ماجرای شبنامه علیه هاشمی
احمدینژاد تلاش کرد خودش را در یک معادله دوقطبی با آقای هاشمی مطرح کند. من خبری از یکی از اطرافیان در آن زمان شنیدم که میگفتند آقای هاشمی شبنامه توزیع کرده و یکسری آدم شلحجاب و بدحجاب را با اتیکت هاشمی در خیابان گردانده بودند. اینها را گرفتند و مشخص شد که اینها به جایی وصل هستند. این ماجرا سیدی داشت. سیدی را آوردند و از هاشمی خواستند که در آخرین نطقش در تلویزیون بگوید که از جمله چیزهایی که علیه من پخش میشود، این نمونهاش است. و ما هرچه از پشت دوربین به او اشاره کردیم که به سیدی اشاره کند، او توجهی نکرد. من گفتم که شما با استفاده ازاین سیدی هم میتوانید رأی جمع کنید و هم جریانات دیگر را رو کنید، گفت که من نمیخواستم به خاطر رأیآوردن خودم، جایی را خراب کنم. بههرحال آقای هاشمی معتقد بود که احمدینژاد یک جریان انحرافی ایجاد کرده و روحانیت هم فریب او را خورده و متوجه نشده که احمدینژاد به آنها اعتقادی ندارد. که در عمل هم نشان داده شد.
معتقد بود که اصل قضیه مشائی نیست که میگویند این گوشش به دهان اوست، برعکس بود. مشائی است که تابع احمدینژاد است. یک مثالی میزد آقای هاشمی در مورد احمدینژاد. بحث میشد که این چه جور آدمی است که کشور دست اوست، چقدر از برنامه اجرا میشود یا چقدر از بودجه محقق شده؟ میگفت چیزی که خودشان میگویند حولوحوش 20 تا 25 درصد محقق شده. خب اینکه دیگر دولت نمیخواهد! مثال میزد که در روستای ما در بهرمان کسی بود به نام اوس مهدی که کارش تعمیر دوچرخه بود. یک روزی یک موتوری که از آنجا رد میشد، خراب شد و نمیتوانست برود. به او گفتند اوس مهدی هست که دوچرخه تعمیر میکند. اوس مهدی آمد موتور را باز کرد و دل و روده موتور را روی زمین پهن کرد و گفت خیلی خوب من کار خودم را کردم. گفتند خوب ببند. گفت نه دیگر من همینقدر ازم برمیاد.
الان احمدینژاد هم همینطور است. کشور را به قول آقای جهانگیری به لب پرتگاه برده و جایی هم گفتند نه کشور را از پرتگاه انداخته پایین! چون احمدینژاد به بعضی کشورها سفر میکرد و کسی به استقبالش نمیآمد. رشت رفته بود، تا چند ساعت کسی نیامد.
رجایی افزود: ما در سالهای 94 یا 95 بود که رفته بودیم کرمانشاه یکجمعی بودند. 10، 12 نفری بلند شدند شروع کردند به گفتن مرگ بر آمریکا که اصلا ربطی به آن جلسه نداشت که هاشمی درباره شهید اشرفیاصفهانی درحال تحلیل بودند. من حتی بلند شدم شمردم که در میان جمعیت هزارنفری اینها چندنفر هستند. شاید 13 نفر بودند. آقای هاشمی مکث کرد، تا اینها شعارشان تمام شود، خواستند ادامه بدهند، اینها دوباره شروع کردند به شعاردادن. هاشمی گفت خیلی خوب، چرا تکرار میکنید؟ یک بار شعار دادید بنشینید. البته خود مردم کرمانشاه در جواب شعاردادن مرگ بر منافق، ولی اینها با شعارهایشان مردم را خفه کردند.
آقای هاشمی ساکت ماند و خود را کنترل کرد و اتفاقی هم نیفتاد و بحث بالاخره تمام شد. آقای هاشمی میگفت اینها ویروس هستند. افراطیها، بدون اینکه فرد خاصی را مدنظر داشته باشند، و از هر دو طرف هم هستند. یعنی اینها رحم نمیکردند که الان سالگرد یک پیرمرد نورانی شهیدشده توسط منافقین است و فردی مانند هاشمی آمده درباره عظمت این آدم صحبت کند.