روایتیهای تکاندهنده از آزار جنسی در مطبهای مشاوره
همشهری نوشت: در چند روز گذشته گزارشهایی به دست خبرنگار ما رسید که نشان میداد یکی از روانشناسان در مشهد به دفعات مراجعان خود را تحت آزارهای جنسی قرار داده است.
در رسانههای اجتماعی هم زنان و دخترانی از چنین موضوعی شکایت کرده بودند. در این گزارش ما پای صحبتهای یکی از این قربانیان نشستهایم تا ماجرای آزار جنسی آقای روانشناس را شرح دهد.
«متجاوز از قبل میدانست میخواهد چه کار کند. همه چیز را خودم قبلا در جلسات مشاوره به او گفته بودم و برایش سخت نبود که بداند چه مشکلاتی دارم و نقطه ضعفم چیست.
هیچ وقت فکرش را نمیکردم قرار است روزگارم در عصر روزی که قرار گذاشت برای یک جلسه فوق العاده روان درمانی به دفترش بروم، سیاه شود.»
این، حرف یکی از قربانیان تجاوز در اتاق مشاوره درمانی یک روان درمانگر متجاوز درمشهد است. روان درمانگری که قربانیان خود را با وسواس انتخاب میکرد و برای رسیدن به نیت شومش حاضر بود هر سختی را به جان بخرد.
قربانی بعد از مدتها کلنجار رفتن با خود و به کمک مشاورههای درمانی متخصصان، تصمیم گرفته برای جلوگیری از به دام افتادن افراد دیگر در چنگال آدمهای به ظاهر مصلح، حرفهای مگوی آن عصر کذایی را با ما در میان بگذارد و از اتفاقی بگوید که شاید دهها تن دیگرتجربهاش کردهاند و حاضرنیستند دربارهاش چیزی به کسی بگویند. در گزارش برای حفظ آبروی قربانیان از اسامی مستعار استفاده شده است.
ماجرای ماندانا
ماندانا سی و چند ساله به نظر میرسد. فرزند دوم ازخانوادهای ۵ نفره است و یک خواهر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودش دارد. میگوید از کودکی، در کانون توجه خانواده بوده است، اما دیکتاتوری مادر درخانه باعث شده بود حسی سرشار از لجبازی و شیطنت برای مخالفت کردن با نظرات مادرش داشته باشد: حرف، حرف مادرم بود.
همیشه انتخابها و خواستههایی که داشتم از سمت مادرم سرکوب میشد. حتی خواستگارهایی که برایم میآمدند و افراد معقولی بودند را بدون اینکه از من نظرم را بپرسند رد میکردند و برای همین منتظر فرصتی بودم تا بتوانم حرفم را به کرسی بنشانم و نشان بدهم که حرف باید حرف من باشد.
لجبازیهایی که ماندانا آن را آغاز کرده بود خیلی زود نتیجهاش را نشان داد. انتخاب شریکی برای آغاز زندگی مشترک در شرایطی که میدانست انتخاب خوبی نیست: زندگی مشترکم را وقتی ۲۲ ساله بودم شروع کردم.
با مردی که همان اول فهمیدم دیکتاتور، بداخلاق و بیگانه با فرهنگ من و خانوادهام است. حتی پدر و مادرم هم فهمیده بودند مرد زندگیم را از سر لجبازی با آنها انتخاب کردهام.
تصمیم گرفته بودم برای خلاص شدن از محیط خانه تن به این ازدواج بدهم. ازدواجی که حاصلش دختری ۱۴ ساله است که همه وقت و زندگیم را صرف او و رفاهش کردهام.
زندگی مشترکی به تلخی زهر
با اینکه ماندانا امیدوار بود زندگی مشترک بتواند، راه تازهای برای داشتن زندگی بهتر پیش پایش بگذارد، اما اتفاقات بعدی نشان داد، راهی که انتخاب کرده بیراههای بوده است که از چاله به چاهش انداخته است: در خانه پدری با اینکه دیکتاتوری مادرم حاکم بود اما، هیچ وقت محدودیتی در رفت و آمدها، داشتن دوستان و مراوده با آنها نداشتم.
