رمان «کوری» از ژوزه ساراماگو، «کافکا در کرانه» از هاروکی موراکامی، «بادبادکباز»، «هزار خورشید تابان» و «ندای کوهستان» هر سه از خالد حسینی، «هرگز ترکم مکن» از کازوئو ایشیگورو و «موجها» از ویرجینیا ولف ازجمله ترجمههای اوست که در سالهای اخیر در ردههای بالای فهرست پرفروشترین رمانها بوده است. روزی که گذشت، روز جهانی ترجمه بود. در این روز سراغ مهدی غبرائی رفتیم تا احوالی از پرمخاطبترین مترجم حال حاضر ادبیات بپرسیم.
شمار ترجمههای شما در میان پرفروشترین ترجمههای فارسی از دیگر مترجمان بیشتر است. خودتان فکر میکنید چه دلیلی سبب شده است کارهای شما با استقبال مخاطبان فارسیزبان مواجه شود؛ نام شما بهعنوان مترجم اثر، تسلط شما بر فن ترجمه و زبان انگلیسی نحوه برگرداندن آثار به زبان فارسی یا ارائه بهتر ترجمههای شما در بازار؟
من از نوجوانی عمده کتابهایی که میخواندم رمان بود. اغراق نیست اگر بگویم با رمان بزرگ شدهام. در دبیرستان و دانشگاه دستور زبان فارسی را به خوبی فرا گرفته و با ادبیات کهن ایرانی مأنوس بودهام.
اگر بخواهم دلایل اقبال به ترجمهها را از نظر خودم بگویم نخست علاقه خودم به ترجمه است و دوم عشق ورزیدن به زبان فارسی. حساسیت و عاشقانگی بهکار و زبان فارسی سبب شده است که ترجمههای من با اقبال بیشتری مواجه شود. اگر استعدادی هم بوده به مرور پرورش پیدا کرده است. ممکن است بسیاری از مترجمان از من بیشتر انگلیسی بدانند یا فارسیشان بهتر از من باشد اما حساسیت و علاقه مرا نداشته باشند. در عین حال من عمدتاً کارهایی را ترجمه کردهام که دوستشان داشتهام. بهنظرم این عاشقانگی پاسخ خودش را گرفته است. من اغلب سراغ کتابهایی رفتهام که پارهای از وجودم در آنهاست و با نویسنده احساس همنوایی کردهام؛ حتی نویسندگانی مثل ویرجینیا ولف. شاید بپرسید مثلاً ویرجینیا ولف چه وجه اشتراکی با شما دارد؟ مثلاً فضای حیاتی که ولف در آن نفس میکشیده یعنی لندن و صحنههای بارانی که در آثار ولف دیده میشود با من که اهل شمال ایران هستم مشترک بوده است.
پرسشی که گاهی درباره ترجمههای شما مطرح میشود این است که خیلی وقتها سراغ نویسندگان و آثاری رفتهاید که ترجمههایی از آنها به زبان فارسی موجود است. چرا کمتر از نویسندگانی ترجمه کردهاید که آثارشان تاکنون به فارسی ترجمه نشده است؟
اینگونه نیست که همیشه از کسانی ترجمه کرده باشم که برای مخاطبان فارسیزبان آشنا باشند. مثلاً کتاب آخرم «آفتابپرستها» از آگوآلوسا، نویسنده اهل آنگولاست که پیش از این کتابی از او به فارسی ترجمه نشده است.
اما درباره آثاری که پیشتر به فارسی ترجمه شدهاند هم این آثار را باید به 2 دسته تقسیم کنم؛ دسته اول کتابهایی است که سالها پیش ترجمه شده، مثل ترجمههای پرویز داریوش از «آوای وحش» جک لندن یا «موجها» اثر ویرجینیا ولف و «داشتن و نداشتن» همینگوی که هر سه را به فارسی ترجمه کردهام. 50 سال از این ترجمهها گذشته بود. من فکر کردم که میتوانم بهتر آنها را ترجمه کنم و ترجمه امروزیتری از این آثار بهدست دهم.
