زن جوان گفت: ۲۱ ساله بودم که برای درمان سرماخوردگی به یکی از بیمارستان های مشهد رفتم. آن روز متوجه نگاههای جوانی شدم که به عنوان یکی از اعضای کادر درمانی در آنجا مشغول به کار بود. وقتی از بیمارستان بیرون آمدم، ناگهان او را مقابل خودم دیدم که پیشنهاد دوستی
نوعروس گفت: وقتی دختران شوهرم فهمیدند که من باردار شدهام، او را پنهان کردند و حالا مدعی هستند که پدرشان بیماری روانی دارد و من هم باید به دنبال سرنوشت خودم بروم.
دختر نوجوان گفت: ۱۶ سال بیشتر ندارم و در مقطع دبیرستان تحصیل میکنم اما تا الان زندگی گرم و خوشی را کنار خانواده تجربه نکردم. از وقتی که یادم می آید پدرم به شیشه اعتیاد دارد. در خانه ماچیزی جز جنگ و دعوا و فحاشی وجود ندارد. مادرم به خاطر اینکه خرج خانه را
دختر جوان گفت: در نیمههای شب وقتی از خانه بیرون آمدم تا برای کاری به منزل دوستم بروم سوار یک خودروی عبوری شدم اما آن ۳ جوان که سرنشین خودرو بودند قصد داشتند به من تعرض کنند.
مجرم سابقهدار گفت: از قدیم میگفتند مدرسه خانه دوم هر فرد است اما از وقتی که در دنیای خلافکاری قدم گذاشتم «زندان»خانه دوم من شد به طوری که گویی با در و دیوار آن رفاقتی دیرینه دارم.
زن جوان گفت: زمانی که به خاطر اختلافات خانوادگی کارد به استخوانم رسید،تصمیم گرفتم مدتی را دور از همسرم زندگی کنم ولی او با موتورسیکلت مراتعقیب کرد و قصد داشت در یک تصادف ساختگی من و دخترم را زیر بگیرد.
سارق جوان گفت: از روزی که برای تامین هزینههای اعتیادم به سرقتهای خرد از مغازهها رو آوردم و دستگیر نشدم، خودم را بچه زرنگی تصور میکردم که هیچ آثاری از جرم باقی نمیگذارم.
دختر جوان گفت: آن مرد به گونهای مرا فریب داد که بعد از بازگشت به ایران از طریق شبکههای اجتماعی و به صورت تصویری با یکدیگر در ارتباط بودیم و همه تصورم این بود که آن مرد پاکستانی عاشقم شده است
زن جوان گفت: وقتی به خاطر مشکلات مالی از شوهرم طلاق گرفتم دیگر نمیخواستم ازدواج کنم اما شرایط به گونه ای رقم خورد که عاشق پسرجوانی شدم و برای بار دوم پای سفره عقد نشستم ولی زمانی که ناخواسته باردار بودم ناگهان تصمیم وحشتناکی گرفتم.
زن میانسال گفت: با خواستگار دخترم قرار گذاشته بودیم تا برای برگزاری مراسم «بله برون» به خانه ما بیایند اما ناگهان پسرم به صورتم افشانه فلفل زد و دخترم را در حالی که طلاهایش را برداشته بود، با موتورسیکلت آپاچی فراری داد.
زن جوان گفت: من که روزی خودم در خانه پدرم حکمرانی میکردم و هیچ کس حق نداشت نازکتر از گل به من چیزی بگوید. اکنون سال هاست با شوهری پرخاشگر و تندخو زندگی میکنم که مرا کتک میزند و توجهی به خواستههایم ندارد.
قاچاقچی نوجوان گفت: از همان دوران کودکی به درس و مدرسه علاقهای نداشتم و به ویژه از درس ریاضی به شدت متنفر بودم، چون هیچ وقت نتوانستم نمرهای بالاتر از ۱۰ بگیرم. از سوی دیگر هم پدرم به کارنامه تحصیلیام بسیار حساس بود تا جایی که این ماجرا مسیر زندگیام را
سارق حرفهای گفت: اگر چه مصرف مواد مخدر را از دوران نوجوانی آغاز کردم اما از حدود ۱۷ سال قبل بود که به استعمال موادمخدر صنعتی روی آوردم و سپس به یک دزد حرفهای تبدیل شدم.