بعد ازدواج، همسرم که بد دهن و بددل بود نه تنها خواستههایش را به من تحمیل میکرد بلکه، رفت و آمدهایم را کنترل و به شدت محدود کرد. حتی رفت وآمد با والدینم موجب اوقات تلخی و درگیری میشد. کار به جایی رسید که عملا دست و پایم در خانه بسته بود و با دیگران ارتباط چندانی نداشتم.
تحمل سالها خانهنشینی و دور ماندن از دیگران، تحقیرهای کلامی روزانه و درگیریهای شدید لفظی با همسر، ماندانا را در شرایط سست روحی قرار داد و او را از آینده ناامید کرده بود.
وضعیتی که حتی با تولد دخترشان هم بهتر که نشد حتی بدتر هم شد. برای همین تصمیم گرفت برای کم کردن از فشارهای روانی از مشاوران روانشناس کمک بگیرد. مشاورههایی که به گفته خودش کمک چندانی به او نکرد: چندین مرتبه در جلسههای مشاوره چند تراپیست شرکت کردم.
با اینکه امیدوار بودم بتوانم با کمک آنها وضعیت روحیام را احیا کنم، هیچ اتفاق مثبتی را حس نکردم. کم کم به این نتیجه رسیدم که کمکی از دست مشاورها بر نمیآید و به این دلیل دیگر پیش تراپیست نرفتم.
غلیان خشم از گذشته و والدین
ساعتهای طولانی تنهایی و فکر کردن با خود، ماندانا را تبدیل به فردی با احساسات رقیق، توام با خشم و نفرت علیه دیگران خصوصا والدینش کرده بود.
خشمی که شعلههایش درغیاب گفتگو در حلقه دوستان و نزدیکان هر روز شعلهورتر میشد و ماندانا را مانند شمعی که از درون میسوزاند، آب میکرد: هر بار که تنها میشدم، به گذشته فکر میکردم و میدیدم که چه ظلمها و نادیده گرفتنهایی ازسوی والدینم به من شده است.
منصف بودم و همه تقصیرها را گردن آنها نمیانداختم و خودم را هم مقصر وضعیتی که در آن گیر کرده بودم میدانستم. این فکرها هر روز خشم و عصبانیتم را نسبت به خودم و والدینم بیشتر میکرد. میدانستم برای پایان دادن به این احساس باید کاری کنم.
شکست پروژه مشاوره روانی، خستهاش کرده بود و هر روز با موجی از توهینهای همسر، روانش ملتهبتر و روحش زخمیتر از قبل میشد. با افزایش سن، آن طاقت گذشته برای تحمل ناملایماتی که همسرش تدارک میدید را نداشت و به نقطهای رسیده بود که باید فکری اساسی برای زندگیش میکرد:، چون بچه داشتم، فکر جدا شدن را از سرم بیرون کردم.
دوست و آشنایی هم نداشتم که بتوانم با آنها درد و دل کنم. والدینم هم در شهر دیگری بودند و فکر میکردند اوضاع و احوال زندگیم خوب است و چیزی درباره واقعیتهای زندگیام نمیدانستند تا بتوانند کمکم کنند. وضعیت هر روز بدتر ازقبل میشد. تنها دلخوشیام دخترم بود که هر روز مقابل چشمانم داشت قد میکشید و سوختنم را میدید.
تبلیغ اغواگرانه در فضای مجازی
ماندانا حسابی کلافه شده بود. تنها فرصتی که برای بودن با خودش داشت، رفت و آمد به باشگاه ورزشی نزدیک خانه بود. به این بهانه توانسته بود به روح خسته و آزردهاش کمی استراحت بدهد.
درهمین کلاسها بود که با متدهای جدید مشاورههای روان درمانی آشنا و از اثرگذاری روشهای جدید شنید: خیلی حالم بد بود، احساس کردم که باید دنبال راه حل بگردم و برای دخترم که میدید در وضعیت خوبی نیستم حالم را بهتر میکردم.
شنیدم با هیپنوتیزم میشود بسیاری از مشکلاتی را که با مشاورههای عادی برطرف نمیشد، رفع کرد. در شبکههای اجتماعی این روش درمانی را جستجو میکردم. صفحهای را پیدا کردم که فرد مدعی بود متخصص این رشته است. جلسات زیادی برگزار کرده بود و سری میان سرها داشت.