دسته دوم کتابهایی است که یا همزمان با دیگر ترجمهها به بازار آمده یا با اندکی تأخیر. حالا گاهی من با اندکی تأخیر از مترجمان دیگر کتاب را به بازار رساندهام و گاهی مترجمان دیگر، که فکر میکنم سهم دومی بیشتر است، مثل آثار موراکامی یا ساراماگو یا خالد حسینی. به ضرس قاطع میتوانم بگویم که مترجمان دیگر از من بهتر ترجمه نکردند و نتوانستند به خوبی من از پس این ترجمهها بربیایند. خوشبختانه استقبال از ترجمههای من نیز بیشتر بوده است.
بهعنوان مترجمی که آثار نویسندگان روز دنیا را به فارسی ترجمه میکنید، ترجمه مترجمان جوانتر را هم میخوانید؟ چه قوتها و ضعفهایی را در آثار مترجمان جوان میبینید؟
بله، ترجمههای مترجمان جوان را میبینم. با خوشحالی به ترجمههایشان نگاه میکنم. در میان مترجمان جوان هم استثناهایی هست که کارشان خوب است و امیدوارم بتوانند جای مترجمان فعلی را بگیرند؛ همچنان که ما پا جای پای بزرگانی مثل ابوالحسن نجفی و رضا سیدحسینی و دیگران گذاشتیم. هرچند مترجمان جوان به اقتضای جوانی بزرگترها و مترجمان نسل خودشان را قبول ندارند. ما از نسلی هستیم که با ادبیات فارسی بزرگ شدیم. کتابها را میبلعیدیم. آن زمان تلویزیون نبود و بسیاری از تفریحات امروزی هم فراهم نبود. عمدهترین تفریح ما کتاب خواندن بود. اما بسیاری از مترجمان جوان کم خواندهاند و بهنظرم آشناییشان با ادبیات فارسی کم است و فکر میکنند زبان فارسی ساده است. حرف زدن به یک زبان با نوشتن و ترجمه فرق میکند. ترجمه به زبان فارسی نیاز به تمرین و ممارست و آشنایی با ادبیات فارسی دارد. من دم در اتاقم نوشتهام «هر کس بوف کور نخوانده وارد نشود». نمیشود که صادق هدایت و صادق چوبک و احمد محمود و محمود دولتآبادی را نخوانده باشیم و دست به ترجمه بزنیم. اما خیلی از مترجمان جوان آثار بزرگان ادبیات معاصر را نخواندهاند.
اگر بخواهید از میان مترجمان فارسی یک نفر را بهعنوان مترجم محبوبتان انتخاب کنید از چهکسی نام میبرید؟
نام بردن از یک نفر سخت است. از مترجمان نسل گذشته بیشتر از همه کارهای زندهیاد محمد قاضی را دوست دارم و از مترجمان همنسل خودم منوچهر بدیعی و عبدالله کوثری را. از سروش حبیبی که عمرش دراز باد نیز باید نام ببرم که ترجمههای درخشانی دارد و مهدی سحابی که متأسفانه عمرش دراز نبود و از دست رفت.
بهعنوان آخرین سؤال بفرمایید که اخیراً چه آثاری را ترجمه کردهاید و در دست انتشار دارید؟
چند سالی است که «آلیس در سرزمین عجایب» را مشترکا با یکی از مترجمان جوانتر ترجمه کردهام اما مدتی است که در ارشاد مانده و مجوزش هنوز صادر نشده است. رمان 3جلدی هاروکی موراکامی به نام 1Q84 را هم ترجمه کردهام که مجوز این کتاب هم هنوز نیامده است.
مترجمی که بوفکور نخوانده وارد نشود!
آثار ادبی همواره در بازار کتاب سهم بیشتری را بهخود اختصاص دادهاند. در میان کتابهای ادبی نیز اغلب ترجمهها پیشتاز بوده و به جز موارد معدودی همیشه گوی سبقت را از آثار ایرانی ربودهاند. در سالهای اخیر هرگاه آماری از پرفروشترین آثار ادبیات داستانی اعلام شده، کتابهایی که مهدی غبرائی ترجمه کرده است در شمار پرفروشترین کتابهای ترجمه بودهاند و شمار ترجمههای او در میان کتابهای پرفروش از دیگر مترجمان ایرانی بیشتر است.
بیشتر بخوانید
امتیاز: 0
(از 0 رأی )
نظرهای دیگران