دختر جوان گفت: به خاطر زیبایی ظاهری که داشتم دوستان و همکلاسی هایم مرا سیندرلا صدا می زدند به طوری که خودم نیز این موضوع را باور کرده بودم اما رویای زندگی در خارج از کشور مرا به دام پسر شیاد و شیطان صفتی انداخت.
زن جوان گفت: خواهر معتادم عاشق مواد مخدر بود به همین خاطر هم زندگی اش را نابود کرد به طوری که آشکارا مدعی بود کریستال را بیشتر از فرزندش دوست دارد. من هم از همان دوران نوزادی از پسرخواهرم مراقبت و نگهداری می کردم .در واقع او را به فرزند خواندگی پذیرفته بودم
از روزی که به خاطر افزایش بهای موادمخدر سنتی، به استعمال شیشه و کریستال رو آوردم، دیگر روزگارم سیاه شد چرا که دیگر توان کار کردن را از دست دادم و برای تامین هزینههای سنگین مواد مخدر صنعتی مجبور شدم به خودروهای مردم دستبرد بزنم.
مرد میانسال گفت: تاکنون ۵ بار به صورت رسمی ازدواج کردهام اما همه ازدواجهایم با شکست روبهرو شده است. حالا هم در حالی با همسرم درکشاکش طلاق هستیم که دختر۱۶سالهام نه تنها اعتیاد دارد وسرقت میکند، بلکه به خاطر روابط غیراخلاقیاش با یک پسر عاشق پیشه ،روزگارم
مرد جوان گفت: به خاطرثروت پدر و رفاهی که در زندگی داشتم هیچ گاه شیوه مقابله با مشکلات را نیاموختم. اصلا با کلمه ای به نام «فقر»یا «مشکل»آشنا نبودم تا روزی که پدرم ورشکست شد و من هم وارد دنیای تاریک اعتیاد و انزوا شدم.
مرد جوان گفت: از لحظهای که آن فیلم سیاه را دیدم و به حقیقت ماجرایی تلخ پی بردم، دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ به طوری که خشم و عصبانیت سراسر وجودم را فراگرفت و همسرم را زیر مشت و لگد گرفتم.
پسر معتاد گفت: وقتی در یکی از پاتوقهای استعمال مواد مخدر دستگیر شدم انگار یک جسم بیروحی بودم که در این دنیای پر از هیاهو گم شدهام و هیچ کس به نیازهای روحی و عاطفی من توجهی ندارد.
پسر معتاد گفت: ۱۳ سال بیشتر نداشتم که برای اولین بار مصرف مواد مخدر را تجربه کردم و اکنون که با انواع بیماریهای جسمی و روحی دست و پنجه نرم میکنم. هیچ کس را در اطراف خودم نمیبینم، حتی پدرم که روزی برای آسایش و رفاه من و برادرانم ساعتهای بیشتری را کار
مرد جوان گفت: فضای مجازی زندگیام را نابود کرده است و اکنون با همسرم در کشاکش دادگستری و کلانتری هستیم؛ چرا که او تا سپیده دم در شبکههای مختلف جست وجو میکند وسرگرم برنامههای فضای مجازی است.
آن زمان دختری نوجوان بودم و هیچ گاه تصور نمیکردم که رفتارهای نسنجیدهام در دوستیهای خیابانی، آیندهام را فقط به خاطر یک انتقام کور به تباهی بکشاند و به بازیچهای برای هوسهای خیابانی تبدیل شود...
روزی که پسرم عاشق یک دختر شمالی شد من و شوهرم به شدت با ازدواج آنها مخالف بودیم چراکه علاوه بر بعد مسافت از نظر فرهنگی نیز بایکدیگر سازگاری نداشتیم. اما ماجرای این عاشقی به جایی رسید که ...