شوهر او نیز به اتهام معاونت در قتل بازداشت بود، اما چون مدرکی علیه وی به دست نیامد از این اتهام تبرئه شد. بهاینترتیب غزاله در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. این زن که قبلا به قتل اعتراف کرده بود، در دادگاه منکر جرمش شد و ادعا کرد از نحوه کشتهشدن هوویش و به آتش کشیدهشدن جسد وی اطلاعی ندارد.
غزاله گفت: شوهرم چند سال قبل صدف را از بهشت زهرا پیدا کرد و به خانه آورد و به من گفت این زن من است و باید با هم زندگی کنید. من و صدف با هم اختلاف داشتیم، اما من او را نکشتم.
متهم در پاسخ به این سؤال که چرا قبلا به قتل اعتراف کرده بود، گفت: من اعتراف کردم، چون شوهرم من را در اداره آگاهی مجبور کرد اعتراف کنم صدف را کشتهام. من هم، چون میترسیدم قبول کردم.
متهم در پاسخ به این سؤال که چرا از شوهرش میترسید گفت: وقتی هر دو در اداره آگاهی بازداشت بودیم و با هم تنها شدیم، شوهرم به من گفت که اگر قتل صدف را قبول نکنم، آدمهایی بیرون از زندان دارد که دستور میدهد آنها برادرم و مادرم را به قتل برسانند. من هم برای اینکه جان خانوادهام را حفظ کنم مجبور شدم اعتراف کنم که قتل کار من بوده است، درحالیکه قتل کار من نبود و من فقط از ترس قبول کردم.
متهم در ادامه نتوانست پاسخی به این سؤال که اگر قتل کار او نیست چرا به خانه برادرش فرار کرد، بدهد. در این هنگام رئیس دادگاه به متهم گفت: حالا که رئیس قوه قضائیه از طرف فرزند صغیر قربانی درخواست دیه را مطرح کرده و قصاص در پرونده مطرح نیست، بهتر است حقیقت را بگویید. در غیر این صورت ما مجبوریم تحقیقات را از سر بگیریم و خودمان بفهمیم به چه دلیل صدف کشته شده و چه کسی او را کشته و تو در این مدت کجا بودی و در خانه برادرت چه میکردی و تا آن زمان حتما باید در زندان بمانی.
صحبتهای رئیس دادگاه و تشویق متهم به بیان حقیقت موجب شد غزاله به تشریح جزئیات ماجرا بپردازد. غزاله گفت: من و همسرم افغانستانی هستیم، اما در ایران بزرگ شدیم و در ایران با هم ازدواج کردیم. شش سال با هم زندگی کردیم و صاحب یک فرزند پسر بودیم. چهار سال قبل از این ماجرا یک روز شوهرم برای اولین بار صدف را به خانه آورد و گفت او همسر دومش است. صدف آن زمان باردار بود که شوهرم گفت باید با او در یک خانه زندگی کنم. من از شنیدن حرفهای شوهرم شوکه شده بودم، اما مجبور شدم کنار صدف به زندگیام ادامه دهم. حدود چهار ماه بعد صدف فرزندش را به دنیا آورد، اما شوهرم مدعی بود نوزاد تازه متولدشده فرزند او نیست. بااینحال شوهرم فرزند او را دوست داشت و به او محبت میکرد. شوهرم به من و پسرم بیاعتنا بود، ولی به صدف علاقه داشت و همیشه برایش خرید میکرد.
این زن ادامه داد: صدف با رفتارهایش باعث شده بود شوهرم همیشه من و پسرم را کتک بزند و شکنجه کند. دنیا به کام ما تلخ شده بود، اما چارهای نداشتم. صدف حتی با خودش جهیزیهای نیاورده بود و از وسایل من استفاده میکرد. او با رفتارهایش مرا آزار میداد. آخرین بار پسرم با فرزند صدف مشغول بازی بود، اما صدف یکباره پسرم را کتک زد و گفت پسرم فرزند او را اذیت کرده است. من که از رفتارهای صدف کلافه بودم، در یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم و روسری را دور گردنش پیچیدم و او را خفه کردم. وقتی صدف روی زمین افتاد، نبضش هنوز میزد. من هم پسرم و فرزند صدف را در خانه گذاشتم و فرار کردم. به خانه برادرم در اصفهان رفته بودم که بازداشت شدم.
سپس قاضی پرسید: چرا پسرت را همراه خودت نبردی؟
زن جوان پاسخ داد: شوهرم هیچ وقت اجازه نمیداد پسرم را همراه خودم از خانه بیرون ببرم.
در ادامه قاضی سؤال کرد: جسد را تو آتش زدی؟
غزاله در جواب گفت: نه. من او را آتش نزدم و نمیدانم آثار سوختگی روی جسد به چه دلیل است.
غزاله در ادامه به قضات گفت: باور کنید صدف سابقه بیماری تشنج داشت و گمان میکنم بههمینخاطر بعد از اینکه گلویش را فشار دادم روی زمین افتاد و جان سپرد. رفتارهای صدف و شوهرم باعث شد در یک لحظه کنترل اعصابم را از دست بدهم. من راضی به مرگ او نبودم. حالا که در زندان هستم، فرزند من و فرزند صدف پیش شوهرم هستند و شوهرم از آنها نگهداری میکند. من از قضات دادگاه تقاضای کمک دارم.
در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رأی صادر کنند.