اصغر ضرابی روزنامهنگار است و منتقد و ویراستار؛ او به سبب حرفهاش در دهههای ۴۰ و ۵۰ و بعد از آن، در مقام روزنامهنویس و پژوهشگر ادبی، معاشرات گستردهای با نویسندگان، شاعران و هنرمندان داشته و از این جهت گنجینهای است از خاطرات تاریخ معاصر هنر و ادبیات ایران و اینبار به مناسبت پنجاهوپنجمین سالمرگ فروغ فرخزاد با او گپ زدهایم.
ضرابی در بخش از این گفتوگو در پاسخ به این سوال که تأثیرگذاری و تاثیرپذیری میان فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان را چگونه صورتبندی میکند، چنین میگوید: «واقعیت این است که فروغ با پناه بردن به دامن ابراهیم گلستان به کلی متحول میشود. اگر گلستان نبود فروغ به همان صورت شاعری در نهایت متوسط و ای بسا پایینتر باقی میماند. این فقط نظر من نیست و خیلیهای دیگر همچنین نظری دارند. یدالله رویایی در حیات است و در پاریس روزگار میگذراند. میتوانیم نظر او را در این باره بپرسیم. هستند کسان دیگری که در آن سالها معاشرتهای ادبی با این افراد داشتند. مثلا از آنها که به کافه نادری میآمدند، هنوز کسانی زندهاند. به جز رویایی، سایه هم هست. بنابراین حرفهایی که من در مورد آشنایی فروغ با گلستان میزنم و آن را همه اقبال فروغ برای تبدیل شدن به شاعری تراز اول میدانم، میتواند حرف آنها هم باشد که هست. من قاطعانه نظرم را اعلام میکنم: اگر این آشنایی و این تأثیرگذاری نبود، فروغ امروز ابدا جایگاه قابلاعتنایی در تاریخ معاصر هنر و ادبیات ما نداشت. این عقیده شاهدانی دارد که خوشبختانه زندهاند.»
او در جواب این که «یعنی گلستان با صراحت بیانی که داشت، فروغ را متوجه سوءتفاهمهایش در باب هنر و ادبیات میکند و بیتعارف میگوید آنچه را که تابهحال به عنوان هنر و ادبیات سراغ کردهای و تصویری را که از آن داشتهای، به کلی باید فراموش کنی و دور بریزی؟» میگوید: «بله دیگر! گلستان تقریبا همه شعرهای تا آن زمان او را یاوه میداند. یدالله رویایی تعریف میکرد که گلستان کتابهای «اسیر» و «دیوار» را که فروغ تا آن زمان منتشر کرده بود، میدهد دست او و میگوید اینها را ببر بریز توی خلا و سیفون را هم بکش روش. بیشک جوهره هنری فروغ در این میان بسیار مهم است و ما هر بار که از تاثیر گلستان بر او میگوییم باید به آن برگردیم؛ وگرنه اینطور نیست که فکر کنیم هر کسی در معیت ابراهیم گلستان، میتوانست به این جایگاه برسد. من تاکید دارم بگویم مهمترین چیزی که فروغ در محضر ابراهیم گلستان آموخت «خود اکتشافی» بود. شاید همانطور که شمس این خوداکتشافی را به مولوی آموخت. فروغ به یک معنا مربا بود و ابراهیم گلستان مربی. مثلا گلستان عینالقضات را به فروغ نشان داد. مفهوم تمهیدات را برای او باز کرد. شاید خیلیها ندانند زمانی که پارادایم فرانوگرایی هنوز در ایران شناختهشده نبود، گلستان فروغ را با مثلث پست مدرن یعنی میشل فوکو، ژاک دریدا و ژان فرانسوا لیوتار آشنا کرد. آن وقتها پیش خیلی از کسانی که بعدها مدعی روشنفکری شدند، اگر نامی از لیوتار میبردی، فکر میکردند منظورت همان لیموناد است! ابراهیم گلستان حتی فروغ را با روانشناسی گشتالت و نظریات ماکس ورتهایمر آشنا کرد.»