه دور می شنیدیم!
یکی از ابعاد ناشناخته مرحوم حاج شیخ جواد علامی خدمات بسیار گسترده ایشان در دوران دفاع مقدس بود. یکی از اشتباهات جامعه ما این است که تنها برای کسانی که لباس رزم پوشیده و با سلاح جنگیده باشند ارزش انقلابی قائلیم. درحالی که شخصیتهایی بودهاند که نقش آنان در دفاع مقدس ، چندین برابر بیش از آن بوده است که در خط مقدم شرکت کرده باشند. نمونه آشکار آن مرحوم علامی بود.
ایشان امام جماعت مسجد ترک های کرمانشاه بود و این مسجد با مدیریت ایشان به مهمترین پایگاه رزمندگان غرب ایران تبدیل گردیده بود.
در حیاط این مسجد چندین کابین تلفن تعبیه شده بود تا وقتی رزمندهای پس از چند ماه دوری از خانواده از جبهه باز می گشت ، بتواند با تماس تلفنی، پدر و مادر و خانوادهاش را از نگرانی نجات دهد. در گوشهای دیگر ، چند دستگاه حمام ساخته وجود داشت تا رزمندگان قبل از ورود به مسجد ، گرد و خاک راه را از خود بزدایند. این مسجد شبانه روز باز بود و درب آن در طول هشت سال دفاع مقدس حتی یک شب بسته نشد. ایشان با استفاده از ارتباطات گسترده مردمی و دریافت هدایا ، بدون کمک دولتی، همه روزه غذای گرم آماده می کردند تا رزمندگانی که هر روز در رفتن به جبهه یا بازگشت از آن در کرمانشاه توقفی دارند بدون غذا نباشند.
در ایران و بسیاری از مناطق فارسی زبان دیگر کشورها ، به عنوان سخنگوی حجة الاسلام و المسلمین شهرستانی ، سخنانی را با شیوایی و زیبایی به زبان آورده و از میزبانی عزیزان ، سپاس و تقدیر و تشکر بجای می آورد.
خاطرات فراوان و یاد ماندگارهای بسیاری را از او در ذهن دارم که همچون پرده سینما ، تمامی آن رخدادهای زیبا ، و شب های شعر خوانی او ، و داستان سرایی هایش از برابر دیدگانم عبور می کنند.
بیاد دارم در سفرهایی که با وی همراه بودم ، در پایان شب ، با لباسی ویژه به گوشه ای پناه برده و مشغول نماز و راز و نیاز های شبانه می شد!
آن چهره خندان و بشًاش روز و نشست در انجمن ها و دیگر جمع های مردمی ، شب ها بدور از أغیار ، به ریزش اشک از دیدگان و راز و نیاز با پروردگارش ، تغییر می یافت.
گاهی نمازشبش را پیش ازخوابیدن شبانه می خواند که مباد در هنگام استحباب ، خواب ماند و این عبادت را از دست دهد!
تداوم و مقیًد بودن به نمازشب،روح اوراصیقل داده بود و جاذبه خاصًی را در شخصیت و وجود او بوجود آورده بود. کمتر شخصی وجود داشت که او را دیده باشد ، و مجلس او و هم سخنی با او را درک کرده باشد ، و مجذوب و شیفته او نشده باشد.
خُلق وخوی نیکوی اوهمواره چهره اش راشاد و خندان نشان می داد.همه را با خوشروئی می پذیرفت وکسی را از خود نمی رنجانید!
.مظهر جاذبه بود ، تو گویی که روحانی به معنای کلمه و جاذبیت در هرسنخ مردم را در خود نهفته داشت. و درقاموس وجودش،اصولا جائی برای دافعه وجود نداشت.
دستگیری ازنیازمندان وانجام کارهای خیرازجمله ، ساختن مسجد و رفع مشکلات مردم، باروح و سلولهای او عجین شده بود.
اینهاهمه دست به دست هم داده بودند وروح او را به یک روح مطّهر تبدیل کرده بودند.اوبا این روح مطهّر،امربه معروف ونهی ازمنکر راهم بالطافتی انجام میداد که حتما اثرگذاربود.
حرکات و برخورد او همواره با روحانیون و مردم به گونه ای بود که موجب اعزاز جایگاه مرجعیت و روحانیت می شد. او یک روحانی به معنای کلمه بود!
بیاد دارم که در این راستا روزی نقل کرد که درجوانی و در دوران پیش از انقلاب ، روزی سوار بر اتوبوس از تبریز عازم تهران بودم.
راننده،ضبط صوت اتوبوس راروشن کردکه ترانه ای را پخش می کرد.به جای پرخاش واعتراض،دستم رابه ریش گرفته و از آینه اتوبوس به راننده که به من نگاه می کرد تا عکس العمل تنهامسافر روحانی خود را ببیند،فهماندم که کارخوبی نکرده است وخواهش من از او این است که ادامه ندهد.راننده تااین تقاضای بدون سخن مرا دید،فوراضبط راخاموش کرد وتا تهران هرجا که اتوبوس توقفی داشت به من محبت کرد وبا هم دوست شدیم.