شبِ گذشته فصل جدید "روزگار جوانی" به پایان راه رسید. فصلی که هیچ نسبتی با آن محبوبیت و تأثیرگذاری نوستالژی دهه 1370 نداشت. تنها نام "روزگار جوانی" را به یدک میکشید و با این فیلمنامه و کارگردانی، شاید «اصغر توسلی» هم بتوان گفت آن «اصغر توسلی» سابق نباشد. چون سابقه اجرا، کارگردانی و تهیهکنندگی خوب او در تلویزیون و سینما، نوید سریالِ خوبی را میداد. نمیتوانیم کارهای خوب او را از یاد ببریم و شاید موفقیت در این سریال میتوانست دوباره او را سرزبانها بیندازد.
"روزگار جوانی" اولین بار سال 1377 پخش شد. آن دوران پرداختن به جوانان و مشکلات و دغدغههایشان خیلی مرسوم نبود و از این جهت برای مخاطبان تازگی داشت. اما این خلاقیت و نوآوری و تازگی را در فصل جدید "روزگار جوانی" پیدا نکردیم. آن دوران همزیستی و رفاقت پنج دانشجویی که هر کدام روحیه و ویژگیهای خاص خود را داشتند و تعامل و همراهی بین آنها را شاهد بودیم اما فصل جدید اصلاً یادآور ترکیب اولیه "روزگار جوانی" نبود. هرچند تلاشهایی شد که مسائل جوانان متناسب با شرایط امروز شود اما پرداخت قصه از این دغدغهها و مشکلات، عمیق و جذاب نیستند.
البته بازیگران اصلی این فصل هم چهرههایی نبودند که مخاطب را پایِ تلویزیون بکشانند و این خودش نقطه ضعفی برای این مجموعه، به حساب میآید. شاید سازندگان سریال میتوانستند به غیر از "بیوک میرزایی" (نقش عباس آقا) بیشتر از پیکره قدیمی این سریال استفاده کنند. یا حداقل بازیگران توانمندِ بیشتری بهره ببرند. اصغر توسلی گفته بود اجازه بدهید 10 قسمت پخش بشود و بعد با نمونههای قدیم مقایسه کنید؛ به انتهای کار هم رسیدیم این سریال نتوانست موفقیتِ گذشته را تکرار کند.
تجربه شکست خورده ساخت سریال «سرباز» و برخی از سریالهای دیگر نشان داد اگر به مسائل مهمی، چون «سربازی» و «تشکیل زندگی مشترک» به شکل بد پرداخته شود، نتیجه برعکس خواهد داد و مخاطب آن را پس خواهد زد. اینکه پس از 20 سال دوباره الگوی قدیمی با همان سبک و سیاق ساخته شود، یعنی تلویزیون 20 سال تغییر و تحول جامعه را ندیده است، این اتفاق نویی در تلویزیون نیست و شاید یکی از دلایل ریزش مخاطب تلویزیون باشد.
شاید برخیها از همان روزِ اول میگفتند چرا "روزگار جوانی" دهه 1370 در 1400 ساخته شود و شاید پیشبینیها دور از دسترس نبود و با یک اثرِ جذاب روبرو نشدیم. "روزگار جوانی" در آن دوران قصه زندگی 5 جوان شهرستانی را نشان میداد که به دلیل قبولی در دانشگاهی به تهران آمده بودند و در یک خانه با هم زندگی میکردند؛ داستانی که تا آن زمان در هیچ یک از سریال و حتی فیلمها به آن پرداخت نشده بود و به نوبه خودش کار جدیدی به حساب میآمد. اما نوعِ پرداخت و پژوهشِ نامطلوب باعث شد تا بعد از 20 سال نتواند، مخاطب را پایِ تلویزیون، راضی کند.
به نظر میرسد سازندگان سریالها و مدیرانِ تلویزیون برای تصویب فیلمنامه سریالها و فصلبندی مجموعهها، با ذائقهسنجی پیش بروند و نه تصمیمات کاملاً اداری و سلیقهای! با نگاهی به فصل جدید سریال "روزگار جوانی" میتوان به این نکته پی برد. چرا که این مجموعه چه در آن دوران و چه در این روزگار دنبالِ نشان دادن رخدادها، رویدادها، خاطرات و مشکلات جوانان بوده اما در این فصل چنین توفیقی را نمیبینیم. اگر قرار است بخشی از فضای عمومی جامعه یا مناسبات اجتماعی نسل جوان به ویژه با محوریت جوانان به تصویر کشیده شود مهمترین نکته ارائه تصویری درست از دورانی است که این جوانان در آن زندگی میکنند.
یعنی بازتابهای اجتماعی، شرایط اقتصادی و حتی سیاسی باید در عملکرد، گفتار و کردارِ شخصیتها خودش را نشان دهد. این بدین معنی نیست که صرفاً سریالی بسازیم که خاطره آن دوران گذشته را تداعی کند و جوانب مختلفِ پرداخت به هدفهای اصلی سریال مورد ارزیابی قرار نگیرد!! در واقع مضامینی که در این سریال دستمایه قرار گرفته به شدت خاماند؛ یعنی پژوهش و تحقیق درست و اصولی پیش نرفته و به طورِ شفاف، گویا و وفادارانه به تاریخ، به تصویر کشیده نشده است.