او حرفش را اینطور ادامه میدهد: وقتی اسم فرد روان درمانگر را جستجو کردم دیدم شخص به ظاهر معتبر و عضو هیئت علمی دانشگاه و انجمنهای بینالمللی است.
برای همین خیلی راحت اعتمادم جلب شد و تصمیم گرفتم شانسم را برای آخرین بار با او و متد درمانیش امتحان کنم. با این فکرتلاش کردم وقت مشاوره بگیرم. آسانتر از چیزی بود که فکرش را میکردم. فکرکردم خوش شانسم که توانستهام برای چند روز بعد، وقت مشاوره ازچنین فرد معتبری بگیرم.
اوجگیری دوباره کرونا، بهانه خوبی بود تا جلسات حضوری مشاوره به شکل آنلاین برگزار شود. فکر میکرد در چنین جلساتی باید روان درمانگر به موضوع اصلی مشکل بیمار خود بپردازد و از همان ابتدا به دنبال راهی برای درمان مراجعه کنندهاش باشد.
این تصور خیلی زود نقش برآب شد: مشکلم را پرسید. گفتم از والدینم و خودم خشم شدیدی دارم. بدون مقدمه از زندگی شخصیام و نوع ارتباط زناشویی با همسرم پرسید.
آغازعملیات فریب
یکی ازچالشهایی که افراد نیازمند به استفاده از خدمات مشاوره با آن رو به رو هستند، نبود اطلاعات کافی از روند مرسوم در فرایند درمان و دریافت خدمات مشاورهای است.
ماندانا هم این اطلاعات را نداشت و نمیدانست در مواجهه با سوالاتی که از او پرسیده میشود باید چه واکنشی نشان دهد: هیچ مطالعهای درباره فرایند درمان و مشاوره درمانی نداشتم.
فکر میکردم سوالاتی که میپرسد بخشی از روند درمان است و باید به آنها جواب بدهم. وقتی سوالات بیربطش تمام شد، همه مشکلاتم را ناشی از روابط جنسی سردی که با همسرم دارم مرتبط کرد و گفت باید برای این موضوع کاری کند.
جلسات بعدی هم که برگزار میشد، همه حرفها و سوالات درباره مسایل جنسی بود. هیچ وقت به مسئله اصلی من در جلسههای مشاوره اشاره نمیشد. او میخواست بیشتر درباره رابط زناشوییام بداند تا مسایلی که به کاهش خشمم کمک کند.
شوهر، دخترش و نزدیکان ماندانا نمیدانستند او برای برطرف کردن مشکلات روحیاش در حال دریافت خدمات مشاوره با روان درمانگر است. برای همین قبل از برگزاری مشاورههای آنلاین، مجبور میشد از خانه خارج شود تا بتواند مشاوره بگیرد.
در یکی از همین ارتباطات آنلاین ویدئویی بود که روان درمانگر متجاوز جملات عجیبی به زبان آورد: تماس تصویری مشاوره را زودتر از موعد گرفت. از من خواست ۱۰ دقیقه دیگر خودم را آماده کنم تا مشاوره را شروع کند. سریع لباسم را پوشیدم و داخل خودرو منتظر تماسش شدم. همیشه صورتم را میدید و این بار خواست دوربین گوشی را طوری به دست بگیریم که تمام بدنم را ببیند.
نمیدانم چرا هر خواستهای که داشت انجام میدادم. بعد شروع به تمجید از زیبایی من کرد. سوال میکرد که چرا همسرم با وجود این زیبایی از من دوری میکند. با حرفهایش اعتماد به نفس کاذبی به من میداد. حرفهایی که تا آن روز کمتر کسی به من زده بودم.
دعوت به جلسه حضوری
ماندانا اصرار داشت، مسئله اصلی زندگیش را تراپیست برطرف کند. اصرارهای او آنقدر ادامه پیدا کرد تا اینکه مشاور متجاوز، تنها راه حل برای برطرف کردن این مشکل را درملاقات حضوری ماندانا با خودش دید.
