وقتی در یکی از پاتوقهای استعمال مواد مخدر دستگیر شدم انگار یک جسم بیروحی بودم که در این دنیای پر از هیاهو گم شدهام و هیچ کس به نیازهای روحی و عاطفی من توجهی ندارد. در واقع زندگی من قصه ای از دردها و رنج های بی پایانی است که امروز در پشت میله های بازداشتگاه خودنمایی می کند تا شاید ...
به گزارش روزنامه خراسان، این ها بخشی از اظهارات جوان ۳۰ساله ای است که مدعی بود سخت گیری پدر و تبعیض بین فرزندان در خانواده،مسیر زندگی اش را به بیراهه کشانده و از او جوانی خلافکار ساخته است. این جوان معتاد که تحصیلات کارشناسی در رشته حسابداری را دارد درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:پدرم کارمند شهرداری بود و به درس و مدرسه اهمیت زیادی می داد تا حدی که اگر با نمرات ضعیف کارنامه تحصیلی ام را می دید جز مشت ولگد حرف دیگری نداشت. ولی من عاشق فوتبال بودم و به درس علاقه ای نداشتم. بارها به خاطر بازی فوتبال از پدرم کتک خوردم و تحقیر شدم چرا که او اعتقاد داشت فقط از مسیر تحصیل به موقعیت های اجتماعی دست می یابم.به همین خاطر همواره برادر کوچکترم که نوجوانی درس خوان و بچه مثبت بود بیشتر مورد توجه پدرم قرارمی گرفت. پدرم گاهی مادرم را نیز به شدت کتک می زد وادعا می کرد در تربیت من کوتاهی کرده است که فقط به دنبال تفریح وبازی هستم! و به درس هایم اهمیت نمی دهم! وقتی با برادرم که زرنگ وباهوش بود مقایسه می شدم حس تنفر وجودم را فرا می گرفت چرا که ویژگی های اخلاقی من و برادرم متفاوت بود. هر بار که به خاطر نمرات ضعیف کتک می خوردم ،پدرم جمله «حیف نانی که می خوری» را بر زبان می راند که گویی مانند مته مغزم را سوراخ می کرد و احساس بیهودگی و پوچی به من دست می داد.
خلاصه هنگامی که وارد دبیرستان شدم با گروهی از همکلاسی هایم معاشرت کردم که گویی جایگاه اجتماعی خودم را بازیافته ام ،چرا که آن ها به من اهمیت می دادند و مرا به مهمانی ها و خوشگذرانی های خودشان دعوت می کردند. حالا احساس خوبی داشتم و سعی می کردم از محیط خانه فراری باشم! در ۱۶سالگی اولین سیگار را با تعارف دوستانم میان دو انگشتم گرفتم و بدین ترتیب در دورهمی ها و تفریحات دوستانه پای بساط مشروب خوری و سیگار نشستم! پدرم وقتی فهمید که سیگاری شده ام دوباره کتکم زد وفریاد کشید «تو آخر هیچی جز یک مفت خور نمی شوی!» با این رفتارها من بیشتر از اعضای خانواده ام فاصله می گرفتم و اوقاتم را با دوستانم می گذراندم! بالاخره به هر شکلی بود با تک ماده و التماس از معلمانم نمره گرفتم و مقطع دبیرستان را به پایان رساندم. اما گرایشم به سوی مواد مخدر موجب شد تا دست از آرزویم بکشم و فوتبال را رها کنم! در این شرایط بود که در رشته حسابداری بدون کنکور در یکی از دانشگاه ها پذیرفته شدم و برای آن که خودم را به پدرم ثابت کنم ادامه تحصیل دادم. او اگرچه با دلخوری هزینه های دانشگاه را می پرداخت اما بازهم اهمیتی به من نمی داد . من هم به صورت پاره وقت دریکی از شرکت های تولیدی به عنوان حسابدار مشغول کار شدم تا حداقل مخارج اعتیادم را تامین کنم. این در حالی بود که برادرم قصد مهاجرت به خارج از کشور را داشت و پدرم با شوق زیادی همه هزینه هایش را به عهده گرفته بود. از سوی دیگر من همچنان تحقیر می شدم تا این که در دانشگاه عاشق دختری زیبا شدم و مدتی با او ارتباط داشتم ولی زمانی که به ماجرای اعتیادم پی برد و رفتارهای پرخاشگرانه ام را دید،خیلی راحت مرا رها کرد و به اولین خواستگارش پاسخ مثبت داد. این شکست عشقی همه وجودم را به هم ریخت و من به خیال خودم و برای رسیدن به آرامش به استعمال مواد مخدر صنعتی «شیشه»و «کریستال» روی آوردم و این گونه آینده ام را به تباهی کشیدم و در واقع می خواستم از خودم فرار کنم که از پاتوق های سیاه استعمال مواد مخدر سردرآوردم و به معتادی سرگردان تبدیل شدم. در این وضعیت هنگامی که در یکی از پاتوق ها مشغول مصرف مواد بودم نیروهای کلانتری شفا را روی سرم دیدم و به همراه دیگر هم بساطی هایم به مقر انتظامی منتقل شدیم .این جا بود که مادرم پشت میله های بازداشتگاه به سراغم آمد و به من امید داد که برای ترک اعتیادم از من حمایت می کند اما ای کاش ...
با راهنمایی های تجربی و با دستورهای ویژه سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)اقدامات قانونی وروان شناختی برای رهایی این جوان از گرداب مواد افیونی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: etemadonline-700027