وقتی این اتفاق نیفتاده یعنی فیلمنامه سریال بر مبنای مضمونی که میتوانست خوب پرداخت شود در قالب یک اثر هنری مثل فیلمنامه باید دارای پردازش دراماتیک و هنری باشد. این جایِ خالی به شدت در سریال دیده میشود؛ وقتی این خلأ احساس میشود مهمترین عنصر یک فیلمنامه که شخصیت است دارای ویژگیهای باورپذیری نیستند. یعنی مخاطب با شخصیتها نمیتواند به درستی ارتباط برقرار کند، اینها صرفاً در حدِ تیپ تصویر شدهاند. در حالی که اگر قرار است شخصیتی به تصویر درآید لازمه آن توجه به ابعاد مختلف شخصیتی است نه اینکه صرفاً به یک بعد از شخصیت یک نفر توجه شود.
کارگردان حتی اگر درجه یکترین کارگردان در جهان هم باشد نمیتواند از یک فیلمنامه ضعیف، اثر خوب تلویزیونی و سینمایی بسازد. با وجود اینکه «اصغر توسلی» پیشینه به نسبت مقبولی دارد سریالی که ساخته، سریالی درجه یک، مطلوب و موردپسندی نیست. صرفاً اتفاقاتی بدونِ تاریخچه زندگی شخصیتها به تصویر کشیده و بازگو شده که از منظر هنری هم به نتیجه ایدهآل نرسیده است. نه بازیهای خوبی میبینیم و نه سازندگان سریال در انتخاب بازیگران امتیاز خوبی به خودشان اختصاص میدهند. همچنین نه کارگردان توانسته با فضاسازی، قصهگویی و هدایت بازیها به نتیجه مورد پسندِ مخاطب برسد و در نهایت با یک سریال معمولی روبروییم.
در حالی که پیشتر با سریالهایی با مضمون "روزگار جوانی" مواجه بودیم که به دلیل پژوهش مکفی و وفاداری به واقعیتها و استفاده مناسب از ابزار هنری کم و بیش توانستند نظر مساعد مخاطب را جلب کنند اما "روزگار جوانی" اصغر توسلی نتوانسته اصغر توسلی را دوباره در تلویزیون مطرح کند و یا به درستی انعکاسدهنده نیازها و خواستهها و ویژگیهای شخصیتهای اصلی سریال باشد. از همین رو، نه جامعهای که در این سریال به تصویر کشیده، چندان مقبول است و نه اتفاقاتی که در خصوص روابط خانوادگی، عشق و باورهای اعتقادی به تصویر کشیده شده به دل مینشیند. اگرچه در بخشهایی، مضامین سریال، بازسازی دوران گذشته است اما این مجموعه برای امروز، روایت میشود؛ پس باید مخاطبِ امروز و نیازهایش در این سریال مدنظر قرار میگرفت.
روزگار جوانی- دهه 1370
روزگار جوانی- 1400
تجربه ساخت فصل جدید برای یک نوستالژی 20 ساله و البته ساخت فصلهای متمادی برای برخی از کارهای تلویزیونی نشان میدهد اکثریت کارها به خاطر کسب درآمد ساخته و پرداخته میشوند. به ندرت مجموعه تلویزیونی پیدا میشود که به خاطر اعتقاد و تعالی ارزشهای جامعه ساخته شوند. از همین رو، مهمترین ملاک برای ادامه سریالهای تلویزیون که توفیقات اجتماعی پیدا کردند، توجه به نظر و خواست مخاطب است. سریالی که قرار است فصلی به آن اضافه شود اگر از سوی مخاطب به راستی مورد توجه قرار گرفته ادامه تولید آن نمیتواند مشکلآفرین باشد اما صرفاً نتیجه دستور اداری مدیران تلویزیون و سلیقهگرایی آنها باشد بدیهی است که به پُرکردن آنتن، هدر دادن بودجه تلویزیون و اتلاف وقت جامعه و در نهایت دورکردن بیشتر مخاطب میانجامد.
لذا سازندگان باید اصل اول ساختِ فصلهای جدید برای مجموعههای تلویزیونی را نظر مردم بدانند و اینطور نیست که اگر "پایتخت" در سه فصل موفقیت کسب کرده حتماً در ادامه هم این موفقیتها ادامهدار باشد. سریال برای ساخت فصل جدید باید حرفهای جدیدی برای جامعه داشته باشد و مردم خودشان و زندگیشان را در سریالهای تلویزیونی ببینند. هرگاه مردم خودشان و مشکلاتشان را در سریالها نبینند این سریالها فقط به آثاری تبدیل میشوند که میآیند و میروند و هیچ اتفاقی را هم رقم نمیزنند.