مجبورشدم برای سفری یک روزه به شهرستان بهانهای جور کنم تا همسر و دخترم و دوستانم متوجه سفر رفتنم نشوند. گفته بود ۲ جلسه مشاوره در صبح و ۲ جلسه هم بعداظهر نیاز است تا بتواند مسئله خشمم را برطرف کند. به این امید راهی شهرستان و به مطبی که نشانیاش را داده بود شدم.
اولین جلسه حضوری ماندانا با مشاورش، با آنچه که عرف چنین جلساتی است کاملا فرق داشت. آنقدر فرق داشت که او را متعجب از این رفتار مشاور کرده بود: به یک مطب رفتم.
یک منشی مرد در مطب بود و هنگام ورود زن و شوهری از اتاق خارج شدند و رفتند. نوبت من که شد وارد اتاق شدم و مشاور چنان با صمیمیت برخورد کرد که تصور کردم این رفتارش هم بخشی از روند درمان و برای ایجاد فضایی امن برای گفتگو است.
فضای امنی که ماندانا تصورش را کرده بود، هرگز وجود نداشت. او میگوید: اتاق با یک پارتیشن به دو قسمت تقسیم شده بود. در همان ۱۰ دقیقه اول ازمن خواست مانتو خود را در بیاورم و برایم قهوه آورد.
چند دقیقه بعد از من خواست روی تختی که پشت پارتیشن بود و مانند کاناپه هلال مانندی بود دراز بکشم. آهنگ ملایمی را که در جلسات آنلاین شنیده بودم دوباره پخش کرد.
همزمان با پخش آهنگ با صدای آرام از اهمیت داشتن رابطه و اینکه علاقهای به آن دارم یا نه حرف میزد. تنها چیزی که توانستم بگویم نه بود و او به حرفهایش ادامه میداد و موها و صورتم را نوازش میکرد.
تجربهای که ماندانا در آن لحظه پیدا کرد، مانند تجربه پرندهای بود که به دام افتاده است. نه راهی برای فرار داشت و نه امکانی برای مقاومت دربرابر متجاوزی که میدانست قربانیاش تنها به مسلخ آمده است: بیشتر از۲۰ دقیقه در این وضعیت بودم و متجاوز میگفت تصور کنم کنار ساحل در حال قدم زدن با کسی هستم.
دلم میخواست این وضعیت زودتر تمام شود. وقتی که آن زمان جهنمی تمام شد. با عجله خودم را از اتاق مشاور به بیرون پرت کردم. بعد خروج از اتاق، دیگر آن ماندانایی نبودم که قبل از ورود به اتاق مشاوره بود.
تجربه تلخی که دوباره تکرار میشود
متجاوز، اما ماندانا را تعقیب میکرد و عزمش را جزم کرده بود تا به نهایت خواسته شیطانیاش برسد. به فاصله چند روز بعد از اولین برخورد حضوری با ماندانا، وعده برگزاری جلسه مشاوره فوقالعاده میدهد.
جلسهای که ماندانا با امید به پیدا کردن جوابی برای سوالاتش حضور در آن را میپذیرد: آدرس محلی را که قرار داشتم مطب شخصی او نبود وبه سختی آن را پیدا کردم.
دفتر منشی داشت و باز هنگام ورودم مرد و زنی از اتاق خارج شدند. نمیدانم چرا بعد از رفتن آنها ترس همه وجودم را گرفت. متجاوز به استقبالم آمد.
وقتی وارد اتاق شدم گوشههای اتاق را گشت و گفت دوربین نیست. این جمله برایم عجیب بود و ترسم را بیشتر کرد اما، بازهم فکر کردم فردی معتبر مقابلم نشسته است.
رفتارهای متجاوز ۱۰ دقیقه بعد از ورود ماندانا به اتاق مشاوره دوباره تغییر میکند. متجاوز، او را روی کاناپه مینشاند و دوباره همان مراحل تجاوز را که درمرحله قبل تکرار کرده بود به مرحله اجرا در میآورد.
این بار با رفتارهایی غیر اخلاقیتر: چراغ را خاموش کرده بود و دور سرم میچرخید. از تمایلات شخصی و جنسیاش حرف میزند و وعده میداد که سرانجام رابطهای بین من و او شکل میگیرد.
