جوان ۳۶ سالهای که هنگام توزیع بستههای موادر مخدر صنعتی در یکی از پارک های مشهد توسط نیروهای گشت کلانتری شهید نواب صفوی مشهد دستگیر شده است با بیان این که دیدار شوم با یکی از همکلاسی هایم در مرغداری سرنوشت مرا تغییرداد، درباره سرگذشت خود گفت: پدرم اوضاع اقتصادی مناسبی نداشت و نمی توانست مخارج خانواده هفت نفره را تامین کند به همین خاطر من هم درکلاس پنجم ابتدایی درس و مدرسه را رها کردم تا کمک خرجی برای خانواده باشم.
به گزارش روزنامه خراسان، خلاصه شغل های زیادی را تجربه کردم اما درهیچ کدام دوام نیاوردم حتی مانند پدرم به لبنیات فروشی روی آوردم اما بازهم نتوانستم به خواسته هایم برسم. در این شرایط زمانی که ۲۷ساله شده بودم مادرم دختر یکی از دوستانش را انتخاب کرد و این گونه من و سمانه پای سفره عقد نشستیم. خیلی زود رابطه عاشقانه ای بین ما شکل گرفت به طوری که علاقه عجیبی به همسرم پیدا کردم در حالی که زندگی عاشقانه ای را سپری میکردم بازهم به دنبال یافتن شغلی مناسب بودم . پدرم اصرار داشت نزد او کار کنم ولی من به خاطر اختلافات خاصی که با او داشتم حاضر به این کار نبودم و در نهایت در یک مرغداری به عنوان کارگر روز مزد مشغول به کار شدم. با آن که کارم بسیار سخت و توان فرسا بود اما از کارم بسیار رضایت داشتم چرا که صاحبکارم با دیدن تلاش و کوشش من حقوق بیشتری پرداخت می کرد. من هم با همه وجودم کار می کردم تا این که یک روز یکی از همکلاسی های دوران ابتدایی با من تماس گرفت .از شنیدن نامش خیلی خوشحال شدم چرا که من و نادر در یک میز کنار هم می نشستیم و من سال ها بود که هیچ خبری از او نداشتم.
آن روز نادر نشانی مرا گرفت و شب هنگام به مرغداری آمد اما سرگذشت عجیب او به شدت مرا نگران کرد . نادر در میان بهت و ناباوری من گفت: بعد از آن که تو ترک تحصیل کردی ،پدر ومادر من از یکدیگر طلاق گرفتند و من هم به ناچار ترک تحصیل کردم .خیلی زود هر کدام از آن ها ازدواج کردند و در حالی به دنبال سرنوشت خودشان رفتند که من هم در آغاز دوران نوجوانی آواره کوچه و خیابان شدم و در دام مواد افیونی افتادم. طولی نکشید که برای تامین هزینه های اعتیادم رو به سرقت از منازل آوردم و از ۱۰ سال قبل بارها روانه زندان شدم .خلاصه آن شب تا سپیده دم با یکدیگر صحبت کردیم و از حرف های نادر و سرنوشت او بسیار متاسف شدم. اما صبح وقتی از خواب بیدار شدم نه از نادر خبری بود و نه لوازمی داخل اتاق صاحبکارم وجود داشت. او حتی مقداری وجه نقد و کارت بانکی صاحب مرغداری را به سرقت برده بود. هنگامی که صاحبکارم به مرغداری آمد و من ماجرا را برایش بازگو کردم او به اتهام همدستی با سارق از من شکایت کرد. این گونه بود که من روانه زندان شدم و در حالی آبروی خانوادگی ام را از دست دادم که همسرم تقاضای طلاق داد و خودروام را نیز به خاطر مهریه اش توقیف کرد. بالاخره من و همسرم در حالی به صورت توافقی از هم جدا شدیم که ضربه عاطفی بزرگی روح و روانم را در زندان به هم ریخت. وقتی از زندان آزاد شدم دیگرنه خانه و زندگی داشتم و نه انگیزه ای که بتوانم مانندگذشته کارکنم،حتی خانواده ام مرا نمی پذیرفتند و بازخم زبان هایشان آزارم میدادند. در این شرایط یک روز از خانه خارج شدم و با خرید یک پاکت سیگار به سراغ مرد مرموزی رفتم که با او در زندان آشنا شده بودم.
«هوشیار» شماره تلفنش را در زندان به من داده بود تا اگر کمکی نیاز داشتم به سراغش بروم. خلاصه زمانی که به پاتوق هوشیار رسیدم او به گرمی از من استقبال کرد و مرا پای بساط موادافیونی نشاند . هنگامی که ماجرای بیکاری ام را بازگو کردم چند بسته مواد مخدر در اختیارم گذاشت و گفت نگران نباش پولدار می شوی! از همان روز ساقی مواد مخدر شدم به طوری که دیگر ترسم ریخته بود و تنها به درآمد آن فکر می کردم. با پولی که هوشیار در اختیارم گذاشت یک دستگاه موتورسیکلت خریدم تا راحت تر با مشتریانم قرار بگذارم و شب ها نیز به پاتوق هوشیار می رفتم و در شب نشینی ها مدام مواد مخدر مصرف می کردیم تا این که یک روز هنگام فروش مواد مخدر در حالی مورد ظن نیروهای انتظامی قرار گرفتم که قیافه ام کاملا تابلو شده بود. در یک لحظه تصمیم به فرارگرفتم اما ناگهان دستبندهای پلیس بردستانم حلقه شد و اکنون در کلانتری هستم ولی ای کاش ...
تحقیقات افسران دایره مبارزه با مواد مخدر در حالی با دستورهای ویژه سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری نواب صفوی مشهد) برای شناسایی دیگر افراد مرتبط با این متهم جوان آغاز شده است که بررسی های روان شناختی نیز در دایره مددکاری اجتماعی ادامه یافت.
براساس ماجرای واقعی در زیر پوست شهر
منبع: etemadonline-716402