از روزی که برای تامین هزینههای اعتیادم به سرقتهای خرد از مغازهها رو آوردم و دستگیر نشدم، خودم را بچه زرنگی تصور میکردم که هیچ آثاری از جرم باقی نمیگذارم و پلیس هم نمی تواند مرا شناسایی کند اما ...
به گزارش روزنامه خراسان، دزد۲۸ ساله در حالی که آغاز سرنوشت تلخ خود را به پانزدهمین بهار زندگی اش گره می زند، درباره سرگذشت عبرت آموز خود گفت: من آخرین فرزند وتک پسرخانواده بودم به همین دلیل هم پدر و مادرم توجه زیادی به من داشتند. ۳خواهر بزرگ ترم ازدواج کردند و من بیشتر از گذشته مورد محبت و الطاف خانواده ام قرار گرفتم تا جایی که هر کار اشتباهی هم می کردم به حساب بچگی ام می گذاشتند و به قول خودشان ناراحتم نمی کردند. پدرم بازنشست شده بود و پول کافی توجیبی در اختیارم می گذاشت اما بدبختی های من از روزی آغاز شد که در ۱۵سالگی پسرعمویم برای اولین بار مصرف کریستال(موادمخدرصنعتی)را به من تعارف کرد.حس کنجکاوی سراسر وجودم را فرا گرفته و وسوسه شده بودم تا برای یک بار این ماده افیونی را تجربه کنم اما نمی دانستم این ماده لعنتی روزگارم را به تباهی می کشاند و با همین یک بار سرنوشتم به سیاهی گره خواهد خورد!خلاصه آن روز در حالی که چشم به کریستال دوخته بودم فقط برای کنجکاوی پای بساط پسرعمویم نشستم ولی این تازه شروع ماجرا بود و بعد از آن برای تفریح و خوشگذرانی به مصرف موادمخدر صنعتی در کنار پسرعمویم ادامه دادم. طولی نکشید که دیگر مجبور بودم هزینه های خرید کریستال را از پول توجیبی خودم بپردازم با آن که خانواده ام از ماجرای اعتیادم خبر نداشتند اما مدیر مدرسه ازچشمان خمار و رفتارهای نابهنجارم متوجه موضوع شد و پدرم را از اعتیادم مطلع کرد. او هم بدون درنگ و تنها با این سرزنش که پسرم اشتباه کرده است، مرا به مرکز ترک اعتیاد برد. وقتی بعد از مدتی اعتیادم را ترک کردم مادرم مرا در مدرسه دیگری ثبت نام کرد تا حداقل دیپلم بگیرم. در همین روزها که در کلاس سوم دبیرستان درس می خواندم، مادرم دختر یکی از بستگانش را برایم خواستگاری کرد تا شاید سرم به زندگی گرم شود و به دنبال خلافکاری نروم. اگر چه «سمیه»چندسال از من بزرگ تر بود ولی من هم مخالفتی نکردم و در همان حال به تحصیل ادامه دادم. بعد از آن که دیپلم گرفتم شاگرد یک قهوه فروش شدم اما درآمدم کفاف مخارج زندگی ام را نمی داد. صاحب ۲ فرزند شده بودم که باز هم وسوسه های مصرف موادمخدر به سراغم آمد و دوباره به بهانه این که مشکلات اقتصادی آزارم می دهد با همسرم سرناسازگاری گذاشتم و مصرف این ماده خانمانسوز را شروع کردم. حالا دیگر به خاطر کنجکاوی ،کریستال نمی کشیدم بلکه یک معتاد حرفه ای بودم که هربار در لحظه خماری خانه و زندگی را به هم می ریختم و همسرم را کتک می زدم تا جایی که دیگر قهر و آشتی ها نیز کارساز نشد و من هم برای تحقیر او سن و سالش را به رخش می کشیدم و او را عذاب می دادم.بالاخره عرصه بر همسرم تنگ شد و در اواخر سال ۱۴۰۰ مرا رها کرد. او طلاق گرفت و به همراه دو فرزندم به دنبال سرنوشت خودش رفت چرا که دادگاه تشخیص داد من صلاحیت نگهداری فرزندانم را ندارم. در این شرایط بود که به مسافرکشی رو آوردم تا حداقل هزینه های اعتیادم تامین شود. روزی زن کهن سالی را سوار کردم و در مسیر، سرگذشتم را برایش بازگو کردم. او هم دخترش را برای ازدواج با من پیشنهاد کرد و مرا دلداری داد که همه چیز درست می شود. من بار دیگر برای ازدواج با آن دختر،اعتیادم را کنار گذاشتم و بار دیگر پای سفره عقد نشستم اما چند ماه بعد دوباره به بهانه خستگی و فشار ناشی از مسافرکشی، مصرف شیشه و کریستال را آغاز کردم. این بار مصرفم بیش از حد شد تا جایی که هر چه کار می کردم حتی نمی توانستم مخارج یک وعده از مصرف مواد را تامین کنم این بود که به سرقت های خرد از مغازه ها رو آوردم و بعد هم جیب بری در اتوبوس ها را شروع کردم. خودم را بچه زرنگی می دانستم که پلیس به هیچ وجه نمی تواند مرا شناسایی کند! به همین دلیل دامنه سرقت هایم را با دستبرد به خودروهای پارک شده گسترش دادم اما یک روز که مشغول سرقت از یک پراید بودم ناگهان نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شهید نواب صفوی را بالای سرم دیدم و دستگیر شدم اما ای کاش ...
در حالی که بازجویی های تخصصی از این سارق حرفه ای با دستور ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد)در دایره تجسس آغاز شده بود،بررسی های روان شناختی کارشناسان دایره مددکاری نیز برای رهایی این جوان از چنگال مواد افیونی ادامه یافت.
ماجراهای واقعی زیر پوست شهر
منبع: etemadonline-706454