دوباره مسخ شده بودم و قدرت تحرک نداشتم. تنها میتوانستم حرفهایش را گوش کنم. بعد مجبورم کرد کاری را که نباید انجام بدهم. از همان روز تا الان که ماهها از آن اتفاق گذشته است، خودم را سرزنش میکنم که چرا این اتفاق برایم افتاده است.
متجاوز از خودش اطمینان داشت. میدانست قربانی در موقعیتی نیست که بتواند از او شکایت کند و همین کافی بود که دیگر پیگیر ماندانا نباشد.
قربانی این تجاوز حالا به کسی اطمینان ندارد و هر روز آن لحظه شوم را که زندگیش را از بین برده است مانند کابوس به یاد میآورد.
موارد آزار جنسی در شهرهای مختلف
یکی از مراجعان به مطب رواندرمانگرش خاطره عجیبی تعریف میکند. او در صفحه شخصیاش در یکی از رسانههای اجتماعی نوشته است: «به آقای... مثل پدرم اعتماد داشتم. ۵سال به او مراجعه کردم و این همه سال مشاوره یک احساس صمیمیتی بین ما به وجود آورده بود.
من نگاهی پدرانه به او داشتم و فکر میکردم او هم من را مثل دخترش میبیند. تا اینکه یک روز وقتی از مطبش بیرون میآمدم خودش را به من نزدیک کرد. من احساس بدی داشتم و او دائم داشت نزدیکتر میشد.
قلبم از جا کنده میشد و او وقتی چهره به شدت مضطرب من را دید نقشه کثیفش را در قالب یک روش روانشناسی توجیه کرد و گفت که آرام باشم، چون میخواهد ببیند تا چه حد برای آقایان مرزگذاری ذهنی دارم.
من همچنان معذب بودم، اما او داشت از نقطه ضعف ذهنی من و اینکه همه چیز زندگی من را میدانست سواستفاده میکرد و با خنده میگفت که میخواهم ببینم شاگردم چقدر درسش را خوب یاد گرفته است.»
نازنین یکی دیگر از کاربران در رسانههای اجتماعی میگوید: «روانشناس اجازه ارتباط فیزیکی با شما رو نداره. ولی اگه درمانگر شما، به شما خیلی نزدیک میشه یا لمس میکنه بدونید یک جای کار میلنگه و حتما باید جلسه درمان رو ترک کنید.
کاری که من با روان درمانگر قبلیم کردم، اما هیچوقت جرات شکایت پیدا نکردم، چون فکر میکردم شند و مدرک کافی دستم نیست.»
ارتباط فیزیکی با درمانجو؛ غیر اخلاقی و غیرحرفهای
محمدرضا شالبافان - استادیار روانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران و عضو هیئت مدیره انجمن علمی روانپزشکان ایران – در این رابطه میگوید: «استانداردها و حقوق درمانجو هنگام مراجعه به روان درمانگرها سالها است از سوی انجمن علمی روانپزشکان ایران در قالب منشور اخلاق حرفهای روانپزشکان مدنظر قرار گرفته است و به عنوان یکی از مهمترین استانداردهای تعیین کننده حقوق درمانجو و وظایف اخلاقی و حرفهای روانپزشکان در حال تدریس و آزمون در مقطع دستیاری روانپزشکی است.
براساس همه اصول اخلاقی که در ایران و کشورهای دیگر به آن احترام گذاشته میشود؛ هرگونه ارتباطی که در فرآیند درمان درمانجو کمکی نمیکند و میتواند به وی آسیب وارد کند مذموم و اقدامی غیر حرفهای به حساب میآید.
به عنوان مثال، هرگونه لمس فیزیکی غیر متناسب درمانجو به هر دلیل و بهانهای، برقراری ارتباط عاطفی، برقراری ارتباط مالی، افشای اطلاعات درمانجو حتی پس ازمرگ وی، استفاده از الفاظ نامناسب و مانند آن از جمله رفتارهایی است که غیرقابل پذیرش بوده و افرادی که مرتکب چنین اعمالی میشوند باید مورد برخورد از سوی مسئولان و متولیان مربوطه قرار گیرند.»
این استاد دانشگاه ادامه میدهد: «چنین سخت گیریهایی برای درمانگران از آن جهت اهمیت دارد که، درمانجو در موقعیتی که نیاز به کمک دارد به درمانگر خود مراجعه میکند.
رعایت همه هنجارهایی که گفته شد در چنین شرایطی دارای ابعاد بسیار جدی خواهد بود و از این رو، درمانگران باید به اصول اخلاقی و حرفهای که بر مبنای آن آموزش دیدهاند پایبندی کامل داشته باشند.».
اما وجود چه ابزار و آلاتی در اتاق مشاوره را میتوان مورد تائید دانست؟ شالبافان در این رابطه توضیح میدهد: «گاهی در بعضی اتاقهای درمان، تختهایی وجود دارد که در انواعی از فرایندهای روان درمانی تحلیلی مراجع با قرارگیری در آن به دور از نگاه مستقیم به درمانگر و با فاصله از وی تحت روند درمانی قرار میگیرد و این ابزار جایگاه حرفهای و علمی خود را دارد.
اما استفاده از هرگونه ابزار درمانی باید با رعایت کامل اصول اخلاقی و حرفهای ذکر شده باشد که در اکثر قریب به اتفاق موارد در کشور ما اینگونه است. از طرف دیگر، درمانگران خود نیز به دلایل مختلف نیازمند درمان و مراقبت از سلامت روان خود هستند.
در مورد درمانهای روانشناختی، یک اصل کلی این است که هر درمانگر باید روند درمانی خود را به صورت دورهای با فردی که از خود او از نظر علمی و تجربی خبرهتر است مطرح کند و به اصطلاح روند درمان تحت نظارت فرد دیگری نیز باشد.
هدف این فرایند که در کشور ما نیز توسط مراکز علمی مختلف انجام میشود. کنار کمک حداکثری به بیمار، رعایت اصول حرفهای و اخلاقی توسط درمانگران از اصول دیگر مورد تاکید در روند درمانجو است که لحاظ کردن همه این موارد در راستای بهبود وضعیت سلامت روانی مراجعان و درمانجویان در بستری امن، حرفهای و اخلاقی شکل میگیرد.»
نهادهای مدنی برای پیشگیری از این جرمها وارد شوند
دکتر باقر شاملو حقوقدان و عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی معتقد است در جرائمی این چنینی باید نهادهای مدنی مانند ngoها وارد شوند تا جامعه به سلامت حداقلی برسانند.
چون وقتی چنین اتفاقی برای فردی در اتاق مشاوره میافتد خود فرد یا توانمندی روحی و روانی برای پیگیری ندارد یا امکانش را ندارد یا از آبروی خودش میترسد.
این حقوقدان درباره ادله مورد نیاز برای اثبات آزارهای جنسی در اتاقهای مشاوره میگوید: دلایل اثبات جرم متفاوت است که بستگی به شدت عمل فرد متجاوز و یا دفعات تکرار عمل بر روی افراد مختلف دارد.
اما توصیه من به افرادی که تحت چنین آزارهایی قرار گرفته اند این است که به تنهایی در زمانی که ادله مناسبی ندارند شکایت نکنند و حتی الامکان از طریق ثمنها و یا نهادهای رسمی مانند مددکاری اجتماعی ناجا و... اقدام به طرح شکایت کنند.
آزار جنسی مراجعان رایج نیست
دکتر شیوا دولت آبادی رئیس هیات مدیره انجمن روانشناسی ایران با بیان اینکه موضوع آزار جنسی مراجعان به مطبهای روانشناسی موضوع فراگیری نیست میگوید: آزار جنسی مراجعان چیز رایجی نیست و اگر هست بسیار اندک است.
او میافزاید: البته من تماما موضوع را نفی نمیکنم و نمیگویم اصلا نیست، اما واقعا فراگیر نیست و اگر هم هست مثل تمام صنفهاست، چون در هر حرفهای به هر حال ممکن است تخلفاتی رخ دهد.
دکتر دولت آبادی درباره نحوه برخورد با روانشناسان متخلف هم میگوید: نظام روانشناسی ایران مامور نظارت بر اخلاق و رفتار حرفهای روانشناسان است و اگر تخلفی کسی انجام دهد آنجا رسیدگی میکند.